روز عاشورا، روز محاصره و عطش و شمشیر، شوق و عشق از افق کربلا دمید. مسافران تهجد و شبزندهداری، آزادگان و وارستگان از هر چه بند و اسارت و تردید، آماده شدند. نه در چشمها نشانی از خستگی بود و نه در چهرهها نشان تشویش و پریشانی و شکستگی. عطر نفسهای عاشقان بوی نیایش شبانه داشت و قلبشان روشنای ذکر و محبت و ایمان. وقتی فجر فواره زد، صدای دلنشین اذان علیاکبر (ع) چهار سوی دشت بیتاب را فرا گرفت تا زیباترین نماز صبح عالم برپا شود. فرشتگان به تماشا آمدند. چهار هزار فرشته که با پرچم سپید به یاری آمده بودند و امام حسین (ع) حضورشان در کربلا را به پس از شهادت خود و یاران خبر داده بود. به سرانگشت یارانی را به هم نشان میدادند که تاریخ، پاکتر و پاکبازتر از آنان ندیده بود.
آن سو نیز، هر چه تاریکی و تباهی، خود را برای جنایت و قساوت آماده میکردند. دو سو همه باطل و همه حق. همه خوبی و همه پلیدی، و هستی نظارهگر صحنهای که تماشاییترین و زیباترین صحنه ممکن در آفرینش است.
حادثه (اسوه) در آستانه تکوین بود. (مصباح) در نهایت درخشش خویش ایستاده بود و بر ساحل دشتی که پا به پای افتاب ارغوانیتر و داغتر میشد، (سفینه) رهایی پهلو گرفته بود. عاشورا بود. همه چیز بود. خدا بود و انسان و شیطان. ایمان بود و عصیان. عشق بود و نفرت و دیگر بار فلسفه وجود و آفرینش، نه در هیأت کلمات در قامت انسانها مرور میشد.
وقت سحر، لحظهای امام حسین (ع) بر زمین نشست. در حالتی شبیه خواب قرار گرفت. وقتی برخاست، فرمود: در خواب دیدم که سگانی چند بر من هجوم آوردند و در میان آنان سگی پیس (دو رنگ) بود که به من نزدیکتر میشد و گمانم آن است که قاتل من ابرس (پیس) خواهد بود. در همان حال رسول خدا را دیدم که میگفت: فرزندم، تو شهید آل محمدی، که فرشتگان آسمان و ساکنان عرش اعلی چشم به راه تواند. امشب، روزهات را نزد ما خواهی گشود. بشتاب و درنگ مکن! اینک فرشتهای از آسمان مأمور است که خون تو را در شیشهای سبز رنگ گرد آورد. این است که رؤیای من، هنگامه رفتن فرا رسیده است و در آن هیچ تردیدی نیست.
حضرت زینب(س) با شنیدن این سخنان بلند گریست و بر صورت خود نواخت. حضرت اباعبدالله (ع) به او فرمود: خواهرم، صبور باش تا دشمن زبان به سرزنش نگشاید. این خواب در چند منزل راه نیز ذکر شده است. مهم این است که این خوابها از جنس خوابهای عادی و معمولی نیست، همچون خوابهایی است که پیامبر فرمود: چشم خواب است و دل بیدار. نوعی مکاشفه و حالتی که صورت ظاهری آن، شبیه خواب است. اگر این خواب در نزدیکیهای ظهر عاشورا باشد آخرین خوابی است که گزارش شده است.
صبحگاه عاشورا، عمرسعد نماز گزارد! آن گاه سپاه خود را برای حمله گسترده و سراسری آماده کرد. فرمانده سربازان شهر کوفه عبداللهبنزهیر اسدی بود. فرمانده مذجح و قبایل اسد، عبدالرحمانبنسیره، رهبر و فرمانده قبایل ربیعه و کنده، قیسبناشعثبنقیس بود و رهبر قبایل تمیم و همدان، حُربنیزید ریاحی که تنها حر به امام حسین (ع) پیوسته بود و دیگران برای قتل امام سوم شیعیان و یاران آماده شده بودند. عمرسعد لشکر بیست و هشت هزار نفری یا سی هزار نفری را سامان داد. میمنه (سمت راست) را به عمربنحجاجزبیدی و میسره (سمت چپ) را به شمربنذیالجوشنبنشرحبیل سپرد. فرماندهی سواران به عهده عزرةبنقیس احمسی و پیادگان به عهده شبثبنربعییربوعی بود. عمرسعد پرچم سپاه را به ذُید، غلام خویش سپرد. برخی فرماندهی جناح راست را سنانبنانس نخعی نگاشتهاند. عمرسعد خود را در قلب سپاه قرار داد.
