بسياري از آنها زندگي جديدي در شهرهاي ديگر كشور آغاز كردند و آنجا ريشه دواندهاند و هرگز شرايط بازگشت به خرمشهر براي آنها مهيا نشد اما خاطره روزهاي شيرين خرمشهر را هرگز از ياد نميبرند.
ردپاي جنگ هنوز هم در زندگي بسياري از خانوادههايي كه ناچار شدند با ورود دشمن، زادگاه خود را ترك كنند، به خوبي هويداست و امروز جاي پاي جنگ به يزد، مركزيترين شهر ايران كه كمترين آسيب مستقيم جنگ را ديد، نيز رسيده است؛ در اين شهر زني زندگي ميكند كه هر گاه پاي صحبتهاي شيرينش مينشيني، محال است يادي از خرمشهر و اشغال و آزادسازي آن نكند و به خاطرهاي شيرين و تلخ از آن روزها مهمانت نكند.
مرور خاطرات یکی از شيرزنان خرمشهر
فاطمه (فرزانه) جليليان رستمي، از بازماندگان خرمشهر است، زني كه اصالتا كرمانشاهي است اما به دليل شغل پدر از زمان ازدواج پدر و مادرش ساكن خرمشهر شدند و او زاده خرمشهر شد.
ناملايمات زندگي كه بخش مهمي از آن مربوط به روزهاي جنگ و اشغال شهر خرمشهر است، سبب شده تا امروز نه در زادگاه خويش خرمشهر، نه در زادگاه پدريش كرمانشاه، بلكه در يزد سكونت يابد.
طي سالهاي گذشته هر بار او را ديدهام خاطرات تلخ و شيرين بسياري از روزهاي جنگ چه در خرمشهر و چه در كرمانشاه از او شنيدهام و هر با مترصد فرصتي براي تبديل خاطرات زيباي او به يك گزارش بودم كه اين بار سالروز آزادسازي خرمشهر بهانهاي شد تا اين فرصت دست دهد و گوشهاي از ناگفتههاي خرمشهر، از زبان زني كه خود و همه خانواده اش زندگيشان را به ناچار تسليم دشمن كردند را به رشته تحرير درآورم.
فاطمه (فرزانه) جليليان رستمي در گفتگو با خبرنگار مهر درباره علت سكونت خود در خرمشهر به رغم آنكه پدر و مادر وي هر دو زاده كرمانشاه بودند، گفت: كرمانشاه از گذشته هاي خيلي دور هم مشكل اشتغال داشت و به دليل آنكه خرمشهر به خاطر وجود بنادر و كشتيراني، گمرك و... فرصت كاري بسيار مناسبي داشت، پدرم پس از آنكه با مادرم ازدواج كرد، از كرمانشاه به خرمشهر رفتند و آنجا ساكن شدند.
خانواده ما از دهه 30 ساكن خرمشهر شدند
وي افزود: نه تنها پدر و مادر بلكه خانواده يكي از خالهها و دايي و بسياري از نزديكان ديگرم از ابتداي دهه 30 در خرمشهر ساكن شدند و من و همه خواهر و برادرها و دخترخاله و پسرخاله ها و... همه زاده خرمشهر هستيم.
جليليان در مورد خرمشهر قبل از آغاز جنگ گفت: خرمشهر به دليل اينكه شهري كارگري به شمار ميرفت، اقشار مختلفي از شهرهاي مختلف كشور در آنجا زندگي ميكردند و هر مردم شهر در محله اي سكني گزيده بودند به نحوي كه محله كردنشين ها، محله بلوچ ها، اصفهاني ها، يزديها (يزد نو) و ... در آن ساكن بودند.
وي افزود: در بخش گسترده اي از خرمشهر نيز عرب زبانها ساكن بودند و به دليل تفاوت هاي فرهنگي كه همواره ميان عرب زبانها و ساير مردم شهر وجود داشت، حتما ماهي يكبار درگيري محله اي بين عرب و عجم رخ مي داد و حتي گاهي تا يك هفته نيز طول ميكشيد زيرا عربها همه اسلحه داشتند و درگيري هاي مسلحانه اي در محله ها به راه مي انداختند.
درگيري هاي عرب و عجم، مردم را در حمله عراقيها به خرمشهر به اشتباه انداخت
جليليان با اشاره به اينكه با وجود همه اين مشكلات، خرمشهر شهري بسيار زيبا بود تا حدي كه آن زمان اغلب فيلمهاي فارسي را در اين شهر ميساختند و از خانه هاي زيباي سازماني، ساحل كارون و... براي فيلم هاي خود استفاده ميكردند.
