امان از دل زينب(س)وایِ من خیمهها به غارت رفت
گیسویی رویِ نی پریشان ماند
وسط چند خیمه سوزان
خواهری دل شکسته حیران ماند
***
وایِ من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مَردِ بیمار خیمه يِ توحید
نیمی از بسترش در آتش سوخت
***
شعله و دود تا فلك ميرفت
كربلا هم سقيفهاي دارد
به لبِ كُندِ تيغ خُرده نگير
هركه اينجا وظيفهاي دارد
***
عاقبت هرچه بود با سختی
سر ِ خورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از دِرهَم و طلا کردند
***
مرد خورجین به دست با سرعت
سوی دارالعماره میتازد
مرد خوش قول کوفه با جیبی
مملو از گوشواره میتازد
***
بادِ تند خزان چه سوزی داشت
چند برگی ز لالهای گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
گوشوار سه سالهای گم شد
***
وای از هق هق ِ النگوها
آسمان هم به هق هق افتاده
داس ِ بی رحم کینه بر جانِ
غنچههای شقایق افتاده
***
حرف خلخال را دگر نزنيد
دردِ سر ساز ميشود به خدا
دختران تازه يادشان رفته
زخمها باز ميشود به خدا
***
سر عباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
به سوی چند محترم رفته
شاعر: وحید قاسمی
انتهای پیام/پ3