به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ؛ چند روز قبل، يكي از اين حرفها را از زبان خداداد خواندم. مردي كه مرا ياد ملبورن مياندازد و حرفهايش، گاه عجيب تكانم ميدهد و باعث ميشود آنچه را كه هر روز ميبينم، بهتر ببينم.
«اگر كفاشيان عوض شود، ستاره به وجود ميآيد؟نكند ستارهها خود را پنهان كردهاند تا كفاشيان كه رفت خود را نشان دهند؟خير ديگر نسل طلايي در اين فوتبال تمام شد و به وجود هم نميآيد.»
خوب كه نگاه كنيم، ميبينيم پر هم بيراه نميآيد. با بعضي تغيير و تحولها چه اتفاقي قرار است بيفتد كه قبل از آن نميافتد؟مشكلات مديريتي به جاي خود، كاري با آن نداريم و قصد توجيهاش را هم نداريم. اما وقتي كه ما كسي را به عنوان ستاره نداريم، با يا بيكفاشيان، قرار است چه اتفاقي بيفتد؟
علي كريمي و محسن بنگر براي انتخاب مرد سال فوتبال آسيا كانديدا شدهاند. كريمي كه به اين نسل تعلق ندارد و تنها بازمانده نسل طلايي فوتبال ماست كه امروز برايم به افسانه تبديل شده است. بنگر را هم اگر اندكي سبك سنگين كنيم، دست آخر سري به چپ و راست تكان ميدهيم با اندكي ترديد و نهايت آخرش ميخواهيم بگويم، اي، بد نيست، خوب است. اما هرگز با اطمينان و با تلفظ تشديد روي حرف (خ)، محكم از او به عنوان يك بازيكن خوب تعريف و تمجيد نميكنيم.
نه بنگر، كه هيچ بازيكني را امروز در آن حد نميبينيم كه بخواهيم با اطمينان از خوب بودن او به عنوان يك بازيكن فني يا يك ستاره حرف بزنيم.
اين فوتبال امروز چيزي براي نشان دادن ندارد و همواره از بين بد و بدتر است كه انتخاب ميكنيم و صفت خوب را با اكراه به قبل يا بعد اسمهايي كه تنها اسم هستند و بس ميچسبانيم.
خيلي دور نيست نسلي كه نسل طلايي فوتبال بود و از تماشاي آنها، چه در زمين و چه خارج از آن لذت ميبرديم و چيزها ياد ميگرفتيم. اما تمام شده است. آن نسل طلايي تمام شده است. نسلي كه از كوچههاي خاكي و با توپهاي پلاستيكي اما با عشق ميآمدند. نه اينهايي كه برنامهريزي شده و با پولهاي زير ميزي و هزار و يك اتفاق ديگر از پايهها خود را به بزرگسالان ميرسانند و به محض فتح كردن قله، شروع ميكنند به عقده گشايي.
حالا بنشينيم به نقشه كشيدن و دو دوتا، چهار تا كردن كه اگر اين برود و آن بيايد اين ميشود و آن ميشود. اما هيچ اتفاقي نميافتد. چون دست فوتبال ما امروز از بازيكن و ستاره به معناي واقعي خالي است. كفاشيان برود با بماند، كدام ستاره به اين فوتبال اضافه يا از آن كم ميشود وقتي كه ما ستارهاي نداريم براي نشان دادن و رونمايي از آن!
حرفهاي خداداد مثل هميشه تلخ اما واقعيت است. واقعيتي كه هر روز آن را ميبينيم اما به واسطه اين ديدنهاي هر روزه، برايمان آنقدر تكراري شدهاند كه ديگر آن را نميبينيم. واقعيتي تلخ كه گاهي هم آن را ميبينيم اما ترجيح ميدهيم كه خودمان را به نديدن بزنيم و به روي خودمان نياوريم!اما چشمانمان را هم كه با دو دست محكم ببنديم، باز هم در اصل ماجرا هيچ تغييري حاصل نميشود!