امروزه هركه با سياست هاي اسرائيل
مخالفت كند، به يهودستيزي متهم مي شود
ساليان درازي است كه كساني كه خواهان خاموش و ساكت شدن بحث و گفتگو درباره سياست هاي ايالات متحده در مورد خاورميانه هستند از اين روش استفاده مي كنند كه منتقدان اسرائيل را به «يهودستيزي» متهم مي كنند.
«نورمن پودهورتز» در مقاله مشروحي به نام «اتهام J» روزنامه نگاران برجسته، روزنامه ها و شبكه هاي تلويزيوني آمريكايي را به علت گزارش اخبار جنگ لبنان و انتقاد آنها از رفتار آمريكا، به «يهودستيزي» متهم كرده است. در ميان كساني كه اين اتهام به آنها زده شده است نام افرادي چون «آنتوني لوئيس» از نيويوك تايمز، «نيكلاس ون هافمن»، «ژوزف هارش» از كريستين ساينس مونيتور، «رولاند اوانز»، «روبرت نواك»، «ماري مك گروري»، «ريچارد كوهن» و «آلفرد فرندلي» از واشنگتون پست و ... ديده مي شود. اين افراد و موسسه خبري آنها بخاطر گزارش بد اخبار و يا فقدان استاندارد هاي روزنامه نگاري مورد انتقاد قرار نگرفته اند و در عوض متهم به يهودستيزي شده اند.
نورمن پودهورتز، یهودی نومحافظه کار
بسیاری از خبرنگاران آمریکایی را به یهودسنیزی متهم می کند !
پودهرتز اظهار داشته است كه «براي درك حكمت اين موضوع بايد بپذيريم كه پديده اي كه بايد به آن رسيدگي شود، تهمت و افترا زدن به اسرائيل است و نه رفتار اسرائيل كه باعث اين تهمت ها شده است ... ما اكنون با انفجار احساسات ضد يهودي موجه هستيم.»
براي فهميدن حرف هاي پودهرتز و كساني كه اتهام يهودستيزي به آنها وارد شده است بايستي در نظر بگيريم كه اصطلاح «يهودستيزي» دستخوش تغييرات گسترده اي بوده است. تا چندي پيش كساني مجرمان اين اتهام بودند كه بطور غير منطقي از يهوديان و يهوديت متنفر بودند. با اين حال امروزه اين واژه به گونه اي متفاوت مورد استفاده قرار مي گيرد كه هم آزادي بيان را تهديد مي كند و هم ممكن است باعث بي اهميت شدن خود «يهودستيزي» شود.
يهودستيزي، به معناي هر چيزي كه با سياست ها و منافع اسرائيل مخالفت داشته باشد در نظر گرفته شده است. مي توان گفت كه چنين برداشتي از اين واژه از انتشار كتاب «يهودستيزي جديد»، نوشته ارنولد فورستر و بنيامين آر اپشتاین، رهبران اتحاديه ضد افترا «بناي بريث» شروع شد. بر طبق نظر فورستر و اپشتاین، «يهود ستيزي» جديد به خصومت با يهوديان بخاطر يهودي بودنشان و يا خصومت با يهوديت گفته نمي شود، بلكه نگرش انتقادي نسبت به اسرائيل و سياست هاي آن به معناي «يهودستيزي » است.
بعدها «ناتان پرلماتر» هنگامي كه رئيس اتحاديه ضد افترا شده بود بيان داشت كه: «اخيراً تغييري در يهودستيزي آمريكايي رخ داده است. تعصب ضد يهوديت كه زماني در اين كشور معمولي بود اكنون بسيار بي ظرافت مي باشد ... نظرسنجي ها يك پس از ديگري نشان مي دهند كه يهوديان يكي از گروه هاي آمريكايي هستند كه بيش از همه مورد توجه بوده اند.»
موضع بي طرف !
