فال و فالگیری، یکی از روشهایی است که امروز در همه جای دنیا بسیار مورد توجه است و یکی از بزرگترین علاقهمندیهای مردم به شمار میآید. خیلیها به آن اعتقاد دارند و زندگی و برنامهریزیهایشان را بر مبنای این حدس و پیشگوییها قرار میدهند.
عدهای هم که این علاقهمندی را دیدهاند، دکان باز کردهاند و آتشبیار معرکه شدهاند و با ورود به این دنیای جذاب و هیجانانگیز، سادهدلها و زودباورها را دور خودشان جمع کردهاند.
هیچ کس به درستی نمیداند که فال و فالگیری از چه زمانی به زندگی بشر وارد شد اما اما تاریخچه فالگیری به مردم منشعب از اقوام آریایی برمیگردد. امروزه این پدیده به اکثر نقاط دنیا راه پیدا کرده است اما هیچ جای شکی نیست که شرقیها، طرفدار پر و پاقرص این جریان هستند.
در کشور خودمان هم اعتقاد به فال و فالگیری، پیشینهای طولانی دارد اما بیشتر از نیم قرن نیست که کاسبکارها به این عرصه ورود کردهاند و احساسات و آینده مردم را به بازی گرفتهاند. امروز در مملکت خودمان فالهایی چون فال حافظ، فال انبیاء فال تاروت، فال قهوه، فال چوب، فال ازدواج، پاندول ، فال ستارگان ، فال تیله، فال نخود و ... رواج دارد و هر کدامشان مشتریهای پر و پا قرص خودشان را دارند...
اپیزود اول: معرفی توسط معرف
هر چه اصرار میکنم فایده ندارد. برای گرفتن وقت، خودم نمیتوانم مستقیم با فالگیر همصحبت شوم و باید این پروسه از طریق معرف شروع شود.
اگر پایتان به این مسئله یعنی فال و فالگیری باز شده باشد، حتما میدانید که اولین، بزرگترین و مهمترین مرحله، مرحله معرفی توسط معرف است. کم هستند فالگیرهایی که پیش از این که بهشان مراجعه کنی چیزی دربارهات ندانند.
معرف، یکی از حیاتیترین نقشها را برای فالگیر بازی میکند و اگر نباشد، یک جای کار فالگیر لنگ میزند. وقتی از کسی که فالگیر را معرفی کرده میخواهی که برایت وقت بگیرد، یک سری اطلاعات اولیه از تو به فالگیر میدهد و همین اتفاق، باعث میشود که فالگیرِ قصه ما، از صفر کارش را شروع نکند.
معرف خیلی نامحسوس، اطلاعاتی از تو و زندگی فعلیات میگیرد بدون آن که بدانی قرار است تمامی آنها را به فالگیر مزبور گزارش دهد!
معرف، دو سه سوال دوستانه کلی میپرسد و در همان دو سه سوال، اطلاعات جامعی از گذشته و حالت به دست میآورد. برای این که بفهمی این سوالات دوستانه که بیشتر شبیه صحبتهای معمول برای ایجاد صمیمیت است تا چه حد به فالگیری ربط دارد کافیست اطلاعات نادرست به معرف بدهی. کاری که انجامش میدهم!
اپیزود دوم: محل قرار
اگر فالگیری به عنوان یک شغل رسمی مطرح میشد، حتما دکانی، مغازهای، پاساژی چیزی بهشان اختصاص پیدا میکرد. اما الان که این شغل کاذب بیشتر جنبه تفریحی دارد، هر کجا که مشتریها بیشتر پیدایشان بشود، آنها هم همانجاها مستقرند.
مشتریهای فالگیرها از همه قشری هستند اما چیزی که واضح است این است که اقبال و اعتماد خانمها به این قضیه همیشه بیشتر بوده و هست و خواهد بود.