صفهای نماز بسته شد و امام سوم شیعیان با اهل بیت و یارانش نماز صبح برپا کرد. شوق و شور، مهمان قلبها و قدمها بود. پس از نماز، امام حسین (ع) لشکر اندک خویش را آماده کرد. زهیربنقین در سمت راست، حبیببنمظاهر در سمت چپ و پرچم را به دست برادرش، عباس، سپرد و خود و همراهانش مقابل خیمهها ایستادند.
امام حسین (ع) اسب خویش را عوض کرد و بر «مُر تُجَز» اسب پیامبر نشست و کتاب مصحف، قرآن مجید را پیش رو گشود. امام سوم شیعیان فرمان داده بود در پشت خیمهها، خندق حفر کنند تا امکان نفوذ دشمن از پشت سر نباشد. در این خندق، چوب و هیزم و خارهای دشت را ریختند. شب هنگام، این خندق بیشتر حفر شد تا برای نگهداری خیمهها از پشت مستعدتر باشد. در صبحگاه، فرمان روشن کردن خندق صادر شد. همین که آتش شعله کشید، شمر نزدیک شد و پس از نظاره آتش برگشت و با صدای بلند گفت:ای حسین قبل از رسیدن به قیامت در دنیا برای رسیدن به آتش دوزخ شتاب کردی.
امام حسین (ع) شنید و پرسید: صدای کیست! گویا شمربنذیالجوشن است. گفتند: آری اوست. خداوند تو را قرین سلامت بدارد.
امام سوم شیعیان فرمود: ای پسرزن بزچران تو شایستهتر به آتشی. مسلمبنعوسجه گفت: ای فرزند رسول خدا فدایت شوم. شمر در تیررس من است و تیرم خطا نمیرود او از فاسقان بزرگ است، بگذار نشانهاش بگیرم. امام حسین (ع) فرمودند: نه او را هدف نگیر. من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.
از امام سجاد (ع) و امام صادق (ع) نقل است که اباعبدالله (ع) پس از نماز صبح، در حالی که قرآن را در دست راست خویش داشت، گفت: اللهم انت ثقتی فی کلّ کرب و اَنتَ رجائی فی کُلّ شدّة وَ اَنتَ لی فی کلِّ امرٍ نزل بی ثقةٌ و عدّه. کم من کربٍ یُضعف فیه الفؤاد و تقلَّ فیه الحیلة یَخذلُ فیه الصّدیق و یَشمت فیه العدوّ و انزلتهُ بک و شکوتهُ الیک رغبةً منّی الیک عَمَّن سواک ففرّجته عنّی و کشفته فانت ولیّ کُلَ نعمة و صاحبُ کلّ حسنة و منتهی کلَّ رغبة.
خداوندا؛ تو در هر سختی پناه و اعتماد منی و در هر تنگنا و دشواری امید من. در هر شدت و رنجی یاور و یار منی. چه بسیار رنجها و تنگناها که قلبها را بیچاره و ناتوان، دوستان را دور و دشمنان را نزدیک میکند. در آن حال، خدایا به پیشگاه تو شکوه کردم و تو گرهگشایی کردی و راه گشودی. خدایا، تو صاحب نعمت و نیکی و نهایت هر آرزویی.
بریر از امام حسین (ع) اجازه گرفت تا با سپاه دشمن گفتوگو کند. امام سوم شیعیان فرمود: برو و آنان را موعظه و نصیحت کن. بریر، سوار بر اسب به سپاه نزدیک شد و با صدای بلند و رسا با یادآوری عهدشکنی مردم کوفه به موعظه سپاه دشمن پرداخت، اما سپاه، بریر را هدف تیرهای خود قرار دادند، بریر بازگشت.