به هر حال پرلماتر از اعلام اينكه بر چنين تعصبي غلبه كرده اند خودداري مي كند. در عوض او اين چنين مي گويد: «تلاش براي صلح در خاورميانه با ميدان هاي ميني كه براي منافع يهود وجود دارد، به هم ريخته است، منافعي كه اكنون با موضع بي طرف كساني روبرو شده است كه معتقدند چه اسرائيل بايد چيزي را بدست بياورد و يا نياورد، خاورميانه بايد آرام باشد و امنيت شاهراه غرب به منافع و مصالح ضروري خود در خليج فارس تأمين شود. ليكن امنيت اسرائيل با چه هزينه اي بايستي برقرار شود؟ او با آرامي مي گويد كه امنيت اسرائيل بايد به وسيله بالاتر قرار گرفتن آنها در نظرسنجي هاي مردمي تأمين شود.
كاري كه پرلماتر انجام داده است اين است كه در حقيقت جاي واژه «منافع يهود» را با «منافع اسرائيل» عوض كرده است. او با اين تغيير در واژه هاي بحث موقعيتي را ايجاد كرده است كه در آن هركس انتقادي به اسرائيل داشته باشد به صرف اين عمل «ضد يهود» شناخته مي شود.
سلاحی بر ضد مخالفان
اين روش كه در آن از اصطلاح «يهودستيزي» به عنوان سلاحي
علیه مخالفان استفاده مي شود، روش جديدي نيست. «دروسي تامپسون»، روزنامه نگار
شناخته شده اي كه از اولين دشمنان نازيسم بوده است، سياست هاي اسرائيل را مورد
انتقاد قرار داده است. او علي رغم شجاعت هايي كه در مبارزه با هيتلر از خود نشان
داده، در معرض اتهام «يهودستيزي» قرار داشت.
تامپسون در نامه اي به «خبر نامه يهودي» (در ششم آوريل سال 1951) مي نويسد:
به نظر من بايستي اهميت مداومي به اين مسئله داد كه با بدنام كردن افرادي مثل من به يهودستيزي ، آسيب هاي فراواني به جامعه يهود مي رسد ... دولت اسرائيل بايد همچون ديگر كشورها زندگي كردن در فضايي كه در آن انتقاد آزاد مي باشد را بياموزد... موضوع هاي بسياري وجود دارند كه نويسندگان اين كشور، بخاط فشارها، در مورد آنها صحبتي نمي كنند و تسليم شده اند. اما مردم اين حالت را نمي پسندند. هر زماني كه شخصي تحت اين فشارها تسليم شود، احساس ذلت و سرشكستگي مي كند و از كساني كه باعث اين احساس شده اند متنفر مي شود.
يك ربع قرن بعد (5 فوريه 1975)، ستون نويس واشينگتون استار «كارل رون»، گزارش مي دهد كه:
هنگامي كه من مقاله اخيرم را در مورد تحليل دقيق و ظريف حمايت از اسرائيل، نوشتم در رابطه با اينكه واكنش به مقاله من چه خواهد بود هيچ فكري نمي كردم. سپس نامه هاي بسيار زيادي كه به دست من رسيد و همچنين روزنامه هاي زيادي اتهام يهودستيزي را به من وارد كردند... نامه هايي كه به سوي من جاري شده بود بدترين انتظاري بود كه من داشتم... اين فريادهاي بي اساس مطمئن ترين راه براي تبديل كردن دوست به دشمن است.
آمريكايي هاي كمي مي داند كه پيوستگي تاريخي طولاني اي (از اواخر قرن 19 تا كنون) ميان صهيونيست و ضديت واقعي با يهود وجود دارد كه اين وصلت توسط كساني كه برنامه هايي را در حكومت تزاري روسيه و آلمان نازي طراحي مي كرده اند، بوجود آمده است. دليل وابستگي بسياري از رهبران يهودي به نگراني در مورد يهودستيزي همان طور كه تاريخچه زير نشان داده مي شود آشكار است.
تئودور هرتصل
هنگامي كه تئودو هرتصل، بنيانگذار صهيونيست سياسي مدرن به عنوان خبرنگار در روزنامه «وين» كار مي كرد ارتباط نزديكي با «ضد يهود»هاي برجسته آن زمان داشت. ارنست پاول در زندگي نامه هرتصل به نام «پيچيدگي تبعيد»، مي گويد كه كساني كه هزينه هفته نامه «لا ليبر پارول» را مي پرداختند و آن را آماده چاپ مي كردند، به طور منظم هرتصل را به خانه خود دعوت مي كردند. (هفته نامه «لا ليبر پارول» براي دفاع از كاتوليك هاي فرانسه در مقابل ملحدان، جمهوري خواهان، فراماسون ها و يهوديان اختصاص يافته بود.)