وي با بيان اينكه اغلب مردان خرمشهر از كاركنان و كارمندان گمرك و بنادر و كشتيراني بودند، افزود: تفريح مردم اين بود كه بعد از پايان كار روزانه، زير پل خرمشهر، همان پلي كه يكي از نمادهاي مقاومت اين شهر شد، ميرفتند و عصرها و روزهاي تعطيل خود را آنجا كنار آب سپري ميكردند و در مجموع روزهاي خوشي را ميگذراندند.
جليليان كمكم وارد فضاي روزهاي جنگ شد، فضايي كه با درگذشت يكي از خالههاي او در كرمانشاه همزمان شده بود و چون به جز همان خاله درگذشته، قوم و خويش چنداني در كرمانشاه نداشتند، مادر، خاله و دايي ايشان، مراسم ختمي را در خرمشهر برگزار كردند.
تحركات مرزي از نيمه هاي شهريور ماه 59 در خرمشهر احساس ميشد
وي در اين زمينه گفت: براي اينكه مردم ناچار نباشند براي تسليت به هر سه خانه بازماندگان خاله ام سر بزنند، مراسم را در خانه پدري من برگزار كرديم اما تحركاتي در مرز بود كه اين تحركات باعث شد به ما اجازه چاپ اعلاميه، گرفتن مسجد براي برگزاري ختم و... را ندهند و حتي تاكيد داشتند اجازه ندهيد مردم در يك خانه اجتماع كنند.
جليليان عنوان كرد: شرايط شك برانگيز بود و دوستان و آشناياني كه از مناطقي مثل صد دستگاه، سنتاب، كوي طالقاني، راه آهن و پليس راه كه به مرز شلمچه نزديكتر بودند، براي سر سلامتي ميآمدند خبر از تحركات مرزي ميدادند اما كسي انگار جرات نداشت نامي از جنگ به ميان بياورد.
وي افزود: همه گمان مي كرديم باز هم جنگ عرب و عجم در يكي از محله هاست و بعد از چند روز قائله ختم مي شود اما انگار موضوع جدي تر از اين حرفها بود.
هواپيماهایی که مردم خوابیده بر پشت بامها را به رگبار ميبستند
جليليان عنوان كرد: از اواسط شهريور 59 متوجه تحركاتي شده بوديم اما هرگز گمان تجاوز به مرزها از سوي عراق را نمي برديم اما اواخر شهريور همه چيز علني شد و يكي از بستگان كه در نزديكي هاي شلمچه بود، وقتي به ديدن ما آمده بود مي گفت ديشب هواپيماهايي وارد منطقه شدند و آنقدر به زمين نزديك بودند كه تيراندازاني از داخل آنها، مردمي را كه شب روي پشت بام ها خوابيده بودند را به رگبار بستند.
وي ادامه داد: در آخرين روزهاي شهريور بود كه ديگر آب و برق شهر هم قطع شد و هواپيماها وارد شهر مي شدند و ديوار صوتي را ميشكستند و اين امر سبب شده بود از موج صوتي ايجاد شده توسط اين هواپيماها تقريبا همه به حال تهوع و... بيفتند و شرايط سخت از همان زمان آغاز شد.
جليليان عنوان كرد: روز 31 شهريور ديگر همه چيز روشن شد و خبر رسمي تجاوز عراق به مرزهاي شلمچه و ورود آنها به خرمشهر، بلاخره پس از چند روز، اعلام شد.
شكستن ديوارهاي سوتي بچه ها را دچار مشكل كرده بود
وي بيان كرد: هواپيماها آنقدر نزديك بودند كه شكستن ديوارهاي صوتي براي بچه ها بسيار هول انگيز بود و به آنها ياد داده بوديم براي اينكه گوش آنها خونريزي نكند، وقتي هواپيماها نزديك مي شوند، دست خود را روي گوشهايشان بگذارند و دهانشان را باز كنند و به اين ترتيب آموزش هاي اوليه جنگ از همان روزها آغاز شد.
جليليان عنوان كرد: بسياري از بچهها به خاطر ترس و دلهره شديد، دچار اسهال و استفراغ شده بودند و در نبود آب، شرايط بسيار بدي در شهر به لحاظ بهداشتي ايجاد شده بود.