از آنجا که مشتریها اکثرا زن هستند و اغلب از بانوانِ با فراغتِ بیشتر، فالگیرها محلهایی را انتخاب میکنند که می دانند اینجور خانمها در آنجاها زیاد رفت و آمد میکنند؛ مثل مزونها و آرایشگاهها.
گاهی یک آرایشگاه میشود محل ثابت یک فالگیر و مشتریها میدانند که فلان روز و فلان ساعت این فالگیر محترم در آنجا حضور دارد و وقت میگیرند و میروند پیشش.
بعضی وقتها هم یک فالگیر که جای خاص و پاتوق مشخصی ندارد، شرط میگذارد که مثلا اگر ده نفر بشوید که فال میخواهید، میآیم خانهتان. ده نفر دور هم جمع میشوند و سر یک ساعت خاص قرار میگذارند و فالگیر سیار برای پیشگویی آینده و پسگوییِ گذشته، زحمت میکشد و میآید خانه.
مشتریهایی که برای بار اول مراجعه میکنند که همان معرف را لازم دارند اما مشتریهای بار چندم، برای فالگیر اکازیون محسوب میشوند. چرا که دیگر قرار نیست انرژی برای دانستن گذشته و حال یک فرد بگذارند و با خیال راحت آینده را سر هم میکنند!
اپیزود سوم: شروع فال
محل فالگیری این بار یک آرایشگاهِ آنچنانی است. از آن آرایشگاهها که اگر کسی معرفیات نکرده باشد سخت میتوانی واردش بشوی و اعتماد کارکنانش را جلب کنی.
لازم نیست بیاید و خودش را معرفی کند تا از بین ده خانمی که آنجا هستند بفهمی او فالگیر است. ظاهری که برای خودش درست کرده، کاملا زمینه فعالیتش را مشخص میکند. شاید همین ظاهر، در تحت تاثیر قرار دادن فالگیرنده موثر باشد که واقعا هم هست!
«شخصی که میخواهد فال بگیرد باید با فالگیر تنها باشد». این نکتهای است که فالگیر محترم پیش از هر حرف و حدیثی گوشزد میکند و یک نفر را میفرستد توی اتاق برای فالگیری. توجیهش هم این است که انرژی افراد با هم قاطی میشود و امکان تشخیص درست را از فالگیر میگیرد! لابد این که اتاقی تودرتو را انتخاب کرده برای فالگیری که برای بیرون رفتن از آن باید سه در بسته را باز کرد هم به دلیل همان عبور و مرور و تاثیرات انرژی هاست!
اپیزود چهارم: گذشتهای که بود، آیندهای که هست
فالگیری که انتخاب کردهام همه فن حریف است! چند گزینه پیش رویم میگذارد تا یکی از آنها را انتخاب کنم. قهوه، ورق، حافظ، تاروت...
آخرین کلمهای که میگوید را انتخاب میکنم و قرار میشود تاروت آیندهام را برایم روشن کند!
میرود و کارتهای تاروتش را میآورد. کارتهای تاروت در قدیم وسیله بازی تلقی میشدند و از سال 1800 میلادی به این طرف، رواج پیدا کردهاند. پنجاه شصت تا کارت است که از بس استفاده شدهاند رنگ و رو و گوشهشان رفته و چیز زیادی ازشان نمانده. هر کدام یک شکل رویشان کشیده شده و زیرش کلمه عجیب و غریبی نوشته و لابد هر کدامشان معنی خاصی دارند. کل کارتها را میدهد دستم و میخواهد که نیت کنم و بر بزنم. کارتها را پشت و رو می کنم و زیر و رویشان می کنم و میدهم دستش.
کارتها را از رو میگیرد و چهارتا میگذارد روی میز. چینش ورقهای تاروت است که پاسخ یک پرسش خاص را مشخص میکند و شکلهایی که میآید، روند پاسخگویی را تسهیل میکنند.
پیشبینیاش سخت نبود. اطلاعات اولیه که مثلا با شروع کارتگذاری رو میشوند، تغییر شکل یافته همان اطلاعاتی است که به معرف داده شدهاند.