تئودور هرتصل
ارتباط نزديكي با «ضد يهود»هاي برجسته زمان خود داشت.
«لا فرانس ژويو» (اثر ادوارد درامونت)، به عنوان شاهكاري برجسته، او را تحت تاثير قرار داد و کاملا شبيه «اوگن دورينگز» كه ده سال بعد به يك موضوع بدنام يهودي تبديل شد_ احساسات قوي و متناقضي را برانگيخت... در 12 ژوئن سال 1885، هنگامي كه هرتصل بر روي «كشور يهودي» كار مي كرد در دفتر خاطرات روزانه اش نوشته است «من بسياري از استقلال فكري كنوني ام را مديون «درامونت» هستم چرا كه او يك هنرمند است.» اين تمجيد غير معقول و گزاف به نظر مي رسد، اما «درامونت» سال بعد مسئله را با يك بررسي درخشان در مورد كتاب هرتصل در «لا پارول ليبر» جبران كرد.
در پايان، پاول اينگونه استدلال مي كند كه پاريس هرتصل را تغيير داد، و «ضد يهودي» هاي فرانسوي، خشنودي كنايه دار در مورد اين مسئله كه «يك يهودي ممكن است غير يهودي باشد را از پايه خراب كرد.» هرتصل هنوز از يهودستيزي كاملا ناراضي نبود. او در نامه اي خصوصي كه در روزهاي پاياني سال 1892، به «موريتز بنديكت» مي نويسد بيان مي كند: «من فكر نمي كنم كه جنبش يهودستيزي كاملا مضر باشد. اين مي تواند از نمايش متظاهر ثروت آشكار جلوگيري كند، رفتار بي پرواي حاميان مالي يهودي را تحت كنترل در آورد و در آموزش يهوديان به روش هاي مختلفي شركت داشته باشد... به نظر مي رسد كه در اين رابطه با هم توافق داشته باشيم.»
كتاب «دولت يهود» هرتصل توسط يهوديان برجسته آن زمان مورد
انتقاد قرار گرفت چرا كه آنها خود را همراه با مردمي از فرانسه، آلمان، انگليس و
يا اتريش مي ديدند كه به واسطه مذهب و بدون هيچ دلبستگي اي در يك كشور زندگي مي
كنند. از سوي ديگر «ضد يهودي»ها مشتاقانه كار هرتصل را تحسين كردند.
پاول اشاره مي كند كه استدلال هاي هرتصل «تقريباً از استدلال هاي ضد يهوديان غير قابل تشخيص بود.» يكي از اولين مقالات [در مورد كتاب هرتصل] در مجله ضد يهودي « Westungarischer Grenzbote» كه در «براتيسلاوا» [پايتخت اسلاوكي] توسط «ايوان ون سيموني» عضو مجلس شوراي مجارستان، منتشر مي شد، چاپ شد. او هرتصل و كتابش را ستايش كرد، و آنقدر با اشتياق تحت تأثير قرار گرفته بود كه يك ملاقات شخصي با هرتصل ترتيب داد. هرتصل در دفتر خاطرات روزانه اش مي نويسد:
ضد يهودي براتيسلاوا، «ايوان ون سيموني» پيرو خارق العاده من، به ملاقاتم آمد. يك شخص 70-80 ساله كه همفكري غريبي با يهوديان داشت. صحبت كردن او ميان كاملا معقول بودن و اينكه مطلقا بدون منطق باشد نوسان داشت، او به افسانه «بلود ليبل» اعتقاد داشت و در عين حال معقول ترين ايده هاي جديد را ارائه مي كرد. و مرا دوست مي داشت.
بعد از برنامه وحشيانه «كيشينو» در آوريل سال 1901، هنگامي كه صدها يهودي كشته و يا زخمي شدند، هرتصل به روسيه رفت تا با «وي.كي.پِلِوِِ»، وزير داخله روسيه كه باعث اين برنامه بود، معامله كند. هرتصل به «حیم زيتلوسكي»، رهبر فرهنگي يهوديان گفت: «من يك وعده كاملا الزام آور از «پلو» گرفتم كه او امتياز فلسطين را به مدت 15 سال براي ما صادر كند. البته يك شرط وجود دارد و آن اين است كه انقلابيون يهودي به مبارزه خود عليه دولت روسيه پايان دهند.»