امام حسین (ع) تصمیم گرفت، خود به میدان بیاید و سپاه را موعظه کند. این موعظه و اتمام حجت، مجالی بود تا اگر قلبی مستعد بازگشت باشد یا امکان گشودن روزنهای به قلمرو احساس و اندیشهای باشد، دریغ نشود.
بنابراین گزارش، تیرباران صبح، نخستین نبرد گسترده و عمومی میان کاروان حسینی و سپاه دشمن بود. عمرسعد در حدود ساعت 8:30 به ذوید که پرچم را در دست داشت، دستور داد که پرچم را پیش ببرد. این حرکت نشانه تصمیم عمرسعد به شروع جنگ بود. عمرسعد تیری در کمان نهاد و خطاب به سپاهیان گفت :نزد امیر (عبیدالله) گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر به لشکرگاه حسین افکندم و امیرالمؤمنین یزید را به شایستگی خدمت کردم.
تیر عمرسعد پیش روی امام حسین (ع) بر زمین افتاد. امام سوم شیعیان بلافاصله بر مرتجز سوار شد و یاران را آماده نبرد کرد و فرمود::بشتابید که این تیرها سفیران و فرستادگان این قوم است به سوی شما.
تیرباران بیامان و گسترده دشمن، بیش از نیمی و براساس برخی قولها، دو سوم سپاه امام حسین (ع) را به شهادت رساند. امام حسین (ع) پس از شهادت جمعی از یاران، غمگینانه سر بلند کرد و دستی بر محاسن خویش کشید و زمزمه کرد: «خشم پروردگار بر یهود آنگاه سخت شد که برایش فرزند قائل شدند و بر نصاری آنگاه که به تثلیث معتقد شدند و بر مجوس آنگاه که بندگی ماه و آفتاب را برگزیدند. اینک غضب خدا بر این قوم که بر کشتن فرزند پیامبر او همداستان شدند. نه، به خدا سوگند، داغ رسیدن به آرزوهایشان را بر قلبشان میگذارم تا غرقه در خون، خدای خویش را دیدار کنم.»
با شهادت شهیدان حمله اولی یا تیرباران صبح، شکافی محسوس در سپاه اباعبداللهالحسین (ع) به وجود آمد. پس از تیرباران صبح، گرد و غبار به تدریج فرو نشست. تیراندازان اندکی عقب نشستند. در آنسو از خیمهها صدای گریه برخاسته بود. سپاه دشمن برای جنگ گستاختر و حریصتر شده بود. شمربن ذیالجوشن و عمروبنحجاج فریاد زدند که جنگ تنبهتن نکنید. بکوشید از هر سو محاصره را تنگتر کنید و کار یاران حسین را یکسره سازید. دشمن نزدیکتر و صحنه برای رزم یاران باقیمانده اباعبدالله (ع) فراهم شد.
شایان ذکر است عبداللهبنعمیر کلبی اولین فرد از یاران امام حسین (ع) بود که اجازه میدان طلبید و به میدان رفت.
پیش از حماسه نماز، شمر از جناح چپ عمرسعد، به سپاه امام حسین (ع) حملهور شد. در نبرد با شمر ده تن از یاران امام سوم شیعیان به رهبری زهیربنالقین شرکت کردند. در این حملات تعداد کشتهشدگان دشمن به دهها تن میرسید، اما از مجموع سپاه امام حسین (ع) بیشتر از چند تن شهید نشدند.
در همین زمان عمرسعد دستور داد به خیمهها حمله کنید. یاران امام حسین (ع)، سه و چهار نفری در کنار خیمهها ایستادند و به دفاع پرداختند و مهاجمانی را که به غارت و کشتن میاندیشند با شمشیر و نیزه و تیر دور میکردند یا از پای درمیآوردند. عمرسعد دستور داد خیمهها را آتش بزنید. آتش آوردند. امام حسین (ع) فرمود::بگذارید آتش بزنند که آتش خود واسطهای میان شما و دشمن خواهد بود.
