به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،پاسدار شهید «علیرضا گلچینی» در سن 22 سالگی وقتی برای چندمینبار به جبهه اعزام شده بود، در عملیات خیبر و در منطقه عملیاتی مجنون در روز 12 اسفندماه 62 به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید «عبدالرحمان گلچینی» برادر «علیرضا گلچینی» عضو ستاد مرکزی سپاه در عملیات جستجوی کمیته مفقودین در سال 90 کشف شده و به عنوان شهید گمنام در باغ موزه دفاع مقدس به خاک سپرده شده بود. علیرضا فرمانده گردان عمار از لشگر 10 سید الشهدا نیز پیکرش به تازگش کشف شده بود. هویت پیکر این دو شهید عزیز طی روزهای اخیر و با استفاده از آزمایش DNA شناسایی و بنا به پیشنهاد کمیته جستجوی مفقودین و موافقت خانواده و سردار خضرایی رئیس باغ موزه دفاع مقدس در کنار یکدیگر در باغ موزه دفاع مقدس تهران به خاک سپرده شدند.
کریم گلچینی برادر شهیدان «علیرضا» و «رحمان» گلچینی از برادران شهیدش چنین میگوید: ما پنج برادر بودیم دو تن از برادرانمان شهید شدند و سه تن ماندیم من برادر چهارم یعنی فرزند یکی مانده به آخر هستم.
فاصله بین شهادت و شناساییشان تقریباً یکسان بود
او جریان شهادت برادرانش را توضیح داده و میگوید: علیرضا و رحمان در عملیاتهای زیادی با هم شرکت داشتند آخرین عملیات «خیبر» بود که در اسفند سال 62 اتفاق افتاد. رحمان در 4 اسفند و علیرضا بعد از هشت روز در 12 اسفند ماه شهید شد. خبر شهادت رحمان را به ما نداده بودند و مدتها فکر میکردیم که او مفقود یا اسیر شده است. اما شهادت علیرضا را دیده بودند و خبرش را رسانده بودند فقط پیکرش منتقل نشده بود و آنجا مانده بود. پیکر هر دو آنجا مانده بود.
برادر شهیدان گلچینی به یاد سال 90 که برادرش رحمان تفحص شد، میافتد و ادامه میدهد: اردیبهشت همان سال مراسم افتتاحیه باغ موزه دفاع مقدس بود که به همراه 7 شهید گمنام دیگر تدفین شد. اما نمونه DNA در بانک اطلاعاتی کمیته تحقیق و تفحص محفوظ ماند. پیکر علیرضا چند ماه پیش مبادله شد. ما تست DNA دادیم و فهمیدیم که هر دو به فاصله هفت روز پیدا شدهاند. یعنی تقریباً به همان فاصله که شهید شده بودند به همان فاصله هم معرفت به خرج دادند و پیدا شدند.
برادرم 31 سال در بیابانهای جنوب بود/حضور شهدا در میان جامعه اثر معنوی بیشتری دارد
کریم گلچینی درخصوص توافق بر سر تدفین دو برادر در کنار هم توضیحاتی میدهد و میگوید: روز اول مطرح شد که علیرضا به بهشت زهرا بیاید و رحمان را هم به بهشت زهرا برگردانیم اما مسائلی مانند نبش قبر و دیگر پیچیدگیهایش قضیه را کنسل کرد. حس کردیم شهدا در اینجا (باغ موزه دفاع مقدس) میتوانند اثر معنوی بیشتری در جامعه داشته باشند و اینکه اگر علیرضا هم به اینجا بیاید رحمان هم دیگر تنها نیست. هفت تن دیگر شهدای باغ موزه هم برادران این دو هستند گفتم این هشت شهید 9 شهید بشود و کنار هم باشند بهتر است. برادر ما 31 سال در بیابانهای جنوب بود و حالا خدا لطفش شامل حال ما شد تا این دو برادر بعد از سالها کنار هم تدفین شوند.
