می گفت من تشنه ی شهادتم، گم گشته ی راه سعادتم، این حنجرم این گوش تا گوش سرم، من را به جبهه ببرید، تیر سه شعبه آورید.

خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران، از صبح گریه کردی دلشوره داشتی، دیدی رسید نوبتت آخر، توام برو، شش ماهه می شود و من به تو خو کرده ام، تا باشی عصای دست پیری ام، توام برو، فکر دل شکسته ی عمه را نمی کنی، کم بود داغ قاسم و اکبر و عباس، توام برو، هر شعبه ز سه شعبه برای تو نیزه ای است، دربند تیر و نیزه و خنجر، توام برو، بعد از عمویت ماندنت صلاح نیست، تا خیمه به غارت نرفته قبل از شروع معرکه بهتر، توام برو...

مادری دلنگران است خدا رحم کند، پدری فاتحه خواناست خدا رحم کند،

دست این مرد گلی سوخته و پژمرده، دست آن مرد کمان است خدا رحم کند،

علی جان مادرت بعد از تو بی شمشیر است، دشمنت چشم چران است خدا رحم کند...

بس کن رباب اصلا خیال کن که تو کودک نداشتی، بس کن رباب گریه حالت را بهتر نمی کند، این گریه ها اصغرت را زنده نمی کند، آب مخواه که برای تو غیر از سراب نیست، زهر است این به کام تو و آب نیست، این آب می شود شیر و سنگ می شود، آخر دلت برای علی تنگ می شود./ل

یادداشتی از مهدی محسنی

برچسب ها: خنجر ، شعبه ، حنجر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار