چند سطر با ابوذر انقلاب/13
چند سطر با ابوذر انقلاب/13
به گزارش خبرنگار
حوزه احزاب باشگاه خبرنگاران، به سیزدهمین بسته از گزارش خاطرات «آیتالله مهدویکنی» رسیدیم.
در این قسمت آیتالله مهدوی، به سراغ واقعه خونین 15 خرداد سال 42 رفته است.
پانزده خرداد 1342
بنده روز 15 خرداد 42 در تهران بودم. البته ایامی بود که ما از قم مهاجرت کرده به تهران برگشته بودیم. در آن روز من خبر دستگیری حضرت امام را در مدرسهی مروی دریافت کردم. یادم است من در روز دوازدهم محرم 15 خرداد آن سال از منزل به مدرسهی مروی آمدم. آن ایام معمولا در مدرسه درس داشتم که شنیدم که امام را دستگیر کردند.
به دنبال دستگیری امام آنچه خود در تهران مشاهده کرده یا شنیدم این بود که بازار تهران تعطیل شد. خیابانها حتی خیابانهای بالای شهر در حدودی که من دیدم تعطیل شد. مسجد ما مسجد جلیلی جنب میدان فردوسی بود. بعد به یکی از دوستان مسجد(مرحوم آقای دیانتزاده) از تلفن عمومی زنگ زدم، از ایشان سؤال کردم آیا شما از جریان دستگیری امام خبری دارید؟ ایشان گفتند:" ما هم شنیدیم که آقا را گرفتند، درست است یا نه؟" گفتم آری! آقا را دستگیر کرده و به تهران آوردهاند. ایشان گفتند چه کار کنیم؟ مردم، یعنی کسبه در آن محل مردد هستند، نمیدانند چه کار کنند. من گفتم شما تشویقشان کنید که مغازهها را ببندند. بعدا ایشان خبر داد که مردم مغازهها را بستند.
جو تهران
به طور کلی جو تهران در خیابانهای بالای شهر متلاطم بود. ممکن است که بعضیها بگویند بستن مغازهها از سوی افرادی که انقلابی نبودند و به طرفداری از امام نبوده، ممکن است عدهای هم اینگونه بودند، ولی چون جو غالب تهران نسبت به رژیم و این موضوع حساس بود، خواه ناخواه چنین جوی اقتضا داشت که تهران تعطیل شود. تعطیلی نه به این معنا که مردم اعتصاب کنند و بروند در خانه بنشینند، بلکه مردم به خیابانها ریخته بودند. غیر از آنچه که ما در اطراف ناصر خسرو و بازار میدیدیم و میشنیدیم تظاهرات گسترده و عمومی بود و ساعت 9 صبح بود که ما این خبر را شنیدیم. بلافاصله همین خبر که در بازار پخش شد، اول صبح بود که تازه بازاریها شروع میکردند به کار، یک دفعه تمام مغازهها بسته شد و همه به خیابانها ریختند، من میدیدم از طرف بازار جمعیت به طرف میدان ارک و خیابان ناصرخسرو و خیابان بوذر جمهوری سابق میآید که اکنون به همین مناسبت(اسم آن خیابان را) پانزده خرداد میگویند. من اوایل خیابان 15 خرداد فعلی بودم، داشتم تلفن میزدم که اولین حملهی پلیس را مشاهده کردم:دیدم ماشینهای پلیس آژیرکشان آمدند و برای اولین بار بود که ماشینهای پلیس را با این کیفیت و با آژیر و با حملهی کذایی در تهران مشاهده کرده بودم. قبل از آن من چنین چیزی را ندیده بودم. شاید در دورهی سن بنده هنگامی که من در تهران بودم بعضی حوادث بوده، نمیدانم. یک چنین جریانی به این عظمت از طرف مردم بروز نکرده بود. دولت و پلیس همچنین حرکتی را قبل از آن انجام نداده بودند؛ یعنی آن حرکت عکسالعملی در برابر حرکت عمومی مردم بود.