میخواستند خانواده تحت هرشرایطی پای اصول بایستد/ میگفتند باوجود هر مسألهای، جبهه و اطاعت رهبری اولویت ماست
او به خلقوخوی و محسنات رفتاری برادرانش اشاره میکند و ادامه میدهد: علیرضا و رحمان از جوانهای معتقد، مؤمن و خانوادهدوستی بودند. همه شهیدان همین طور هستند. شما اگر بررسی کنید رفقا و اقوام دیگر را هم که شهید شدند، ببینید، همین خصلتهای مشترک را درخواهید یافت. آنها معتقد به احکام؛ نماز اول، احترام به خانواده، ایمان و تعهد به انقلاب و .... بودند. نسبت به خواهر و برادران خود در خانواده احساس مسئولیت بسیار داشتند. میخواستند که خانواده تحت هر شرایطی پای اصول بایستند. «علیرضا» در عملیات خرمشهر مجروح شد اما با وجود جراحت دو هفته هم در منزل نماند با همان وضعیت به جبهه بازگشت چون به آن عقیده داشت و میگفت در هر شرایطی جبهه نباید خالی بماند، با وجود هر مسالهای جنگ اولویت اول ما است و اطاعت از رهبری باید تحت هر مسالهای رعایت شود.
مادرم؛ مردانه پای فرزندانش ایستاد/احساس ما آمیختهای از افسوس و شادمانی است
برادر شهیدان گلیچینی از 31 سال دوری و ایام فراق پدر و مادرش چنین میگوید: آنها در قید حیات نیستند، مادرم دی ماه 91 و پدرم مرداد 84 به رحمت خدا رفتند. ای کاش بودند این لحظات را میدیدند. احساس ما آمیختهای از افسوس و شادمانی است. البته قطعا این اتفاقات همگی حکمتی داشته است. آنها مردانه سالهای دوری را تاب آوردند و ضمن آن غصه بسیاری داشتند. مادرم وقتی به رحمت خدا رفت هیچ قسمتی از بدنش سالم نبود؛ قلب، کلیه، ریه، چشم و... از کار افتاده بود اما مردانه پای بچههایش ایستاد.
یادم نمیآید یک بار پدر یا مادرم از چیزی گله یا اظهار پشیمانی کرده باشند وقتی خبر شهادت علیرضا را دادند تنها جملهای که گفتند این بود که «خدایا! امام را زنده نگهدار.» علی رغم همه احساسی که مادر و پدر درمورد از دست رفتن بچهشان دارند برای زنده نگه داشتن امام دعا کردند. سالهای دوری سالهای سختی بود اما به خاطر چیزی که به آن اعتقاد داشتند و باور داشتند صبورانه و انقلابی ایستادگی کردند. این مدت را صبر کردند تحمل کردند.
سال که نو میشد؛ غصه خاصی در خانه ما بود
او به احساس دلتنگی خاصی که در بعضی مواقع به سراغشان میآمد اشاره میکند و ادامه میدهد: جای خالی علیرضا و رحمان در عید نوروز خیلی خودش را نشان میداد وقتی سال نو میشد غصه خاصی در خانه ما بود. پدر و مادرم اندوه خاصی داشتند. شیعه وقتی یک عمر با تاریخ کربلا و شیعه زندگی کرده باشد، یک عمر یا حسین و یافاطمه گفته باشد صبور میشود.
ذکرمصیبت اهل بیت؛ برای خانواده شهدا تمرین صبر است
اگر واقعه کربلا و درسهای تاریخ شیعه نبود مادر و پدرم نمیتوانستند غم فرزندان و دوریشان را تحمل کنند. یک عمر سینهزنی و ذکر ائمه و اهل بیت(ع) تمرینی برای همه پدر و مادران وخانوادههای شهدای گمنام است. این ذکر خودش صبر میدهد آنها وقتی میدیدند از این مصیبت سختتر، مصیبت کربلا است یا مصیبت خانواده شهدای پنج، شش شهیده بزرگتر است، صبرشان افزایش پیدا میکرد. اشک هم میریختند غصه دار بودند اما اینها احساسات ذاتی هر کسی است و با صبوری کردن تناقضی ندارد. تنها راهشان برای حفظ چیزی که به دست آوردند، صبوری بود.