زيتلوسكي، از هرتصل بخاطر اينكه به قاتل يهوديان معامله كرده است خشمگين شد و او را متقاعد كرد كه ايده خود را رها كند. رهبر صهيونيستي روسيه هنوز هم با دولت موافق بود كه مسئوليت اصلي برنامه كيشينو بر عهده گروهي به نام «باند يهودي» كه يك گروه سوسياليستِ خواهان اصلاحات دموكراتيك در رژيم استبدادي بودند، مي باشد. صهيونيست ها از يهوديان خواستند كه تا زماني كه روسيه را به مقصد فلسطين ترك مي كنند از امور سياسي روسيه كناره گيري كنند.
«اس.وي.زوباتو» رئيس سازمان پليس مخفي مسكو، با صهيونيست ها هم رأي بود، چون اين راهي براي ساكت كردن مخالفان يهوديِ سركوب هاي رژيم استبدادي بود. «روبرت اشتراوس فورليكت» در كتاب خود به نام «سرنوشت يهوديان» مي نويسد:
صهيونيسم از رئيس پليس «زوباتو» در خواست كرد كه همه گونه اعمال ضد يهودي را انجام دهد، تا براي يهوديان در همه جا مشكل ايجاد شود. هم زوباتو و هم صهيونيست ها خواهان از هم پاشيدن «باند يهودي» بودند، زوباتو بخاطر حفاظت از كشورش و صهيونيست ها براي حفظ منافع خود. موفقيت صهيونيسم وابسته به شاخص بيچارگي يهوديان بود و هر اندازه كه اين بيچارگي بيشتر مي شد تمايل به مهاجرت نيز افزايش مي يافت. آخرين چيزي كه صهيونيست ها مي خواستند بهبود يافتن شرايط در روسيه بود. صهيونيست ها زوباتو را براي جاسوسي و براندازي «باند يهودي» به خدمت گرفتند...
«اسرائيل شاهاك» در كتاب خود به نام «تاريخ يهود، آيين يهود» اشاره مي كند كه:
همواره روابط نزديكي ميان صهيونيست ها و ضد يهوديان وجود داشته است. صهيونيست ها درست شبيه برخي از محافظه كاران اروپايي، فكر كردند كه مي توانند ويژگي شيطاني «يهودستيزي» را در نظر نگيرند و از آن به نفع اهداف خود بهره ببرند... هرتصل با «كاونت ون پلو» وزير ضد يهودي تزار نيكلاس دوم متحد شد؛ «ژابوتينسكي» با رهبر استبدادي اكرايني، «پتليورا» كه نيروهايش حدود 100.000 يهودي را در سالهاي 1921_1918 قتل عام كرد پيمان بست... شايد تكان دهنده ترين مثال از اين نوع خوشحالي رهبران يهودي آلمان و استقبال آنان از قدرت گرفتن هيتلر باشد، چرا كه آنها از اعتقاد او به برتري نژادي، و خصومت او با يكسان شدن يهوديان ميان «آريايي ها» بهره مي بردند. آنها به هيتلر بخاطر پيروزي اش بر دشمن مشتركشان، نيروهاي ليبراليسم، تبريك گفتند.
ما يهوديان
دكتر «جاشوا پرينز»، یک خاخام يهودي آلماني است كه بعدها به ايالات متحده مهاجرت كرد و در آنجا نائب رئيس كنگره جهاني يهود و يكي از رهبران سازمان يهودي جهاني شد. او در سال 1934 كتابي به نام « Wir Juden» (ما يهوديان) منتشركرد تا در آن از انقلاب آلماني معروف هيتلر و شكست ليبراليسم تجليل كند. او در كتاب خود مي نويسد:
معناي انقلاب آلمان براي ملت آلمان سرانجام براي كساني كه آن را ايجاد كردند و منظر آن را شكل دادند روشن خواهد شد. معني آن براي ما در اينجا بايستي بيان شود: بخت و اقبال هاي ليبراليسم از دست رفته است. تنها شكل زندگي سياسي كه به يكسان سازي يهوديان كمك كرده است نزول كرده است.
