نخستین ظهور عدالت در اندیشهء اسطوره‏ای‏ یونان در اشعار و آثار هومر و هزیود به چشم‏ می‏خورد.در اندیشهء اسطوره‏ای،عدالت دارای‏ تصاویری است و دربارهء الههء عدالت و مفاهیم‏ عدالت در آثار و اشعار شش قرن پیش از میلاد مسیح مطالبی مکتوب وجود دارد.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران اراک مظاهر اصلی برداشت اسطوره‏ای از عدالت‏ ایدهء تناسب و نظامی است که در آنجا هماهنگی‏ (هارمونی ویژه‏ای برقرار است.برتری و مهتری‏ عدالت نسبت به سایر صفات در تفکّر اسطوره‏ای‏ نیز وجود داشته است،همچنانکه هرکول ابتدا تجسّم قدرت فیزیکی بوده است امّا بعدا معارض‏ ستمگری و مدافع عدالت می‏گردد.

عدالت در اندیشهء یونانی افلاطون و ارسطو

در اندیشهء افلاطون،عدالت در اصل ویژگی‏ نفس فردی است که در جامعه انعکاس می‏یابد. هنگامی این فضیلت در فرد محقّق می‏شود که هر یک از قوای سه‏گانه(عقل،خشم،شهوت)در جای‏ خود قرار گیرد و نظمی خاص بر روابط آنها حکمفرما باشد و هرکدام وظیفهء خاصّ خود را عهده‏دار شود.همهء قوای نفسانی مانند خشم و شهوت باید زیر فرمان عقل قرار گیرد.حکومت‏ نیز شایستهء خردمندان و حکیمان است و عدالت آن‏ است که دوطبقهء دیگر(پاسداران و تودهء مردم)در موضع خود قرار گیرند و حکیمان بر آنان حکومت‏ کنند و هرکس به کار ویژهء خویش مشغول باشد و از آن تخّطی ننماید.

امّا ارسطو عدالت را اعطای حق به سزاوار آن‏ می‏داند و در تعریف عدالت از دید او می‏توان گفت‏ عدالت فضیلتی است که به موجب آن باید به‏ هرکس آنچه را حقّ اوست و استحقاق دارد داد. فضیلت هرچیز در حدّ وسط است و این حد نیز حدّی طبیعی است و طبیعت خود نابرابر تلّقی‏ می‏شود و عدالت دنبالهء همین نابرابریهاست.

در اندیشهء افلاطون،عدالت در اصل ویژگی‏ نفس فردی است که در جامعه انعکاس می‏یابد. هنگامی این فضیلت در فرد محقّق می‏شود که هر یک از قوای سه‏گانه(عقل،خشم،شهوت)در جای‏ خود قرار گیرد و نظمی خاص بر روابط آنها حکمفرما باشد و هرکدام وظیفهء خاصّ خود را عهده‏دار شود.

عدالت در اندیشهء سیاسی رم

در اندیشهء سیاسی رم برداشتی حقوقی از سیاست رایج شد:«در فلسفهء رواقی و حقوقی رومی‏ قانون طبیعی مبنای قانون عادلانه تلّقی شد. براساس فلسفهء رواقی چون افراد بشر به یک میزان‏ از عقل بهره‏مندند به یک میزان هم به قانون طبیعی‏ دسترسی دارند.قانون طبیعی به نظر آنها مظهری از قانون عقل جهانی بود.بر همین اساس در روم مفهوم قانون شامل حال همهء مردمان پدیدار شد» و در تعاریف عدالت،مفهوم نفع مشترک هم لحاظ گردید.به همین دلیل سیسرون در تعریف عدالت‏ می‏نویسد:«باید به هرکس آنچه را سزاوار است داد مشروط بر این‏که به منافع عمومی زیان نرسد.» اصطلاح«نفع مشترک»یا«نفع عموم»که در تعریف‏ سیسرون آمده است،از آن پس در بیشتر رساله‏های‏ حقوق واخلاق تکرار شده است و می‏توان گفت که‏ سایر تعریفها با اندک تفاوت همان است که ارسطو فیلسوف یونانی گفته و حقوقدانان رومی کامل‏ ساخته‏اند.