کربلا به اوج خود رسیده بود. لحظههای نماز نزدیک میشد و حماسه عظیم عاشورا به قله خودش میرسید. جماعت اندک، خود را برای آخرین نماز به امامت امام حسین (ع) آماده میکردند.
اباعبدالله (ع)، سر برداشت و به آسمان نگریست. خورشید از پشت غبار، در میانه آسمان، گواه زمان نماز بود. رو به ابوثمامه کرد و فرمود: به آنان (دشمنان) بگو دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم. با اعلام امان برای نماز از جانب سپاه اباعبدالله (ع)، حصینبنتمیم فریاد زد: این نماز پذیرفته نیست. حبیببنمظاهر پاسخ داد: ادعا میکنی نماز از خاندان پیامبر (ص) پذیرفته نیست و از توای خمّار پذیرفته میشود؟
حبیب پس از نبرد با حصینبنتمیم با نیزه مردی از بنیتمیم بر زمین افتاد و قصد برخاستن داشت که حصینبنتمیم بر سر او زد. حبیب بر زمین افتاد.
به نظر میرسد پس از حبیببنمظاهر، قرّةبنابیقرّه و انسبنحارث جنگیده و به شهادت رسیده باشند. پس از شهادت حبیببنمظاهر اندک یاران باقیمانده همراه با بنیهاشم برای برپایی نماز ظهر عاشورا آماده شدند.
با شهادت یاران و اصحاب اباعبداللهالحسین (ع)، تنها بنیهاشم باقی ماندند. پاکبازانی مخلص و مؤمن که در رگهایشان خون هاشمی و نبوی و علوی جریان داشت؛ مردانی که مصداق بارز و عالی این توصیف اباعبدالله (ع) بودند که: انّی لااعلمُ اصحاباً اوفی و لا خیراً مِن اصحابی. من یارانی وفادارتر و خوبتر از یارانم نمیشناسم. اینک بنیهاشم در واپسین ساعات عاشورا باید جانفشانی کنند.
امام حسین (ع) در لحظههای غربت و تنهایی به میدان نگریست. نگاهش را به چپ و راست چرخاند و یاران شهیدش را مخاطب قرار داد و فرمود: ای حبیببنمظاهر، ای زهیربنالقین، ای مسلمبنعوسجه وای شیران شجاع عرصه نبرد! چرا صدایتان میزنم و سخنم را نمیشنوید؟ چرا دعوتتان به یاری میکنم و برنمیخیزید! خدایتان رحمت کند سر از خواب بردارید که حرمنشینان خانواده پیامبر بییاورند. ای بزرگواران برخیزید و رویاروی این طغیانگران بیدادپیشه دفاع کنید. امام حسین (ع) پس از شهادت یاران به خیمه آمد و با اهل خیمه وداع کرد.
اباعبداللهالحسین (ع)، تنها و غریبانه، اما مصمم، نستوه و بشکوه با صولت حیدری و هیئت نبوی قدم به میدان گذاشت. کنار میدان، یاران شهید را نگریست. هیچکس نبود. فریاد امام حسین (ع) در غربت عاشورا پیچید که:هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حرم رسولالله هل مِن مُوّحد یخافُالله فینا هَل مَن مُغیثٍ یرجوالله فی اغاثَتنا؟ هَل مِن مُعینٍ یرجُوا ما عنداللّهِ فی اعانَتِنا؟
آیا کسی هست تا دشمن را از حرم پیامبر (ص) دور کند؟ آیا خداپرستی هست تا بر بیدادِ رفته بر ما از خدا پروا کند و بترسد؟ آیا فریادرسی هست که دلبسته خدا باشد و فریادرس ما شود؟ آیا یاریگری هست که با امید به یاری خدا یاریمان کند؟
امام حسین (ع) پس از آخرین وداع با اهالی حرم اسب برانگیخت، شمشیر در کف آخته، دل بر شهادت نهاده، اما با چهرهای آرام و مطمئن، آماده نبرد شد. مبارز طلبید. هر کس قدم در میدان مینهاد. در گردش بیامان شمشیر او با خاک آشنا میشد. در گرد و غبار میدان و درخشش تیغها و حرکت شکوهمند و چالاکانه و رزم بیامان، پژواک صدای امام حسین (ع) در کربلا میپیچید که:
