روز بعد که آماده رفتن به مدرسه شدم وسایلم را که در کیف مرتب کردم، ناخود آگاه چشمم به آن ورقه افتاد، حسى درونى به من گفت به آن برگه نگاهی بيندازم. با کنجکاوی به آن نگریستم. دیدم ...

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگارانشهيد صالحى خوانسارى متولد ١٣٢٣ و در زمان شهادت (سال ١٣۶٣) چهل سال داشت. قبلاً خياط بود و بعد به کسوت روحانيت درامد. از شاگردان آیت االله سعيدى بود و در حسينيه خوانسارى ها در خيابان نيروى هوایى تهران اقامه جماعت مى کرد و مسؤل بسيج این پایگاه بود. وى در تاریخ ١٣۶٣/١١/٣٠ به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسيد و در گلزار شهداى قم، در قطعه چهارم ردیف ۵ مدفون است. آنچه در ادامه می آید ماجرایی است از زبان دختر این شهید:

 

پس از اینكه مجالس ترحيم پدرم در تهران تمام شد، مادرم به قم که در این شهر زندگى مى کردیم، بازگشت و به اتفاق برادر بزرگم که ١۵ ساله بود براى شرکت در مراسم ترحيمى که بستگان پدرم گذاشته بودند به خوانسار رفت. من که ١٢ سال داشتم با سه خواهر و یك برادر کوچکترم نزد خاله و دوست مادرم در خانه ماندیم تا مادرمان از خوانسار به قم باز گردد.


فضاى حزن و غم و گریه بر خانه ما حاکم بود. خواهرکنم که 1/5 و 4 ساله بودند مرتب گریه مى کردند. نزدیك غروب از زیر زمين منزل صداى قرائت قرآن پدرم را به مدت چند دقيقه شنيدیم.


با ترس و دلهره به اتفاق خاله و دوست مادرم در حالى که از شنيدن این صدا به گریه افتاده بودیم، به زیرزمين منزل رفتيم. هوا تاریك شده بود و بر اضطراب ما مى افزود. همه جا را مضطربانه گشتيم ولى چيزى ندیدیم. صداى تلاوت قرآن پدرم دو سه بار تكرار شد و ما هم هر بار به شدت گریه مى کردیم. هر بار هم که به زیرزمين مى رفتيم و بر مى گشتيم چيزى دستگيرمان نمى شد. در آخرین مرتبه از زیرزمين که بالا آمدیم درمنزل را باز دیدیم.


معلوم شد بعد از رفتن مادرم کسی آن را نبسته است. در را بستيم و به گریه ادامه دادیم. عصر آن روز که از مدرسه به منزل آمدم مسؤلان مدرسه در همان روز براى پدرم مجلس ترحيم گذاشتند و از ایشان تقدیر کردند و به من هم برگه امتحانات ثلث دوم را دادند و گفتند این برگه را به تأیيد مادرت برسان.


همان شب قبل از خواب در این فكر بودم که چگونه فردا این برگه را با شهادت پدر و غيبت مادرم که به خوانسار رفته بود بدون امضاء به مدرسه تحویل بدهم. در همين نگرکنی به خواب رفتم. در خواب پدرم را دیدم که با همان لباس روحکنی به منزل وارد شد. طبق معمول که هميشه زبانزد فاميل بود، با بچه هاى کوچک خانه گرم گرفت و آنها را در آغوش کشید و به هوا بلند کرد و بوسيد.

 

از او پرسيدم: آقاجان ناهار خورده اید؟ گفت: نه نخورده ام. وقتى خواستم به آشپزخانه بروم و براى او غذایى آماده کنم، یك دفعه گفت: زهرا جان آن ورقه را بده امضاء کنم. من که به یاد برگه برنامه امتحانات نبودم پرسيدم: کدام ورقه؟ پدرم گفت: همان که امروز در مدرسه به تو داده اند تا امضاء شود. ناگهان ماجرا یادم آمد. رفتم آن را از کیفم درآوردم و به پدرم دادم.