بعد از آن من به توصیهی دوستان و طلاب به مدرسهی مروی رفتم. در آغاز حمله در مدرسه باز بود. یکی دو بار نیروهای پلیس به مدرسه حمله کردند؛ یعنی مردم را دنبال میکردند، داخل کوچهی مروی میآمدند و مردم به طرف مدرسه میآمدند، پناه میگرفتند ، آنها(پلیسها هم) مدرسه میآمدند، منتها داخل مدرسه نیامندند و معترض کسی نشدند، ولی صدای تیراندازیها مکرر همانطور میآمد تا ساعت پنج بعد از ظهر مکرر به گوش میرسید. یادم است که سر و صدای تظاهرات و تیراندازیها شنیده میشد، منتها صبح شدت بیشتری داشت.
در آن هنگام من شعار"یا مرگ یا خمینی" را شنیدم که در کلمات مردم بود، حالا شعارهای دیگر را من نشنیدم چون داخل مردم نبودم. یکی از دوستان که آنجا روبه روی مدرسهی مروی مغازهی پیراهندوزی داشت و خیلی فعال بود. خیلی از مجروحان را از طریق همین کوچه به بیمارستان میبردند؛ زیرا کوچهی فرعی بود، و میتوانستند به راحتی مجروحین را به بیمارستان بازرگانان برسانند. بیمارستان بازرگانان در خیابان ری قرار دارد و هماکنون زیر نظر کمیته امداد اداره میشود.
دستگیری علما
همان شب(شام پانزده خرداد)، از آقایان ائمهی جماعات تهران حدود سی چهل نفر را گرفتند که در میان دستگیر شدگان جناب آقای فلسفی و جناب آقای مطهری نیز بودند. اخوی آقای باقری نیز که از کن میآمدند، در ایستگاه ماشینهای کن سه راه طرشت با مرحوم آشیخ غلامرضا محمد خانی پسرخاله ما دستگیر شدند. همان جا که از ماشین کن پیاده میشوند آن دو نفر دستگیر میکنند. کلانتری آن محل ایشان را میگیرد، بعد هم به زندان شهربانی که علما در آنجا بودند میبرند. مرحوم اثنیعشری هم جزء زندانیان بود؛ ایشان از علمای حضرت عبدالعظیم بودند که تفسیری هم به نام اثنیعشری دارند. ایشان در حرم حضرت عبدالعظیم نماز میخواندند و سیدی غیور و شجاع و در برابر منکرات پرخاشگری و مرد بسیار بزرگواری بود. مرحوم غرویکاشانی و عدهی دیگری از علمای تهران جزو دستگیر شدگان بودند.
گرچه همه جزو انقلابیون نبودند، ولی آن زمان تقریبا یک حرکت عمومی برای طرفداری از انقلاب و اعتراض به دستگیری امام مشهود بود. این آقایان ظاهرا در منزل آقای غروری کاشانی، در چهار راه سیروس سابق که حالا به نام مرحوم آقا مصطفی خمینی است اجتماع داشتند. البته ما جزو علما نبودیم و حالا هم نیستیم، و آن اجتماع مربوط به علماء و مشایخ تهران بود.
از شهرستانها هم خبرهایی از تظاهرات اعتراضآمیز مردم شنیده میشد. در قم و مشهد و تبریز تظاهرات زیادی بوده، به خصوص در قم نقل میکردند که شهدا زیاد بودند. مشهور بود در تهران و شهرستانها 15 هزار تن شهید شدند، البته کسی آمار صحیح در دست ندارد، ولی کاشف از این است که زیاد بوده؛ حالا چقدر بوده، ما 15 هزار میشنیدیم. بعضی از شهرهای دیگر را هم شنیدیدم که شهدای فراوانی داشتند.