بعد از شهادت برادرانم؛ مادرم نذر کرد «من به جبهه بروم»
کریم گلچینی از زمانی میگوید که برادرانش به شهادت رسیدند و 15 ساله بوده است: کاملا آنها را درک کرده بودم. علی رغم اینکه دو برادرمان شهید شده بودند خودمان مرتب به منطقه میرفتیم برادر بزرگم مرتب کردستان و جنوب اعزام میشد. سعی کردیم همین راه را ادامه دهیم. آن موقع نمیگفتیم سهم ما تمام شد و شهادت دو برادرانمان کافی بود. مادرم در سال 64 برای بیماری من نذری کرد تا خوب شوم. سال 65 به من گفت: «باید به جبهه بروی. نذر کرده بودم اگر خوب شوی به جبهه بروی». او دو پسرش را فرستاده بود بیآنکه از آنها پیکری برگردد، اما سعی داشت همان مسیر را ادامه دهد و باز هم ما را برای به جبهه رفتن ما را تشویق میکرد.
علیرضا؛ در فتح خرمشهر جانباز شد/بورسیه تحصیلیاش به خارج از کشور را نپذیرفت
او در معرفی دقیقتر برادرانش به بیان جزئیاتی میپردازد و میگوید: «علیرضا» پاسدار، جانشین سپاه استان تهران و دانشجوی برق بود. عملیات فتحالمبین را با وزوایی پشت سرگذاشت و در «فتح خرمشهر» جانباز شد. در آن عملیات یکی از همرزمانش «احمد تاری» خمپاره خورد و همه فکر میکنند که او شهید شده است. علیرضا میگوید من باید جنازه او را برگردانم احمد را با آمبولانس به عقب میبرد اما ماشین در دست انداز میافتد که ناگهان نفس احمد برمیگردد. بعد از آن علیرضا درعملیاتهای مختلفی مانند عملیات والفجر 4 و مقدماتی تا خیبر... شرکت میکند.
«علیرضا» سپاه یزد را با شهید جزایری تجدید بنا کرد. سپاه باختران را با مشارکت و همراهی شهید داوود کریمی راه انداخت. شهیدان اویسی و وزوایی هم دورههای او بودند. همان موقع برای ادامه تحصیل هم سپاه میخواست بورسیه خارج از کشور به او بدهد اما علیرضا قبول نکرد و گفت: «اولویت من جبهه است». رحمان هم به محض دیپلم گرفتن وارد سپاه شد و با عنوان پاسدار رسمی به جبهه رفت تا اینکه در سال 62 شهید شد. علیرضا چند ماه بود ازدواج کرده بود، فرزندی نداشت و رحمان هم هنوز مجرد بود.
شهدا گمنام نیستند، این ماییم که گمشدهایم
کریم گلچینی به عنوان برادر دو شهیدی که 31 سال مفقود الاثر بودند خطاب به خانواده شهدای مفقودالجسد میگوید: شاید فقط حرف زدن درمورد این مدل مصیبت و سختیها ساده باشد از خدا میخواهم لطفی که در حق ما کرد در حق دیگر خانواده شهدای گمنام هم بکند. البته آنهایی که گمنام هستند، شهدا نیستند این ماییم که گم شدهایم. وضعیت آنها روشن است اگر بودید میدیدید که مردم در تشییع چطور شهید را دوره کرده بودند و چطور به او احترام میگذاشتند. خانوادهها باید به رضای خدا راضی باشند و بخواهند تا این لطف شامل حالشان شود و شهیدشان برگردد.
علیرضا چند تن از دوستانش که اوایل جنگ شهید شده بودند، پیکرهایشان برنگشته بود. همیشه باحسرت و افتخار از آنها یاد میکرد و میگفت ای کاش قسمت من هم شود و من هم به همان شکل شهید بشوم و واقعا همانطور که خواست، شد. باید صبوری کرد این داغها داغهای معمولی نیست باید صبوری کرد انشاءالله خدا پاسخ این صبوریها را بدهد.