دنبال خودکارى گشتم. عادت پدرم این بود که با خودکار قرمز اصلاً نمى نوشت ولى من هر چه مى گشتم و خودکار دمِ دستم مى آمد قرمز بود. بالاخره خودکار سیاهی پيدا کردم و به پدرم دادم. ایشان خودکار را از من گرفت و در حاشيه برگه نوشت: اینجانب رضایت دارم و کنار آن را امضاء کرد.


پس از اینكه پدرم برگه را امضاء کرد به آشپزخانه رفتم تا براى او غذا بياورم، ولى وقتى با سينى غذا بازگشتم، دیدم در اتاق نيست. با عجله به حياط خانه مراجعه کردم، دیدم مثل هميشه که به کار در باغچه علاقه داشت باغچه را بيل مى زند. پرسيدم: چه مى کنی؟ گفت: عيد نزدیك است و من باید سر و سامانی به این باغچه بدهم. پس از آن یك دفعه دیدم پدرم نيست.

 

دویدم و همه جا را از زیرزمين تا اتاق هاى بالا را با عجله گشتم، ولى پدرم نبود. گریه زیادى کردم که چرا پدرم رفت. بر اثر این گریه و سر و صدا و ناله از خواب بيدار شدم. روز بعد که آماده رفتن به مدرسه شدم وسایلم را که در کیف مرتب کردم، ناخود آگاه چشمم به آن ورقه افتاد، حسى درونى به من گفت به آن برگه نگاهی بيندازم. با کنجکاوی به آن نگریستم. دیدم با خودکار قرمز به خط پدرم جمله "اینجانب رضایت دارم" نوشته شده است و زیر آن هم امضاى هميشگى پدرم درج شده است.


بعد از این ماجرا یكى از دوستان پدرم به نام آقاى فرزانه که این جریان را شنيده ولى باور نكرده بود، یك روز به خانه ما آمد و در حالى که متأثر بود، گفت: پدرت را در خواب دیدم که سه بار به من گفت: فرزانه شك دارى، درشك خود تا قیامت بمان!


از حوادث عجيب دیگرى که قبل از چهلم پدرم در روزهاى آغازین سال١٣۶٣ اتفاق افتاد این بود که مرد غریبى که او را نمى شناختيم ولى مى گفت با پدرم سابقه دوستى دکرد به خانه ما آمد و گفت: وقتى من قضيه امضاى پدرت را شنيدم، با خودم گفتم اگر این قضيه درست باشد، این شهيد به علامت صحت این حادثه باید پسرم را که در جنگ قطع نخاع شده است شفا دهد. او گریه مى کرد و مى گفت: پس از این پسرم شفا یافت. او پسر خود را که یك جوان بيست و چند ساله بود به همراه خود به منزل ما آورده بود.


مادرم هم چند بار پدرم را در خواب دید. پدرم در خواب به او تاکید کرده بود، در این قضيه که من برگه زهرا را امضاء کرده ام هيچ شك و تردیدى مكن.

 

