باشگاه خبرنگاران :
شبی تاریک از همیشه، دلم پر ز درد که نمی دانم، هرچه بود داغ و بود عطش که بر وجودم پای نهاده بود، ناگهان ديدم که قمر خمیده است، پرسیدم از چرای قامتش ، آهی کشید و گفت: ماه محرم است، گفتم محرم چیست؟، با ناله ای درد از افق گفت: صدایش را به آرامی شنیدم، که این ماه عزای اشرف و اولاد آدم است.
پرسیدم از عالم عارفی که بدانم محرم برای چه شد محرم که داغش می شکند کمر کوه را ناله اش می سوزاند جگر آفتاب را و عطش تشنه می کند لب دریا را،...
کوتاه گفت که چه اندک زمانی گذشت از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا، از روزی که بالا رفت دست امیرالمونین علی(ع) تا که بالا رفت سرحسین بن علی (ع) ، گفت که آنان بر گلستان ولایت تاختند ، غنچه را با لاله پرپر ساختند، غنچه زیر خاروخسي افتاده بود ، باغبان هم از نفس افتاده بود...
آری این چنین مزد رسالت داده شد...!
"یادداشتی از مهدی محسنی"