این گروه کافر و از پاداش خداوند و پروردگار جن و انس رویگردان شدند. این گروه امام علی (ع) و فرزند نیکوکارش را که پدر و مادرش کریم و بزرگوارند، کشتند و گفتند:گرد آیید و همگی برای کشتن امام حسین (ع) آماده باشید. داد از دست نامردان پست و پلیدی که بر اهل مکه و مدینه گرد آوردند. آنگاه حرکت کردند و همدیگر را برای رضای دو بیدین به کشتن من برانگیختند. از ریختن خونم پروا نکردند؛ برای خشنودی عبیداللهبنزیاد که از دو سو نسل او کافر است. فرزند سعد از سر ستمگری، با لشکری انبوه چونان باران بر من تاخت و تیرباران کرد. آنان جز به دلیل افتخار من به دو ستاره درخشان-پیامبر (ص) و امام علی (ع) -با من ستیز و کینهتوزی ندارند. آنان با من که پسر برگزیده امام علی (ع) -جانشین شایسته پس از پیامبر (ص) -هستم و فرزند فاطمه زهرا (س) میجنگند. من پسر دو برگزیده-امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) -هستم. دو برگزیده از میان همه خلق. من نقره پاک و زاده دو طلا-امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) -هستم. مادرم فاطمه زهرا (س) و پدرم وارث پیامبران و مولای جن و انس است. پدرم امام علی (ع) در رزمگاه بدر و اُحُد و حنین پهلوانان کفر را در هم کوبید و له کرد. پدرم در رزمگاه احد با در هم شکستن سپاه کفر و ستم، شفابخش اندوه و کینه قلب مؤمنان شد. پدرم در جنگ احزاب و فتح مکه، شرایط مرگبار و نکبتباری را برای دو لشکر کفر رقم زد؛ و با اهل خیبر با شمشیری تیز و برنده و دو سویه نبرد کرد. با شمشیر جانشکار خویش صفها را فرو شکافت و لشکری را که در نبرد حنین برای انتقام آمده بودند، تباه و نابود کرد. این امت بدرفتار با هم بر عترت پاک پیامبر که هماره پیشقدم در مبارزه با لشکر انبوه بودند در رویارویی دو سپاه تاختند. چه کسی عمویی، چون جعفر طیار دارد که خداوند دو بال به او ارزانی داشت. چه کسی جدی، چون من در عالم دارد و مانند پدرم. من فرزند دو چهره ممتاز و درخشانم. پدرم خورشید امت و مادرم ماه و من ستارهای هستم که فرزند دو ماهتاب است. جدّ من پیامبر (ص)، رسول خدا و چراغ هدایت است و پدرم کسی که در دو پیمان به پیامبر وفادار ماند. پدرم قهرمان و شیر صحنه نبرد است. او بزرگوار و بخشنده و توانمند بود. پدرم، امام علی (ع)، رشته محکم و استوار دین و صاحب حوض کوثر است و به دو قبله نماز گزارده است. او با رسول خدا هفت سال به سمت بیتالمقدس نماز گزارد. زمانی که بر روی زمین جز این دو تن نمازگزار نبود. از آن زمان که به دنیا آمد بتها را رها کرد و به اندازه چشم بر هم زدنی قریش را در بُتپرستی همراهی نکرد. آنگاه که قریش بتپرستی میکردند، او خداپرست و پاک و پارسا بود. قریش لات و عُزّی را عبادت میکردند و پدرم در صحنه نبرد به پیروزی و شهادت میاندیشید. پدرم شیری ژیان بود که چونان شیر بر دشمن حمله میکرد و پی در پی ضربه میزد. چون شیر آن گروه طغیانگر را در هم میکوبید و آنان را از جام خون و شرنگ سیراب میکرد.