پيروزي نازيسم، يكسان سازي و ازدواج بين مذاهب را به عنوان
يك گزينه پيش روي يهوديان از بين برده است. دكتر پرينز مي گويد: «ما در اين رابطه
ناراحت نيستيم.» او در مورد اينكه يهوديان مجبور بودند كه خود را به عنوان يهودي
مشخص كنند، اظهار مي كند كه اين «اجراي كامل خواسته هاي ماست.»
خاخام «جاشوا پرينز»، نائب رییس كنگره جهاني يهود در مورد اينكه يهوديان مجبور بودند
كه خود را به عنوان يهودي
مشخص كنند، اظهار مي كند كه اين «اجراي كامل خواسته هاي ماست.»
پرینز علاوه بر اين بيان مي كند كه:
ما مي خواهيم كه يكسان سازي بوسيله قانون جديدي جايگزين شود: اعلان تعلق به ملت يهود و نژاد يهود. كشوري كه بر پايه اصل خلوص ملت و نژاد برپا شود تنها توسط يك يهودي كه تعلق خود به نوع خاص خودش را اعلام كند مورد احترام و افتخار است. كسي كه اينگونه شناسايي شده باشد هرگز قادر نخواهد بود كه به كشور خود به طور نادرست وفاداري كند. كشور نيازمند يهوديان ديگر نيست بجز يهودياني كه اين چنين، تعلق خود به قوم خود را اعلام كرده باشند...
دكتر شاهاك همفكري و موافقت اوليه پرينز با نازي ها را با آنهايي كه نگرش صهيونيستي را پذيرفته اند و معاني ممكن آن را بطور كامل نفهميده اند، مقايسه مي كند: «البته دكتر پرينز همچون بسياري ديگر از طرفداران و هم پيمانان نازيسم، نمي دانست كه اين جنبش از كجا رهبري مي شود...»
طرح اتحاد صهيونيستي -نازي
در اواخر سال 1941، يكي از رهبران گروه صهيونيستي «لهي»، به
نام «اسحاق شامير» كه بعد ها نخست وزير اسرائيل شد، از اسم سازمان اصلي خود
«ايرگون» (NMO) استفاده كرد و به نازي ها نزديك شد.
مقامات وابسته به نيروي دريايي سفارت آلمان در تركيه، پيشنهاد «لهي» را به مقامات ارشد خود در آلمان انتقال مي دادند. در اين بخش اين مطلب بيان شده است:
اغلب در سخنراني ها و اظهارات مقامات دولتي برجسته آلمان نازي، بيان مي شد كه اصلاحات كلي در اروپا همانند يك پيش نياز براي حل ريشه اي مسئله يهوديان از طريق اخراج آنها مي باشد. اخراج توده هاي يهوديان از اروپا يك پيش نياز حل مسئله يهوديان است. اين كار فقط با اسكان اين توده ها در خانه ملت يهود، فلسطين، و برقرار كردن يك كشور يهودي در مرزهاي تاريخي آنها، بطور كامل انجام خواهد شد.
طرح «لهي» اينگونه ادامه مي يابد: «… فعاليت
هاي صهيونيستي NMO، در داخل آلمان و طرح مهاجرت يهوديان آن،
مورد رضايت حكومت رايشي آلمان و مقامات بلند پايه آن مي باشد.»
در طرح «لهي» که اسحاق شامیر پیگیر اجرای آن بود، آمده است:
«… فعاليت هاي صهيونيستي NMO، در داخل آلمان و طرح مهاجرت يهوديان آن،
مورد رضايت حكومت رايشي آلمان و مقامات بلند پايه آن مي باشد.»
در ادامه طرح آمده است كه:
استقرار يك كشور تاريخي يهودي بر پايه هاي قومي و ديكتاتوري، و متعهد كردن آن بوسيله امضاي پيمان نامه با حكومت رايشي آلمان، بايستي در جهت منافع آلمان و مقتدر كردن موقعيت آلمان در خاور نزديك باشد. ... NMO در فلسطين بايد در جنگ بطور فعالي بسود آلمان دخالت كند. همكاري جنبش آزادي اسرائيل نيز بايد هم راستا با سخنراني اخير صدر اعظم آلمان، هيتلر باشد كه بيان كرده است هرگونه تركيب و اتحادي بايد در جهت تنها كردن انگلستان و شكست آن صورت گيرد.