عدالت در اندیشهء مسیحی اگوستین‏ واکوئیناس در قرون وسطی

در اواخر سدهء چهارم میلادی مسیحیّت‏ به رسمیّت شناخته می‏شود.در اواخر همین قرن‏ تعارض اوّلیه میان ایمان دینی و عقلانیّت بشری‏ به سود سازمان روحانیّت مسیحی پایان می‏یابد و اندیشهء سیاسی برای برهه‏ای نه‏چندان کوتاه در محاق فرومی افتد.در دوران قرون‏وسطی،هرچند مباحث مربوط به عدالت پاره‏ای از متألّهان مسیحی‏ را به خود مشغول می‏دارد،امّا باید توجّه داشت که‏ مقولهء مذکور در متن الهیّات مسیحی مطرح‏ می‏گردد و هرچه از اندیشهء سیاسی فاصله می‏گیرد به کلام مسیحی نزدیکتر می‏شود.ازاین‏رو بیشتر از عدل الهی و عدل در کائنات سخن به میان می‏آید و این امر نای از آن است که مسیحیّت ابتکار تأسیس یک مدنیّت را به همراه نداشت و با وانهادن‏ کار قیصر به قیصر توجّه خود را معطوف به جهان‏ آخرت و ساختن آن نمود.فقدان طرحی نو برای‏ سازمان جامعه و ترویج رهبانیّت و تقدّس مظاهر بی‏عدالتی چون فقر مانع از این بود که از بطن این‏ آئین اندیشه‏ای سیاسی در باب عدالت تولّد یابد.

امّا در این میان نمی‏توان از اهمیّت تفسیرهای‏ اگوستین و اکوئیناس دربارهء عدالت غافل شد. اگوستین(430-358 م)عدالت را مبتنی بر عشق به‏ خیر اعلی یا خدا می‏داند.عدالت به هرکس به‏ اندازهء استحقاقش درجه‏ای از شرف می‏بخشد و عدالت در انسان نظمی ایجاد می‏کند که بواسطهء آن‏ روح منقاد خدا و بدن تابع روح می‏شود.بدین‏گونه‏ وی تفسیری تئولوژیک از عدالت مطرح می‏کند که‏ تتمّه و کمال کلّی وجود و موجودات بوده و به مثابهء واحد هماهنگ‏کنندهء بخشهای مختلف است.

اندیشهء اکوئیناس در چارچوب نظریّهء حقوق طبیعی‏ ابراز می‏گردد.او برخلاف سلف خویش نگاهی‏ خوشبینانه به سرشت و سرنوشت انسان می‏افکند. اکوئیناس تاج مذهب را بر فرق سازمان اجتماعی‏ می‏نشاند و هدف سیاست را بهزیستی،خیر ابدی و تحقّق عدالت می‏داند.

وی عدالت و صلح را می‏ستاید امّا تحقّق مطلق‏ آن را فقط در شهر خدا ممکن می‏داند.پس عدالت‏ در نظر اگوستین به مطابقت با نظم الهی تعریف‏ می‏شود.انسان بواسطهء گناه اوّلیه به زمین هبوط نموده و سرشتش منحطّ است و تحقّق شهر خدا برای او میّسر نیست.پس تحقّق عدالت مطلق هم‏ در شهر زمینی منتفی است.

امّا به نظر توماس اکوئیناس(1274-1225 م)- که فلسفهء ارسطو را با کلام مسیحی تلفیق نمود- قانون بشری باید انعکاسی از قانون الهی باشد.لذا می‏توان نتیجه گرفت که عدالت مورد نظر او امری‏ بشری قلمداد نمی‏شود.«وی می‏کوشد تا نظریّهء مسیحیّت در باب عدالت را در یک تفسیر غیر اگوستینی ارائه دهد.او به بازبینی تمایز میان‏ قلمرو دنیا و معنا می‏پردازد و کوشش به منظور سازگار کردن آثار ارسطو و آموزنده‏های اصلی‏ مسیحیّت را وجههء همّت خویش قرار می‏دهد.

اندیشهء اکوئیناس در چارچوب نظریّهء حقوق طبیعی‏ ابراز می‏گردد.او برخلاف سلف خویش نگاهی‏ خوشبینانه به سرشت و سرنوشت انسان می‏افکند. اکوئیناس تاج مذهب را بر فرق سازمان اجتماعی‏ می‏نشاند و هدف سیاست را بهزیستی،خیر ابدی و تحقّق عدالت می‏داند./س


برچسب ها: اندیشه ، فلسفی ، عدالت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.