پس از آنکه حضرت امام دستگیر شدند آقایان علما به عنوان اعتراض، به تهران آمدند. یادم است که مرحوم آیتالله یلانی در خیابان امیریهی سابق- ولیعصر فعلی- به منزل یکی ازتجار به نام آقای قدیری(از تجار تبریزی) وارد شدند. ما به دیدن ایشان رفتیم، جمعیت زیادی به دیدار ایشان میآمدند. ایشان در منزل جلوس داشتند و مردم میآمدند که این حرکت عمومی خیلی مؤثر بود. چون آقایان به عنوان اعتراض آمده بودند، حضور عامهی مردم خیلی در آنجا چشمگیر بود.
مرحوم آیتالله مرعشی نجفی به منزل آیتالله حاج سید احمد خوانساری تشریف آورده بودند و باز ما به دیدن ایشان رفتیم. آقای شریعتمداری در حضرت عبدالعظیم تشریف داشتند که ما نیز به آنجا رفتیم در این جلسات عمومی که دید و بازدید بود ما میرفتیم من اجمالا شنیدم که آقایان جلسات خصوصی هم دارند که یکی از آنها در همان باغ حضرت عبدالعظیم بود که آقایان اجتماع کرده بودند ما گاهی در جلسات عمومی شرکت میکردیم ولی به جلسات خصوصی آنها را نداشتیم.
آزادی امام
امام در همین عشرتآباد که پس از انقلاب پادگان ولیعصر نامگذاری شده است زندانی بودند پس از مدتی آزاد شدند مسئله آزادی (امام) میان مردم تهران پخش شد و در همان موقع آیتالله بهاءالدین محلاتی و آیتالله حاج آقا حسن قمی نیز آزاد شدند و چند روزی در منزل آقای نجاتی آقازاده مرحوم آیتالله حاج آفا حسین قمی بودند منزل ایشان در خیابان دکتر شریعتی فعلی دو راهی یخچال بود ما وقتی برای دیدن امام رفتیم خانههایی بود که اطرافش ساخته نشده و بیابان بود مثل حالا نبود که خانهها ساخته شده است آن خانه الان شاید در ردیف چندم خیابان باشد اما آن وقت تقریبا نبش خیابان بود یادم است که جمعیت زیاری برای دیدن امام آمدند من هم رفتم و چند دقیقهای خدمت امام بودیم چون جمعیت زیاد بود مردم به حالت عبوری میآمدند و میرفتند و توقف ممکن نبود.
آقایان سه نفر با هم بودند امام و مرحوم آیتالله بهاءالدین محلاتی شیرازی و آیتالله حاج آقا حسن قمی که در ردیف واحد و پهلوی هم در همان اتاق نشسته بودند مردم هم آمدند زیارت میکردند و از آن در بیرون میرفتند و باقی افراد در خیابان صف کشیده بودند و همین طور میآمدند این جریانی مربوط به صبح آن روز تا ساعت تقریبا 10 بود که ما به خدمت امام رسیدیم و بیرون آمدیم گروهی از علما و طلاب نیز برای دیدار آقایان آمده بودند.
ما بعد از ظهر باز آمدیم که دوباره خدمت ایشان برویم رئیس پلیس تهران که ظاهرا به نام سرهنگ وثوق بود با بلندگو به مردم خطاب کرد: مردم متفرق شوید آقا خسته شدهاند دیگر نمیتوانند ملاقات داشته باشند بروید اما مردم نمیرفتند هر چه او میگفت بروید آنها گوش نمیکردند تا بالاخره به مردم حملهور شدند میدیدند که این سبک آزادی به نفع ایشان نیست پشیمان شدند و بالاخره حمله کردند و مردم را متفرق کردند و در خانه را بستند و نگذاشتند که دیگر کسی وارد خانه بشود.