در رزمگاه داغ و غبارخیز، امام حسین (ع) گاه به میمنه میتاخت و گاه به میسره. در این نبرد سهمگین همچنان رجز میخواند و گاه شعار «یا محمد (ص)»و الله اکبر سر میداد. صفوف را میشکافت و دشمنان از مقابل شمشیر او میگریختند. عطش در فراز و فرود شمشیر و زخمهای تازه افزونتر میشد. امام حسین (ع)، در نبرد و مبارزه خود را به فرات رسانید. جابر جعفی میگوید: امام حسین (ع) بسیار تشنه بود. نزدیک آب آمد که بنوشد. مردی از بنیابانبن دارم گفت:وای بر شما میان او و آب حایل شوید. امام حسین (ع) در حق وی نفرین کرد و عرض کرد: خدایا، تشنهاش بدار. این مرد تیری به دهان امام سوم شیعیان افکند. امام حسین (ع) خون از دهان میگرفت و به آسمان میافکند و زمزمه میکرد: خدایا به تو شکایت میکنم از آنچه با فرزند دختر پیامبرت (ص) روا میدارند.
همین که امام حسین (ع) وارد فرات شد و کفی آب برداشت که بنوشد، یکی فریاد برآورد که: «ای حسین تو آب مینوشی و لشکر به حرم تو نزدیک شده و هتک حرمت میکند.» و امام حسین (ع) با شتاب از فرات بیرون آمد و سپاه را پراکنده کرد و خود را به خیمه رساند که معلوم شد این سخن جز خدعه و نیرنگ نبوده است. در این هنگام شمربنذیالجوشن با حدود ۱۰ نفر از پیادگان قصد خیمههای امام حسین (ع) کرد و کوشید تا میان امام سوم شیعیان و خیمهها فاصله افکند در این هنگام امام حسین (ع) فرمود::وای بر شما اگر دین ندارید و از معاد و پروا و هراستان نیست دستکم در دنیای خودتان آزاده باشید.
سپس فرمود: آرام باشید، ساعتی دیگر اثاث زندگی من بر شما مباح خواهد بود. شمر از این سخن شرمنده شد و گفت: پسر فاطمه حق با توست.
شمر پس از این گفتوگو به سپاهیان گفت: حسین راست میگوید به سوی خودش حمله کنید. چهار هزار نفر شمشیرزن، تیرانداز و نیزهانداز به سمت امام حسین (ع) حمله آوردند. امام سوم شیعیان زخم فراوان برداشته بود. عطش بود و غربت. خیمهها نیز در خطر. همچنان میجنگید. دشمن بسیار نزدیک شده بود. اما هیچکس-علیرغم امکان کشتن-پیش نمیرفت. گویی پروا داشت از اینکه قاتل امام حسین (ع) معرفی شود. امام حسین (ع) هنوز بر پای ایستاده بود. در این هنگام مردی از تیره کِنده به نام مالکبنبشر که به قتل و شرارت شهرت داشت پیش آمد. به امام حسین (ع) ناسزا گفت و ضربهای به سر امام حسین (ع) فرود آورد. امام حسین (ع) کلاهی دراز بر سر داشت. کلاه دریده شد و خون فوران کرد. امام حسین (ع) کلاه دریده را که از خز بود از سر برداشت. پر از خون شده بود. پس از این ضربه، سپاهیان دشمن اندکی عقب نشستند. غبار کمکم فرو نشست. فضا آرام شد و دو طرف اندکی دست از جنگ برداشتند. در خیمهها صدای گریه برخاست. امام حسین (ع) زخم سر را بست و سپس بر آن عمامه بست. زیرجامه یمنی زیبا و درخشانی پوشید که چشم را خیره میکرد و سپس آن را پاره کرد تا پس از کشتن کسی از تنش بیرون نیاورد. به امام حسین (ع) گفتند:زیر این لباس، تبّان یا تنبان بپوش. امام فرمود::این لباس ذلت و خواری است و شایسته نیست که بپوشم.
امام حسین (ع) آماده بازگشت به میدان شد. دشمن نیز پس از درنگی کوتاه برای پایان دادن به حادثه، گستاختر و آمادهتر شده بود. امام با اهل بیت وداع کرد. در این هنگام تنها کسی که شاهد میدان و بازگشت امام حسین (ع) بود حضرت زینب کبری سلامالله علیها بود و دیگران اجازه خروج از خیمه و مشاهده میدان نبرد را نداشتند.