البته گفته شده است كه نازي ها اين پيشنهاد را نپذيرفتند
چرا كه آنها قدرت نظامي «لهي» را ناچيز مي دانستند.
در همین زمینه خاخام «ديويد. جي. گلدبرگ»، در كتاب خود به نام «به سوي
سرزمين موعود: تاريخچه اي از افكار صهيونيستي»، زندگي و تفكر تجديدنظرطلب صهيونيست
«ولادیمیر ژابوتينسكي» را كه تأثير فراواني بر «مناخیم بگين» داشته است، بررسي كرد.
او مي نويسد: «اصول مسلم فلسفه سياسي ژابوتينسكي تملق در مورد مفهوم اصلي وطن: وفاداري به يك رهبر پرهيبت، و تبعيت از طبقه اي كه با اهداف ملي ناسازگاري دارد، مي باشند. هنگامي كه بيش از بيست سال بعد ژابوتينسكي متهم به پيروي از هيتلر و موسيليني شد، اين موضوع او را آزرده بود. آزردگي او قابل قبول بود. او انتظار اين را داشت ... آنها بخاطر اينكه ژابوتينسكي اين حرف «گريبالدي»، را كه گفته بود «هيچ چيزي در جهان با ارزش تر از قوم و سرزمين پدري نيست.» انعكاس داده است، او را به عنوان هم پيمان يك ضد يهودي ملي گراي اوكرايني قلمداد كردند.
او در سال 1911، در مقاله اي به نام «جشن شونكو» علي رغم «آشوب هاي وحشيانه عليه لهستاني ها، يهوديان و ديگر همسايگان»، يك شاعر دشمن ستيز اكرايني را بخاطر روح ملي گراي او و «براي اثبات اينكه اين روح اكرايني استعداد خلاقيت فرهنگي مستقل، لازم براي رسيدن به بالاترين و عالي ترين مرتبه ها را دارد.» ستايش كرد.
«لور ديكستين» در بررسي كتاب «خاطرات آشپزخانه: ميراثي كه از زنان «ترزين» باقي مانده است» در مركز بررسي كتاب نيويورك تايمز، اشاره مي كند كه: «آني استرن يكي از خوش شانس ترين افراد بوده است. در سال 1939، پس از ماه ها مبارزه با ديوان سالاري نازي، و درگير شدن ارتش آلمان پشت سر او، توانست كه از چك اسلواكي فرار كند و به فلسطين مهاجرت كند. در زمان حركت «آني» سياست نازي ها تشويق به مهاجرت بود. آدولف آيشمن متخصص امور يهوديان هيتلر از او مي پرسد: آيا شما يك صهيونيست هستيد؟ او در پاسخ مي گويد: بله. آيشمن مي گويد: بسيار خوب، من هم يك صهيونيست هستم. من مي خواهم كه تمام يهوديان به فلسطين مهاجرت كنند.
ارتباط نزديك صهیونیسم و نازیسم
موضوعي كه مفسران بسياري به آن اشاره كرده اند اين است كه صهونيسم ارتباط نزديكي با نازيسم دارد. هر دوي اين ايدئولوژي و طرز تفكرها، به يهوديان به طور نژادي و ملي گرايانه مي نگرند. در حقيقت «آلفرد روزنبرگ» نظريه پرداز نازي، براي اثبات نظريه خود مبني بر اينكه يهوديان نمي توانند آلماني باشند، مكرراً از نويسندگان صهيونيست نقل قول مي كند.
«آلفرد روزنبرگ» نظريه پرداز نازي
براي اثبات نظريه خود مبني بر اينكه يهوديان نمي توانند آلماني باشند،
مكرراً از نويسندگان صهيونيست نقل قول مي كند.