وقتی اطلاعات اولیه را با گذاشتن چند سری کارت میدهد و تایید تو را میگیرد و حس میکند به او اعتماد پیدا کردهای و فهمیدهای که توانایی دارد گذشته و حالت را از توی این کارتهای عجیب و غریب غیبگویی کند، میرود سراغ آینده.
از من بپرسی میگویم روانشناسهای خوبی هستند. یا اگر روانشناس نیستند آن قدر تجربه دارند که بدانند چه چیزی را کی بگویند و در برابر واکنشهای تو چطور عمل کنند که سرخورده نشوی و راه پیشگوییشان را نبندی. چرا که یکی از مهمترین عوامل موفقیتشان این است که از لابهلای حرفهای تو و از ری اکشنهایت، چیزهایی که میخواهند بگویند را در بیاورند و این وسط اگر شانس هم یارشان باشد که چه بهتر!
سعی میکند از چیزهای کلی بگوید و همین کلیگویی باعث میشود کسی که برایش فال میگیری و اعتقاد هم دارد، در ذهنش بگردد و تعمیمش بدهد به کسی یا چیزی. آیندهای که حدس میزند چیز خارقالعادهای نیست:
از کسی که «الف و ر» در اسمش دارد باید بترسم و از او دوری کنم چون حسود است و به من ضرر میرساند. مادرم به همین زودی ها راهی دکتر میشود که نباید نگران باشم چون مسئله جدیای نیست. با برادرم یک دعوای کوچک خواهم کرد که او بعدش میآید و عذرخواهی میکند. خبر خوشی تا آخر سال میشنوم که نباید گولش را بخورم چون دروغ است! یک پیشرفت شغلی خوب در آینده برایم اتفاق میافتد. یکی از همکارهایم زیرآبم را میزند که موفق نمیشود و سر خودش به سنگ میخورد. پولی از جایی که انتظارش را ندارم میرسد و آن قدر هست که بتوانم یک تحول بزرگ در زندگیام ایجاد کنم! بختم را هم بستهاند و به همین خاطر است که خواستگار ندارم و اگر بخواهم بختم باز بشود کسی را دارد که این کار را انجام بدهد فقط کمی هزینهاش بالاست!
همه اینها به اضافه چیزهای دیگر را کارتهای عجیب و غریب و البته حرفهایی که از لابه لای حرفهای خودم و اطلاعاتی که به او دادهام در میآورد و هر بار که تاییدم را میبیند کیفش کوک میشود و کارت بیشتری میگذارد و جملههای امیدوار کننده بیشتری را تحویل میدهد.
اپیزود پنجم: پایان پتهریزی روی آب و پرداخت فی
وقتی کارش تمام میشود که همه کارتها را پخش کرده روی میز و به قول خودش پته مرا ریخته روی آب! گذشته و حال که همانهاییست که قرار بود بداند و آینده هم چیز خاصی نبود که نشود حدسش زد. حرفهای امیدوار کننده از آینده باعث میشود کسی که فالش گرفته شده خوشحال و خندان و با رضایت هر چه تمام تر پول فالگیر را بدهد و حتی مشتری بشود.
چون آشنا هستم و معرفم خیلی سفارشم را کرده، برای چیزهایی که شنیدهام و آیندهای که رو شده باید فقط پنجاه هزار تومان بپردازم که این مبلغ اقلا نصف مبلغی است که اگر آشنا و سفارش شده نبودم باید میپرداختم.
میآیم بیرون و به این فکر میکنم که اگر واقعا به این حرفها اعتقاد داشتم، از همین الان باید با چند دوست قطع رابطه میکردم و زیرآب چند همکار را میزدم و نگران چه اتفاقهایی بودم و چه انتظارها میکشیدم برای موقعیت شغلی خوب و پولی بادآورده و خبر خوشی که تا آخر سال به گوشم برسد...