امام حسین (ع) به میدان بازگشت. دشمن گستاخ، به خیمهها رو آورده بود. امام میجنگید و پیشتازان را عقب میراند. عمرسعد فرمان تیرباران داده بود، چندین چوبه تیر بر سر مبارک امام حسین (ع) نشسته بود. رزمگاه داغ و سوزان، حلقه محاصره را تنگتر میکرد. امام گاه به میمنه میتاخت و گاه به میسره، عرق از سر و روی مولا میچکید. عطش سخت غلبه کرده بود. خون از بدن میتراوید. امام حسین (ع) خطاب به دشمن میفرمود:: «آیا برای کشتن من گرد آمدهاید؟ به خدا سوگند بعد از من هیچ بندهای از بندگان خدا را نخواهید کشت. خداوند به خاطر کشته شدن من بر شما غضب خواهد کرد. سوگند به خدای جهان! من امیدوارم خداوند در برابر این همه نامردی، ما را گرامی بدارد و چنان انتقام ما را از شما بگیرد که خودتان درنیابید. آگاه باشید در اثر کشته شدن من، خونریزی میان شما گسترش خواهد یافت و خدای متعال خشم خود را بر شما خواهد افزود تا به عذاب دردناک اخروی گرفتار آیید.»
پس از نبرد دوباره و برداشتن زخمهای مکرر، امام حسین (ع) لحظهای درنگ کرد. در این هنگام سنگاندازان شروع به پرتاب سنگ کردند که ناگهان سنگی سنگین به پیشانی امام اصابت کرد و خون بر پیشانی جاری شد. امام حسین (ع) دامن پیراهن یا زره را بالا آورد تا خون را پاک کند که ناگهان تیری زهرآگین و سه پر بر سینه امام نشست. امام حسین (ع) تیر را بیرون کشید. خون، چون ناودان بیرون میتراوید.
امام حسین (ع) سر برداشت و به آسمان نگریست و زمزمه کرد: بسمالله و بالله و علی ملّةِ رسولالله. آنگاه فرمود: الهی تعلمُ انّهُم یقتلون رَجُلاً لیس علی وجهالارض ابن نبیُّ .... خدایا میدانی آنان کسی را میکشند که بر زمین جز او فرزند پیامبری نیست.
امام حسین (ع) دست بر جای تیر مینهاد و خون بیرون تراویده را در مشت جمع میکرد و به آسمان پرتاب میکرد و مشت دیگر که پر میشد بر صورت و محاسن میکشید و میگفت: با این صورت خضاب شده با خون، جدم رسول خدا را دیدار میکنم و قاتلان خود را یکیک معرفی میکنم. پس از این، امام حسین (ع) بر زمین افتاد و پیادگان نزدیک شدند تا کار امام را یکسره کنند. در این هنگام عبداللهبنالحسن (ع) از خیمه بیرون دوید تا امام حسین (ع) را یاری کند که با شمشیر بحربنکعب و تیراندازی حرملةبنکامل اسدی در دامان عمویش به شهادت رسید.
شمر در این لحظه قصد حمله به خیمهها کرد. امام حسین (ع) بر زمین افتاده بود. شمر نیزه خود را در خیمه امام فرو برد و فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه و خیمهنشینان را بسوزانیم. امام حسین (ع) با صدایی که از حنجره تشنه برمیخاست فرمود: پسر ذیالجوشن، خدایت به آتش بسوزاند، برای سوزاندن خانواده و خیمهام آتش میطلبی؟
در این هنگام شیثبنربعی پیش آمد و شمر را سرزنش کرد و شمر از آتش زدن خیمه منصرف شد. امام حسین (ع) پس از اصابت تیر به سینه، بر گونه چپ بر خاک افتاده بود. سیمای مطمئن و نگاه نافذش، دشمن را از کشتن بازمیداشت. کمکم پیادگان گستاخ به امام حسین (ع) نزدیکتر شدند. حلقه تنگتر شد زرعةبن شریک ضربهای بر کتف چپ امام حسین (ع) فرود آورد و آن را شکافت و پس از آن ضربهای بر گردن امام زد که حضرت به رو بر زمین افتاد. امام دیگر بار سر بلند کرد و سنانبنانس نیزهای بر او زد و بار دیگر امام حسین (ع) نقش بر خاک شد.
