از مولا رخصت دیدار گرفتهایم،
اذن حضور.
کاروانی گویا انتظارمان را میکشد،
انگار نامهای نیز به دستمان دادهاند؛
به خطی سبز،
با خاتمی سرخ.
بااولین جملهاش دنیا بر سرم خراب میشود:
«من الغریب الی الحبیب …»
درنگ جائز نیست،
بارتان را ببندید
توشهای سبک بردارید؛
وقت تنگ است
راستی!
برنخواهیم گشت، وداع کنید …
دل بکنید
عزم خاکی پربلا داریم
…
اینجا زمین کربلاست