وي گفت: به هيچ وجه حاضر به ترك شهر نبوديم اما ديگر جوانها يكي يكي به خانه ها مي رفتند و از مردم مي خواستند تا شهر را ترك كنند، حسينعلي جليليان شمشيري، يكي از پسرخاله هاي من نيز از افرادي بود كه از همان ابتدا اسلحه به دست به مقاومت پرداخت و تا آخرين روز آزادسازي خرمشهر در اين شهر ماند.
مردم جنگ زدهاي كه فقط با لباس تنشان از شهر رانده شدند
جليليان ادامه داد: او كه حالا خانه پدري خودش در صد دستگاه به اشغال دشمن درآمده بود و پدر و مادر و خواهر و برادرهايش در منزل ما بودند، ديگر به التماس افتاده بود كه شهر را ترك كنيم زيرا هيچ امنيتي براي زنان و دختران نبود.
وي افزود: در مجموع هفت هشت خانواده و 25 نفر بوديم با دو ماشين كه يكي بنزين كمي داشت و ديگري اصلا بنزين نداشت به ناچار ماشين ها را به يكديگر بكسل كردند و 25 نفر كوچك و بزرگ سوار اين دو ماشين شديم و مسير دو ساعته خرمشهر تا اهواز را 10 ساعت در آن گرماي هوا پيموديم زيرا در مسير دائم هواپيماها به جاده حمله مي كردند و مردم و ماشين ها را به رگبار مي بستند و ناچار بوديم پياده شويم و در جوي هاي كنار جاده پناه بگيريم.
جليليان عنوان كرد: يكي از برادرهايم كه آن موقع پنج سال داشت، به دليل اينكه در محاصره رگبار بود، دچار لكنت شد و دو سال توان سخن گفتن نداشت. حتي گفتند شيميايي زده اند و همه زنها چادرهاي خود را تكه تكه كرديم و آنها را با اندك آبي كه در ماشين بود خيس كرديم و جلوي دهان بچهها گرفتيم تا شيميايي نشوند.
خرمشهريها بدون پول و وسيله آواره شهرهاي ديگر شدند
وي افزود: به هر طريقي بود، خود را به اهواز رسانديم، بدون پول، بدون هيچ وسيله زندگي، حتي لباس و... آواره اهواز شديم و شبي را در منزل يكي از اقوام به صبح رسانديم.
جليليان عنوان كرد: در روزهايي كه خرمشهر متشنج شده بود، مادر به همراه خاله ام كليه وسايل خانه را كارتن پيچ كردند تا با خود ببريم اما هيچ وسيله اي براي انتقال آنها نبود و حتي ساك كوچكي كه در آن لباس هاي بچه ها را جمع آوري كرده بوديم، نتوانستيم بياوريم و مردها معتقد بودند جنگ دو سه روز ديگر تمام مي شود و بر مي گرديم.
وي بيان كرد: خاله ام بيشتر از ما غافلگير شده بود چون وقتي در خانه ما مهمان بود، خانه خودش توسط عراقيها در صد دستگاه اشغال شده بود و خودشان بودند و لباس تنشان و حتي پسر بزرگش كه تازه ازدواج كرده بود و فوت خاله كوچك سبب شده بود او موفق نشود به خانه بخت برود، هنوز هم كه هنوز است، در حسرت جهيزيه باز نشده و كادوهاي نديده آن روزهاست كه نصيب عراقي ها شد.
وي بيان كرد: حسينعلي جليليان شمشيري كه اتفاقا يكي از عكسهاي او در كتاب "دا" نيز منتشر شده، در خرمشهر بود و خبرها از طريق او به ما ميرسيد، او يكي از همبازي ها و بعدها دوستان جهان آرا بود و در جنگ هاي بسياري نيز در كنار چمران شركت داشت.
وي عنوان كرد: روزهاي بسيار سختي بر جوانان دلير ما گذشت، وقتي متوجه حضور خانواده اي در خانه اي مي شدند، به هر طريقي كه ممكن بود، مي خواستند آنها را از خانه خارج كنند، حتي در بسياري از موارد، دشمن هم كه متوجه حضور زنان و دختراني در خانههايشان ميشد، خانه را محاصره مي كرد اما جوانان با غيرت شهر با حضور در خانه ها به هر طريق ممكن، سعي در فراري دادن همشهريان خود داشتند.
شكستن ديوار بين خانهها براي فراري دادن زنان و دختران از چنگ عراقيها
وي افزود: در بسياري از موارد ناچار شده بودند تا ديوار خانههايي كه به يكديگر راه داشت را يكي يكي خراب كنند و از خانهاي به خانه ديگر بروند تا از محاصره دشمن خارج شوند.