حضرت زینب در کنار خیمه، ناظر صحنه بود. گویا بر تل برآمد و عمرسعد را که شاهد و ناظر صحنه بود خطاب قرار داد و گفت: ای پسر سعد، اباعبدالله را میکشند و تو تماشا میکنی؟ عمرسعد روی برگرداند در حالی که اشک بر گونه و محاسنش جاری بود. حضرت زینب (س) ناامید از عمرسعد فریاد زد: بین شما مسلمانی نیست؟
در طرف دیگر شمر پس از اظهار اطلاع از اینکه امام حسین (ع) کیست خنجر هندی خود را کشید و با دوازده ضربه امام سوم شیعیان را به شهادت رساند.
منابع:
۱. مقتل خوارزمی
۲. اعیانالشیعه
۳. بحارالانوار
۴. نفسالمهموم
۵. وسیلةالدارین
۶. اللّهوف
۷. تاریخ طبری
۸. ارشاد
۹. ناسخالتواریخ
۱۰. الفتوح
۱۱. آینه در کربلاست (محمدرضا سنگری)
انتهای پیام/
بیشتر بخوانید:
هشتم ذیالحجه؛ قیام مسلم در کوفه
نهم ذیالحجه؛ روز عرفه و شهادت مسلمبنعقیل
دهم ذیالحجه؛ ورود کاروان امام حسین (ع) به وادی عقیق
چهاردهم ذیالحجه؛ ورود کاروان امام حسین (ع) به منزلگاه ششم
پانزدهم ذیالحجه؛ امام حسین (ع) به روشنگری پرداخت
هجدهم ذیالحجه؛ رسیدن کاروان امام حسین (ع) به منزلگاه یازدهم
نوزدهم ذیالحجه؛ دریافت خبر شهادت حضرت مسلمبنعقیل و هانیبنعروه
بیست و یکم ذیالحجه؛ پیوستن زهیربنالقینبحلی به امام حسین (ع)
بیست و دوم ذیالحجه؛ بیان ماجرای حضرت یحیی و شباهت فرجام امام حسین (ع) به این پیامبر
بیست و سوم ذیالحجه؛ خبر پیمانشکنی مردم کوفه به امام حسین (ع) رسید
بیست و پنجم ذیالحجه؛ کاروان امام حسین (ع) به بطن عقبه (بطان) رسید
بیست و ششم ذیالحجه؛ برخورد با سپاه حُر
بیست و هفتم ذیالحجه؛ امام حسین (ع) به شایستگی خود برای رهبری امت اشاره کرد
بیست و هشتم ذیالحجه؛ امام حسین (ع) خطبه مشهور خود را ایراد کرد
بیست و نهم ذیالحجه؛ کاروان امام حسین (ع) به قُطقَطانیه رسید
اول محرم؛ پیوستن انسبنحارث به امام حسین (ع)
دوم محرم؛ ورود به کربلا
سوم محرم؛ ارسال نامه ابنزیاد به کربلا برای ابا عبدالله الحسین
چهارم محرم؛ رسیدن نامه عمرسعد به عبیداللهزیاد
پنجم محرم؛ نامه عبدالله بن زیاد به عمر سعد برای تنگناسازی در کربلا
هفتم محرم؛ آغاز رسمی قطع آب در کربلا
هشتم محرم؛ جلوگیری از حفر چاه و تهدید عمر سعد
نهم محرم؛ آمدن شمربنذیالجوشن ضبابی به کربلا
دهم محرم؛ روز معرفت، محبت، حماسه و سوگ
یازده محرم؛ عبور از کنار قتلگاه
فدات شم الهی برای این مظلومیت بیش از اندازه ات !
خداوند لعنت کنه یزید و یزیدیان عالم را !