سپس اما را به منزل روغنی در قیطریه منتقل کردند در آنجا بنده توفیق زیارت امام را از نزدیک پیدا نکردم ولی گاهی از ملاقات چون کار داشتم به بهانه وجوهات یا استفتا به آنجا میرفتند که شاید خدمت امام برسم ولی متأسفانه هر بار رفتم مأمورین اجازه نداند گفته میشد که مأموران متفاوتند بعضی از اوقات اجازه ورود میدهند لکن حقیر توفیق زیارت امام را پیدا نکردم.
چندین بار به آنجا رفتم مدتی پیادهروی کردم و از این طرف خیابانی به آن طرف خیابان میرفتم ولی پلیس اجازه نمیداد کسی در آنجا بایستد تا اینکه روزی یکی از افراد پلیس گفت: آقا اینجا چه کار داری؟ گفتم میخواهم خدمت آقا برسم گفت: آقازاده ایشان ممکن است گاهی به اینجا بیاید من به ایشان میگویم بیایند با شما صحبت کنند یادم است مرحوم حاج آقا مصطفی آمدند من سؤالاتی داشتم و وجهی بود به ایشان دادم و ایشان بردند.
پس از چند ماه امام را به قم انتقال دادند؛ آن روز جشن باشکوهی در قم برگزار شد در مدرسه فیضیه جشن باشکوهی برقرار شد و آقای خزعلی صحبت کردند؛ بعد هم در جلسه دیگری که امام در منزل بیرونی تشریف داشتند و مردم رفت و آمد میکردند. در آن روز حضرت امام جلوی پنجره رو به حیات نشسته بودند و مردم میآمدند دست ایشان را میبوسیدند و زیارت میکردند و میرفتند.
امام در مسجد اعظم سخنرانی کوبنده کردند و حقیر نزدیک منبر نشسته بودم؛ ایشان به گونهای تحریکآمیز و تشجیع کننده سخن میگفتند که جمع حاضران از طلاب و مردم به گریه درآمدند و این همان سخنرانی است که تصویر آن به مناسبتها در تلویزیون نشان داده میشود؛ در حالی که امام دست خود را بلند کرده و به علما هشدار میدهد و دولت را تهدید میکند.
دستاوردهای 15 خرداد
بیتردید حرکت 15 خرداد دستآوردهایی برای نهضت امام به دنبال داشت. هر چند در این گروه گروهی از مردم شهید و گروهی دستگیر شدند و قیام عمومی ظاهرا سرکوب شد، ولی اینگونه تحلیل چیزی بود که رژیم آن را تبلیغ میکرد این حرکت را ساخته و پرداختهی گروهی خرابکار و کمونیست اعلام کرد. آتش زدن بعضی از کتابخانههای عمومی را با مواد آتشزا دلیل بر این ادعا عنوان میکرد.
رژیم میگفت مردم ایران هیچگاه دست به خرابکاری نمیزنند و مواد آتشزا در دسترس عامهی مردم نیست ولی طرفداران امام اینگونه را کار خود رژیم میدانستند و میگفتند رژیم برای اینکه چهرهی نهضت را مشوّه نشان دهد به این قبیل کارها متوسل میشود. تبلیغات رژیم در اذهان سادهاندیشان و رسانههای خارجی تا حدودی موثر بود و مورد قبول واقع شد، لکن نفوذ امام و روحانیت انقلابی در میان مردم جای خود را باز کرده بود و مسلمانان مبارز و انقلابی – که در متن نهضت بودند – تحت تاثیر تبلیغات دولت واقع نمیشدند و مسئولان بلندپایهی رژیم این مطلب را میدانستند که آنها با این ترفندها میخواهند چهرهی نهضت و رهبران آنها را مشوّه و وابسته نشان دهند، ولی مردم به رهبران نهضت ایمان داشتند و این حرکت خودجوش دینی و ملی دانسته و تبلیغات رژیم آنها را در کار خود مصممتر میکرد. آنان تبلیغات سوء رسانههای رژیم را دلیل بر ضعف آن میدانستند که برای سرکوب نهضت، واقعیتها را انکار و ملت مسلمان را به خرابکاری و کمونیست بودن متهم مینمایند و مردم هم خود شاهد بودند که شعارها، همه اسلامی و در راستای انقلاب و راه امام بود و جریان کاملا نشان میداد که موضوع عمیقتر از این چیزهاست که حالا چند نفری یا یک عده چپی فقط آمده باشند در خیابان و شعارهای اسلامی سر بدهند.