جليليان اظهار داشت: شرايط به قدري سخت بود كه بچه هاي باقيمانده در شهر ناچار به جنگ تن به تن بودند زيرا بني صدر براي آنها اسلحه نمي فرستاد.
وي بيان كرد: جوانان شهر از اينكه چند قبضه اسلحه در گذشته از خارج براي شاه خائن به گمرك آمده، مطلع شده بودند پس به آنجا رفتند و جعبه هاي اسلحه را با هزار مشكل پيدا كردند و با اسلحه وينچستر كه از اسلحه هاي لوكس شكاري بود، ناچار به مقابله شدند.
بني صدر عامل اصلي اشغال خرمشهر بود
جليليان عنوان كرد: بني صدر خرمشهر را بر باد داد و نفرين زنان و مردان آواره اين شهر هنوز هم پشت سر اوست.
وي بيان كرد: روزهاي سختي به برادران و مردان فاميل ما گذشت از آب و غذا خبري نبود و اگر ميرسيدند، روزي يك وعده غذاي سرد در مسجد جامع مي خوردند و اگر نه، بايد تا روز بعد صبر مي كردند، بسياري از جوانان نيز به خاطر خونريزي حاصل از جراحت هاي سطحي و نبود وسايل اوليه، در خانه ها شهيد مي شدند و تا چند روز كسي از آنها خبر نداشت و حتي در برخي موارد، منافقين پيكر مطهر آنها را براي تبليغات خود مي بردند و به نام شهداي خود آنها را معرفي ميكردند.
وي افزود: آنقدر تعداد شهدا و مجروحان زياد بود كه ديگر در خرمشهر جايي براي مداوا و دفن آنها نبود به همين دليل از ماهشهر و سربندر و اهواز، پارچه هاي چلوار هم براي پانسمان و هم براي كفن كردن شهدا ارسال ميكردند و شهدا نيز در اين پارچه ها كفن پيچ مي شدند و بسياري از آنها بي نام و نشان به ساير شهرهاي اطراف خرمشهر براي دفن منتقل مي شدند.
جليليان عنوان كرد: عده اي از مردم به رغم پافشاري بچههاي سپاه و جوانان شهر هنوز در شهر مانده بودند اما چون هيچ امنيتي در خانهها نبود، همه در مسجد جامع جمع شدند اما اواخر مهر ديگر جوانها، آنها را با قايق و بلم و... به بيرون از خرمشهر فرستادند و شرايط كم كم براي سقوط قطعي خرمشهر آماده ميشد.
وقتي M1 در برابر توپ و تانك زمين گير شد
وي گفت: سوم آبانماه بود كه ديگر تانكهاي عراقي وارد خرمشهر شدند و برادران و پدران و اقوام ما ديگر چاره اي جز تسليم شهر نداشتند زيرا M1 توان مقابله با گلوله قدرتمند و مسلسل تانك را نداشت و حتي از غذا و دارو نيز در مضيقه بودند به همين دليل از طريق نخلستانها و كوي ذوالفقاري، شهر را ترك كردند و به اين ترتيب خرمشهر در سوم آبانماه 59، رسما سقوط كرد و انگار همه چيز براي ما تمام شد.
جليليان عنوان كرد: مشكلات ما بعد از سقوط تازه آغاز شد، هيچ چيز در بساط نداشتيم حتي مدارك شناسايي و تحصيلي و ... همه در آتش سوخته بود و بچه ها براي ادامه تحصيل مشكل داشتند و در شهرهاي ديگر نيز درك درستي از شهر و مردمان جنگ زده وجود نداشت. مديران مدرسه اغلب همكاري نمي كردند اما در نهايت بچه ها را با چند پرسش، سطح بندي كرده و به كلاس هاي درس مي فرستادند.
وي افزود: حقوق پدرانمان نيز قطع شده بود و هيچ مدركي وجود نداشت كه آنها كارمندان گمرك بوده اند.
جليليان ادامه داد: در شهرهاي ديگر با جنگ زده ها مثل آدمهاي فراري و ترسو و جذامي رفتار ميكردند و همه چيز دست به دست هم داده بود تا روزهاي سختي را پشت سر بگذاريم.
جنگ در كرمانشاه نيز دامنگير ما شد
وي افزود: ما به شهر پدريمان، كرمانشاه بازگشتيم اما دامنه جنگ به آنجا هم كشيده شد و اين بار دشمن قصرشيرين را اشغال كرد اما اين بار غافلگير نشديم و نه تنها شهر را ترك نكرديم بلكه تا جايي كه توان داشتيم، ايستادگي كرديم.
