اصغر، زندانی بیست ساله‌ای با ضریب هوشی بسیار پایین است ،سه سال ونیم است که در زندان روزگار خود را می‌گذراند؛ داستان زندانی شدن او به مرگ پسر بچه‌ای 5 ساله گره خورده است که می‌خوانید.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اصغر، زندانی بیست ساله‌ای با ضریب هوشی بسیار پایین است ،سه سال ونیم است که در زندان روزگار خود را می‌گذراند؛ داستان زندانی شدن او به مرگ پسر بچه‌ای 5 ساله گره خورده است که در ادامه می‌خوانید.

چند سال داری؟

بیست سال.

چرا زندانی هستی؟

به علت قتل عمد.

از خانواده‌ات بگو.

مادرم فوت کرده و پدرم کارگر است. جوشکاری می‌کند. خواهر ندارم و برادرم از من بزرگ‌تر است.

مستأجر هستید یا خانه دارید؟

مستأجر هستیم. پدرم وضع مالی خوبی ندارد.

خانواده‌ات ساکن کرج هستند؟

نه، قبلاً ساکن همین شهر بودند؛ اما بعد از این اتفاق پدر و برادرم اثاث خانه را جمع کردند و به تهران رفتند، من آبروی خانواده‌ام را بردم.

چه کسی کشته شده است؟

بچه همسایه!

چند سال داشت؟

پنج ساله بود.

چرا این کار را کردی؟

اعصابم خرد بود.

اگر اعصابت خرد بود، بچه پنج ساله چه تقصیری داشت؟

سر و صدای بچه‌های کوچه همیشه آزارم می‌داد. آن روز خیلی عصبانی بودم و به کوچه رفتم. بچه‌ها داشتند بازی می‌کردند، اختیارم را از دست داده بودم! نمی‌دانم چرا از آنان خواستم به خانه ما بیایند؟ جزییات را به خوبی در خاطر ندارم. فقط می‌دانم یکی از بچه‌ها قبول کرد و به خانه ما آمد.

چه طور دست به قتل زدی؟

او را با وعده خوراکی فریب دادم و به خانه بردم. اولش فقط می‌خواستم با او بازی کنم اما ارشیا گفت این بچه را بکش تا سرو صدایش اذیتت نکند. حتی گفت بهتر است خفه‌اش کنی، اگر دنبال چاقو یا طناب بروی، دیر می‌شود، بهتر است او را با دست خفه کنی؛ بعد به کمک ارشیا او را با دستانم خفه کردم.

ارشیا که بود؟

هم جرمم بود و مدتی اینجا کنارم ماند؛ اما آزاد شد. من به آنان گفتم قاتل بچه خودم هستم و ارشیا نقشی نداشته است.

درباره ارشیا بگو.

او تنها دوستم بود که گاهی کنارم در کوچه می‌ماند و با من حرف می‌زد. آن روز هم در خانه ما بود و مرا تشویق به این کار کرد. همیشه تنها بودم، مردم محل مرا دوست نداشتند.

جسد بچه را از خانه بیرون بردی؟

نه، جسد وسط خانه افتاده بود. ارشیا به خانه خودشان رفت اما من کنارش نشستم تا آمدند و ما را دیدند.

چه کسانی؟

همسایه‌ها و پدر و مادر بچه!

برادرت و پدرت کجا بودند؟

سرکار بودند. وقتی آن بچه را کشتم، هیچ کدامشان خبر نداشتند. وقتی همسایه‌ها و خانواده بچه وارد شدند، پدرم هم آمد. خسته بود و نمی‌دانست چرا همه وارد خانه ما شده‌اند؟ وقتی همسایه‌ها را در خانه ما دید خیلی تعجب کرد.

در آن لحظه، حالت چهره پدرت را به یاد داری؟

داد می‌زد، بر سرش می‌کوبید و می‌گفت بدبخت شدم... خانه‌ام خراب شد!

تو چه احساسی داشتی؟

خشکم زده بود، نمی‌دانم چرا آن بچه را کشتم؟ گفتم که ارشیا گفت این کار را بکنم اما آن زمان همه فقط داد و فریاد می‌کردند. همه می‌گویند من به دلیل عقده‌ام آن بچه را کشتم؛ اما من از سر و صدا خسته شده بودم.

قبل از این اتفاق، ارتباط تو با پدر، برادر و همسایه‌ها چطور بود؟

کسی کاری با من نداشت. می‌دانستند اگر روی اعصابم راه بروند، قاطی می‌کنم و چیزی نمی‌فهمم. به دلیل همین گوشه‌ای می‌نشستم و به مردم نگاه می‌کردم.

مدرسه رفته‌ای؟

ابتدایی خواندم و دیگر ادامه ندادم. مدرسه را دوست نداشتم؛ حوصله‌ام را سر می‌برد. نمره خوب نمی‌گرفتم. به همین دلیل گفتم که دیگر به مدرسه نمی‌روم و پدرم هم حرفی نزدم. انگار وقتی در مدرسه بودم، سردرد و بیماری به سراغم می‌آمد.

سرکار هم نمی‌رفتی؟

نه، خیلی زود خسته می‌شدم. در خانه می‌ماندم و اگر حوصله داشتم، غذا درست می‌کردم. بعضی وقت‌ها هم برادرم از سر کار می‌آمد و غذا درست می‌کرد.

اسم آن بچه چه بود؟ وضع مالی خانواده‌اش را هم بگو!

اسمش فرهاد بود. مثل خانواده من، وضع مالی خوبی نداشت. تنها فرزند خانواده‌اش بود.

پیش از آن چنین تصمیم هایی گرفته بودی؟

نه، اما وقتی عصبانی می‌شدم، ارشیا می‌گفت آنان را کتک بزنم تا این قدر سر و صدا نکنند.بچه‌ها را دوست نداشتم.

چه حکمی برایت صادر شده است؟

قصاص برایم صادر شده است؛ اما ارشیا را آزاد کردند. /حمایت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
United States of America
ثانی
۲۳:۱۳ ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
اعدام
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۴۵ ۱۴ تير ۱۴۰۰
تقصیر سرو صدا بچه هاس و بخصوص سرپرستشون که عوض ثبت نام دوره ها مختلف ول کردن کوچه که نشان از فرهنگ پایینشونه
آخرین اخبار