برچسب ها: شهید ، شهادت ، امتحان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۴
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۳۰ ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
سلام
این شهیدان از جوانی از بچه از زندگی از عشق و عاشقی کلا از دنیا گذشتند به خاطر ما
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۹ ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
سلام
این شهیدان از جوانی از بچه از زندگی از عشق و عاشقی کلا از دنیا گذشتند به خاطر ما
باید هم به این مرحله رسیده باشن بلکه بهتر و بالاتر از این مراحل نصیبشون شده
منتها ما زمینیان چون ظرف وجودمون کوچیکه و به اندازه همین دنیا ست پس پذیرش مسائل ماورایی برامون سخته ودیر باور میکنیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۳۰ ۲۷ آذر ۱۴۰۱
روحشان شاد و خدا لعنت کنه منافقان داخلی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۰۸ ۱۶ آبان ۱۴۰۱
شهادت انسان را از مرگ نجات میدهد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۵۳ ۰۲ مهر ۱۴۰۱
سلام بر شهیدان خدایا بحق شهدا ب داد منم برس
Syrian Arab Republic
شهناز نجار
۰۰:۰۸ ۱۰ فروردين ۱۴۰۱
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياء عند ربهم يرزقون...روح شهیدان شاد... شفاعت مارا بکنند ان شاالله
Iran (Islamic Republic of)
فاطمه
۲۱:۳۸ ۰۲ اسفند ۱۴۰۰
روح شهدا شاد
Iran (Islamic Republic of)
ابوالفضل جواهری سرباز ولایت
۰۶:۵۰ ۱۸ آذر ۱۳۹۹
انشالله همه ما با شهدا محشور بشویم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۲۰ ۲۷ مرداد ۱۳۹۹
شهیدا زنده اند..
Iran (Islamic Republic of)
نیما
۰۰:۳۲ ۱۳ تير ۱۳۹۹
شهدا همیشه زنده اند روح شهدا شاد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۳۵ ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹
ان شاالله شفاعت مارو هم بکنن و دعا کنن من هم شفا بگیرم
Australia
عقیل ده نبی
۲۲:۴۵ ۱۸ دی ۱۳۹۸
سلام
ضمن عرض ادب ب ساحت مقدس شهدا و ارادت ب محضر خانواده محترم شهدا،بالاخص شهید صالحی خانساری، به یقین مصداق بارز زنده بودن شهداست این روایت و واقعه
درود و صلوات خدا بر روان پاکشان
Iran (Islamic Republic of)
ابوالفضل رفیعی
۰۲:۰۱ ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
خیلی عالی بود ما باید راه شهدا را ادامه بدهیم و من دوس دارم در راه خدا به شهادت برسم
Iran (Islamic Republic of)
راضیه صمدی
۱۸:۰۸ ۰۷ بهمن ۱۳۹۷
خیلی ممنون از متن زیبایی که از کرامات شهید صالحی خوانساری گذاشتید . واقعاً دلم برای شهید پر کشید و خیلی تأثیرگذار بود به طوری که گریه ام گرفت .
Iran (Islamic Republic of)
محمدعلی
۱۸:۰۸ ۰۷ بهمن ۱۳۹۷
روح شهدا شادددد
Iran (Islamic Republic of)
علی
۰۲:۴۶ ۱۹ خرداد ۱۳۹۷
بسیار عالی
Iran (Islamic Republic of)
متین
۲۲:۱۸ ۰۶ مهر ۱۳۹۴
نشان میدهد شهدا همیشه زنده اند
Iran (Islamic Republic of)
متین
۲۲:۱۶ ۰۶ مهر ۱۳۹۴
این نشان میدهد که شهدا همیشه زنده هستند
Iran (Islamic Republic of)
محمدی پور
۱۳:۳۲ ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
سلام .خیلی عالی بود .ولی بااینکه فرزانه خانم که خودکار سیاه به پدر خود داده وپدر شهید هم با خودکار قرمز عادت نداشته بنویسد چرا امضاء با خودکار قرمز شده است؟
Iran (Islamic Republic of)
حميد٢٠
۰۱:۱۹ ۰۶ آبان ۱۳۹۳
عاليييييييى
Iran (Islamic Republic of)
سید مرتضی
۰۰:۵۴ ۳۱ تير ۱۳۹۳
شهیدان زنداند الله اکبر بخون آغشته اند الله اکبر
United States of America
طاهر
۲۳:۵۶ ۳۰ تير ۱۳۹۳
روحش شاد
Iran (Islamic Republic of)
زهرا
۲۳:۱۳ ۳۰ تير ۱۳۹۳
خدایا شهید چه مقامی دارد
خوشا به حال شهید
Iran (Islamic Republic of)
سید مصطفی موسوی
۲۲:۳۰ ۳۰ تير ۱۳۹۳
شهیدان همیشه زنده اندالله اکبر