جليليان با اشاره به اينكه هر روز اميد به بازگشت به خرمشهر را در دل و ذهن خود مي پرورانديم، بيان كرد: بلاخره پس از هفت ماه، خبر آزادي خرمشهر را شنيديم و آن روز يكي از شادترين روزهاي زندگي همه ما بود و اين شادي را با پخش شيريني با همه مردمي كه از خرمشهر هيچ نمي دانستند، تقسيم كرديم.
وي افزود: پدرم به همراه شوهرخاله و چند نفر ديگر از اقوام براي سركشي به خانه هاي خرمشهر رفتند تا شرايط را مهيا كنند كه برگرديم اما ميگفتند منطقه زندگي ما با خاك يكسان شده و هيچ اثري از ساختمان نيست. پدرم از گوشه اي از مسجد اصفهانيها كه باقي مانده بود و منزل ما در مجاورت آن بود، تشخيص داده بود كه بر روي اين زمين، روزگاري خانه ما بنا نهاده شده بود و قطعا وقتي اوضاع خانه آن بود، عراقي ها وسايل هايي كه روزهاي اول، مادر و خالهام كارتن پيچ كرده بودند، به راحتي حمل كرده و با خود برده بودند.
جليليان عنوان كرد: خانه خاله، در منطقه صد دستگاه بود، خانه هاي آنها خراب نشده بود اما حتي به ميخ ديوار هم رحم نكرده بودند و همه چيز را با خود برده بودند و خرمشهر ديگر جايي براي زندگي ما نداشت.
آوارگي غمانگيز مرداني پس از 30 سال زندگي مشترك
وي افزود: پدر من در حالي كه 30 سال از زندگيش را در خرمشهر گذرانده بود، يا خاله ام كه آن روزها در خرمشهر ثروت نسبتا خوبي داشتند، حالا آواره شده بوديم و همه زندگي خود را از صفر شروع كرديم.
جليليان ادامه داد: مردها كه كار زيادي داشتند تا بتوانند كار خود را در گمرك به اثبات برسانند، ترجيح دادند فعلا براي گذران زندگي، به كارهاي ديگر مشغول شوند و از طريق درآمد اين كارها به تدريج اتاق هاي كوچكي در شهرهاي مختلف اجاره كردند و با خريد وسايل اوليه، زندگي را دوباره از سر بگيرند. يادم هست پدرم چند روزي در كرمانشاه به بنايي پرداخت و با حاصل درآمد اين مدت كارش توانست يك اتاق اجاره كند و باقيمانده آن كه تنها هفت هزار تومان بود، توانست يك پيك نيك، چند قابلمه، بشقاب و قاشق و چند پتو تهيه كند و ديگران نيز شرايط ما را داشتند.
وي افزود: جنگ همچنان دست از سر ما بر نمي داشت و در كرمانشاه نيز چند سال درگير جنگ بوديم و همه زندگي خود را براي بار دوم از دست داديم.
زمينها و خانه هاي خرمشهر هنوز هست اما...
جليليان عنوان كرد: اكنون هنوز زمين هاي خانه هاي ما در خرمشهر هست اما چون آن مناطق هنوز هم ويرانه هستند، كسي رغبتي به رفتن و پرس و جو كردن از آنها نشان نمي دهد و افرادي مانند خاله و شوهرخاله من نيز از دنيا رفته اند و فرزندان آنها نيز ديگر يا نشاني از خانه و املاك خود ندارند يا رغبتي براي پيگيري آن.
وي افزود: تبعات جنگ است كه من اكنون حتي در كرمانشاه نيز نتوانستم بمانم و شش سالي است در يزد زندگي ميكنم.
جليليان عنوان كرد: حسينعلي جليليان شمشيري، پسرخاله ام، تاريخ زنده خرمشهر و روزهاي اشغال آن است اما هرگز از آن سخن نگفته و سختي هايي كه او و ديگر جوانان دلير شهر به جان خريدند، هنوز حقش ادا نشده است.
خرمشهر و مردمان آن، اگر ساعت ها سخن بگويند، هرگز نخواهيم توانست گوشهاي از رنجها و مرارتهاي آنها را به تصوير بكشيم. اشغال خرمشهر واقعه اي بود تلخ و تلخ تر از آن، زندگي مردماني كه هنوز هم دستخوش آن روزهاي سخت است.