خاخام «ژاكوب آگوس» در تحقيق خود به نام «معناي تاريخ يهود» آورده است:
صهيونيست هاي سياسي در قاعده سازي هاي مفرط خود با طغيان كنندگان ضد يهودي در موارد روبرو موافقت داشته اند: 1_ آزادي و رهاسازي يهوديان در اروپا يك اشتباه بوده است. 2_ يهوديان در كشورهاي اروپايي مي توانند به عنوان يك قدرت نفاق افكن عمل كنند. 3_ يهوديان سراسر جهان علي رغم تابعيت هاي سياسي گوناگون خود، از يك قوم و گروه هستند. 4_ تمام يهوديان، بر خلاف ديگر مردم اروپا، منحصر به فرد و غير قابل ادغام هستند. 5_ يهودستيزي ، بيان طبيعي احساس قوميت كشور هاي اروپايي است و از اين رو ريشه كن شدني نيست.
«روزنبرگ» نظريه پرداز نازي، كه به جرم جنايات جنگي در دادگاه نورنبرگ محكوم به اعدام شد، در بررسي هايي كه صورت گرفت اعلام داشت كه او نوشته هاي مورخان يهودي را مي خوانده است. (IMT جلد 11، صفحه 452_451) او ادامه مي دهد:
من فهميدم كه بعد از يك دوره رهاسازي زياد در ضمن جنبش هاي ملي در قرن 19، يك بخش مهم ملت يهود راه خود را به سمت طبيعت و سنت خود باز مي گرداند، و بيشتر و بيشتر خود را به عمد از ديگر ملت ها جدا مي كند. موضوعي كه توسط بسياري از كنگره هاي بين المللي بحث شده بود، و خصوصاً «مارتين بابر»، يكي از رهبران روحاني «يهوديت اروپا» آن را اعلام كرده بود اين بود كه يهوديان بايستي به خاك آسيا بازگردند، چرا كه تنها آنجاست كه مي توان ريشه هايي از نژاد يهود و صفات ممتاز قوم يهود را يافت.
اتحاد ديرينه
در سال 1941، «فينوالد» نازي، اظهارات زير را كه «سيمون دوبنو» مورخ و مؤلف يهودي بيان كرده است، به چاپ رسانيد:
يكسان سازي يك خيانت عوامانه به بيرق و آرمان ملت يهود است ... كسي نمي تواند عضو يك گروه قومي مثل خانواده تبار يا ملت شود. ممكن است كه كسي حقوق و مزاياي شهروندي يك كشور خارجي را بدست آورد اما نمي تواند مليت آنجا را نيز به خود اختصاص دهد. مسلماً يك يهودي آزاد در فرانسه كه خود را يك فرانسوي، با دين يهودي مي نامد خود را بخشي از ملت فرانسه مي داند كه معتقد به دين يهود است اما هرگز اينگونه نيست ... يك يهودي ... حتي اگر در فرانسه به دنيا آمده باشد و هنوز هم در آنجا زندگي كند، علي رغم همه اينها او هنوز عضوي از قوم يهود باقي مي ماند.
صهيونست ها مكرراً اين مطلب را بيان كرده اند كه از ديدگاه آنان، يهوديان افرادي هستند كه از وطن خود، «كشور يهود» اخراج شده اند. «ژاكوب كلاتزكين» نويسنده برجسته صهيونيست اظهار مي كند كه: «حقيقتاً ما بيگانه هستيم، ما مردمي بيگانه در ميان شما هستيم، و تأكيد مي كنيم كه مي خواهيم به اين امر پايان دهيم.» اين جنبه فكري صهيونيستي از زمان تعيين شدن آن تا به امروز در ميان يهوديان يك اقليت بوده است.
هنگامي كه واژه «يهودستيزي» براي ساكت كردن كساني كه منتقد دولت اسرائيل و سياست هاي آن هستند بكار برده مي شود بايد توجه شود كه تاريخ اتحاد صهيونيست با «ضد يهودي» هاي واقعي بسيار طولاني و دقيق بوده است، چراكه هم صهيونيسم و هم يهودستيزي ، نگرشي از يهوديان را ارائه مي كنند كه بخش عظيمي از يهوديان در ايالات متحده و هر جاي ديگر جهان همواره آن را رد كرده اند.
اين بخش از تاريخ كه كمتر مورد بحث و بررسي قرار گرفته است سزاوار مطالعه مي باشد زيرا حقايق زيادي را درباره منازاعات جاري جهان هم درخصوص سياست هاي مربوط به خاور ميانه و هم در مورد طبيعت واقعي يهوديان و يهوديت، بيان مي كند.