آنچه که من خودم شاهد بودم شعارها همه به نفع امام و انقلاب اسلامی بود، شعار کمونیستها و خرابکارها نبود. این شعار، شعار مردم بود. علاوه بر این، حرمت 15 خرداد به دنبال آن، دستهها و تظاهرات مربوط به روز دوازدهم محرم بود. دو روز بعد از عاشورا که هیئتهای مذهبی و مؤتلفه و دیگران از میدان قیام(میدان شاه سابق) قیام کرده و از مسجد حاج ابوالفتح حرکت کردند، بنده در آن راهپیمایی حضور داشتم. من از خیابان ری تا دروازه دولت بودم، بعد به طرف مسجدمان رفتم. مقصود، این حرکت، حرکتی بود که قبل از دستگیری حضرت امام سابقه داشت. مسلمانها و مؤمنین حرکتی انجام داده بودند. بعد هم به دنبال دستگیری امام، حرکت روز 15 خرداد از منطقهای که تقریبا منطقهی حزباللهی بود و اصل و کانون حرکت به شمار میرفت شروع شد.
تفسیر مؤمنین و طرفداران انقلاب همین بود که این نقطهی آغاز انقلاب بود. البته بعضیها که معمولا در جریانات انقلاب، سرکوب را در هر نقطهای دلیل بر شکست میدانند، قدری ناامید شدند و کنار رفتند. آنهایی که نمیتوانستند ادامه بدهند و یا از مشکلات زود متأثر میشدند، کنار رفتند؛ چنانکه بعضی از علما و روحانیون هم، بعد از این جریان از بعضی کارها کنار کشیدند و ادامهی مبارزه را مصلحت ندیدند و میگفتند: با دستگاه تا دندان مسلح نمیشود جنگید؛ ولی آنها که نظر دیگری داشتند، علاوه بر آنکه ناامید نشدند، این را نقطه شروع برای نضهت میدانستند. در واقع این نقطه، نقطهی انفجار نور بود؛ همانگونه که امام فرمودند:«انقلاب ما، انفجار نور بود». من فکر میکنم اگر مبدأ انفجار را از آن جا بدانیم، بهتر است.
من در همان روز شنیدم که جمعیت طیب حاج رضایی و طرفداران او با چوب و چماق و مانند آن از طرف میدان امینالسلطان(میدان مولوی) حرکت کردند و شعار میدادند. بعد پلیس نزدیک همان چهارراه به آنها حمله کرد و طیب و مرحوم حاج اسماعیل رضایی را دستگیر کرد.
از حرفهایی که رژیم میزد این بود که مردم پول گرفتهاند؛ یعنی مردم هرکدام 25 قران گرفتند که بیایند در خیابانها به طرفداری از خمینی خود را به کشتن بدهند. قسمتی از این حرکت را به همین مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نسبت دادند. بعد هم میخواستند از ایشان اقرار بگیرند که از اما پول گرفتی و در بین مردم تقسیم کردی و او این اتهام را نپذیرفت.
این حرکت برای مردم به خصوص مؤمنین حرکت خیلی جالبی بود. خانوادهی اینها هم از همان پایین خیابان مولوی بودند. میگفتند اینها اصیل هستند و از خانوادهای متدیناند. یک برادر هم به نام طاهر داشت که من بعدا تا سالها او را میدیدم، اهل مسجد و متدین بود.
منبع:کتاب خاطرات آیتالله مهدویکنی
انتهای پیام/