به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجزه الهی را برای شما آماده میكنيم.
سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد. عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) و حضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.
سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است و اینان عبارتند از: آدم نوح آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ
كسانى كه [در نبرد احد] پس از آنكه زخم برداشته بودند دعوت خدا و پيامبر [او] را اجابت كردند براى كسانى از آنان كه نيكى و پرهيزگارى كردند پاداشى بزرگ است (۱۷۲)
الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳)
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا [از ميدان نبرد] بازگشتند در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند و خداوند داراى بخششى عظيم است (۱۷۴)
إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
در واقع اين شيطان است كه دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنيد از آنان مترسيد و از من بترسيد (۱۷۵)
بيان آيات
اين آيات هم مربوط به آيات جنگ احد است و اين معنا را از اشاره اى كه در جمله : (من بعد ما اصابهم القرح...) هست مى فهميم، چون در آيات راجع به جنگ احد نيز سخن از قرح رفته بود و فرموده بود: (ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله...).
الّذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح...
بطورى كه گفته اند كلمه (استجابت ) و نيز كلمه (اجابت ) به يك معنا است و آن اين است كه از كسى چيزى بخواهى و او پاسـخت را با قبول بدهد و خواسته ات را بر آورد. و اگر هم نام خدا را برد و هم نام رسول را با اينكه در اين مقام مى توانست بذكر يكى از آن دو اكتفا كند براى اين بود كه در داستان جنگ احد متخلفين هم نا فرمانى خدا را كردند و هم نا فرمانى رسول را اما نافرمانى خدا براى اينكه خداى تعالى آنان را از فرار از جنگ نهى كرده بود و به جهاد امرشان فرموده بود و آنان جهاد نكردند و بر عكس فرار نمودند و اما نافرمانى رسول را كردند براى اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به آن عده تيرانداز دستور داده بود از جاى خود حركت نكنند و مركز خود را خالى ننمايند و آنان نافرمانى كردند و نيز وقتى كه بلنديهاى كوه را پيش گرفته بودند و رسول (صلى اللّه عليه و آله ) از آخرشان صداشان مى زد گوش به سخنش ندادند به همين جهت در داستان آيات مورد بحث كه ذيلا شرحش مى آيد بدان جهت كه دعوت خدا را اجابت كردند هم نام خدا را برد و هم نام رسول را و كانه فرموده در اين داستان مثل داستان احد كه خدا و رسول را نافرمانى كرده بودند عمل نكردند بلكه دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند.
نمونه اى از مراقب عجيب قرآن در بيانات خود
للّذين احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظيم
در اين جمله وعده را منحصر كرده به بعضى از كسانى كه خدا و رسول را اجابت كردند و اين به خاطر آن است كه اجابت دعوت يك عمل ظاهرى است ممكن است مطابق با واقع هم باشد و ممكن است نباشد، علامت مطابقتش با واقع احسان و تقوا است، كه اجر عظيم هم داير مدار همين دو است و اين خود مراقبت عجيب قرآن در بيانات خود را مى رساند و به ما مى فهماند كه خداى تعالى چقدر مراقب كلمات و بيانات خويش است، در عين اينكه مطلب اينجا را بيان مى كند، مراقب است كه مبادا بيانش با ساير معارفش ناسازگار باشد آرى (لا يشغله شاءن عن شان ).
و از اينجا روشن مى شود كه همه اجابت كنندگان در اين داستان واقعيت نداشته اند بلكه در بينشان كسانى بوده اند كه اجابتشان به مصلحت روزگار بوده چون نشانيهاى اجابت باطنى را كه احسان و تقوا است نداشته اند، تا مستحق اجر عظيم خداى سبحان بشوند و چه بسا گفته باشند كه كلمه : (من ) در جمله مورد بحث تبعيضى نيست و نمى خواهد بفرمايد بعضى از آنان احسان و تقوا داشته اند و در نتيجه اجرى عظيم دارند بلكه بيانيه است و مى خواهد بفرمايد اجابت كنندگان كه همان (الّذين احسنوا منهم و اتّقوا) بوده باشند اجرى عظيم دارند، چون در آيه ديگر بجاى كلمه (من ) كلمه : (مع ) را آورده و فرموده : (محمد رسول اللّه و الّذين [مع]_ه اشداء على الكفار) و آنگاه در آخر آيه دوباره كلمه (من ) مى آورد و مى فرمايد:(وعد اللّه الّذين آمنوا و عملوا الصالحات [من]_هم مغفره و اجرا عظيما) ليكن اين سخن درست نيست. و نيز بيان مى كند اين مدحى كه خداى تعالى در جمله : (الّذين قال لهم النّاس تا آخر آيات از ايشان كرده از قبيل نسبت دادن وصف (بعض ) به (كل ) است (كه گاهى گوينده به خاطر نكته اى كه در نظر دارد و گاهى صرفا به عنايتى لفظى اين كار را مى كند، يعنى صفت(بعض ) را به (كل ) نسبت مى دهد.
الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم...
كلمه (ناس ) به معناى افرادى از انسان است، اما نه از هر جهت، بلكه به اين جهت افرادى از انسان را ناس مى گويند كه از يكديگر متمايز نيستند، (و گوينده كارى به تمايز و خصوصيات افراد ندارد) و در آيه شريفه كلمه ناس دو بار آمده كه ناس اول غير ناس دوم است، منظور از ناس اول منافقين و منظور از ناس دوم دشمنان است، منافقين كه از يارى اسلام مضايقه كردند به منظور اينكه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز بدارند و سست كنند، به ايشان گفتند: ناس يعنى مشركين جمعيت بسيارى براى جنگ با شما جمع كرده اند معلوم مى شود ناس دوم مشركين و ناس اول ايادى و جاسوسانى هستند كه مشركين در بين مؤمنين داشتند و از ظاهر آيه برمى آيد كه اين جاسوسان عده اى بوده اند نه يك نفر و همين آيه مؤ يد آن است كه آيات شريفه مورد بحث درباره داستانى نازل شده كه بعد از پايان جنگ احد پيش آمد، كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با بقيه اصحابش مشركين را تعقيب كرد نه درباره بدر صغرا و ان شاءاللّه هر دو داستان در بحث روايتى آينده مى آيد.و معناى اينكه فرمود: (قد جمعوا لكم ) اين است كه جمعيت خود را دوباره براى جنگ با شما جمع كرده اند (و خدا داناتر است ).
سرّ اينكه گفتار منافقين ايمان مؤمنين را بيشتر كرد
(فزادهم ايمانا) سر اينكه مى فرمايد گفتار منافقين ايمان مؤمنين را بيشتر كرد اين است كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مى شود از اينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظن نداشته باشد نسبت به تصميم خود حريصتر مى شود و همين حريصتر شدن باعث ميشود كه نيروهاى خفته اش بيدار و تصميمش قويتر شود و هر چه آنان بيشتر منعش كنند و در منع اصرار بورزند او حريصتر و در عملى كردن تصميم خود جازمتر، شود و اين در مورد كسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند، تاءثير بيشترى دارد تا در مورد ديگران و لذا مؤمنين صدر اسلام و غير ايشان را مى بينيم كه در اطاعت از امر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مى گرفتند ايمانشان قوى تر و در تصميم خود محكم تر و در نبرد شجاعتر مى شدند.
و نيز ممكن است منظور از بيشتر شدن ايمانشان، تنها در مورد درستى اخبارى باشد كه منافقين مى دادند و بخواهد بفرمايد كه : وقتى مؤمنين از منافقين شنيدند كه كفار در صدد جمع آورى لشكر بر آمده اند ايمانشان به درستى همين خبر بيشتر شد، چون قبلا از راه وحى خبردار شده بودند كه بزودى در راه خدا آزار خواهند ديد تا آنكه به اذن خدا سرنوشتشان معين و تمام شود و وعده اى كه خدا به آنان داده برسد و آن وعده نصرت بود كه جز در جنگ نخواهد بود.
و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل
يعنى خداى تعالى براى ما كافى است و اصل ماده (حا _ سين _ با) از حساب گرفته شده به اين مناسبت كه كفايت به حساب وى مقدار حاجت است و اينكه گفتند: (حسبنا اللّه )اكتفاى ما به خدا است به حسب ايمان است نه به حسب اسباب خارجى كه سنت الهيه آن را جارى ساخته و كلمه (وكيل ) به معناى كسى است كه امر انسانرا به نيابت از انسان تدبير مى كند.بنابراين مضمون آيه بر مى گردد به معناى آيه زير، كه مى فرمايد: (و من يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ) و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود:
(فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء...)، تا تصديق وعده خداى تعالى باشد آنگاه به حمد و ستايش آنان پرداخت و فرمود: (و اتبعوا رضوان اللّه و اللّه ذو فضل عظيم ).
بحثى پيرامون توكل
حقيقت امر در مساله توكل اين است كه به كرسى نشستن اراده انسان و دست يافتن به هدف و مقصد در اين عالم (كه عالم ماده است ) احتياج به اسبابى طبيعى و اسبابى روحى دارد و چنان نيست كه اسباب طبيعى تمام تاءثير را داشته باشد پس اگر انسان بخواهد وارد در امرى شود كه بسيار مورد اهتمام او است و همه اسباب طبيعى آن را كه آن امر نيازمند به آن اسباب است فراهم كند و با اين حال به هدف خود نرسد قطعا اسباب روحى و معنوى (كه گفتيم دخالت دارند) تمام نبوده و همين تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است كه وى به هدف خود برسد مثلا اراده اش سست بوده يا مى ترسيده يا اندوه و غم مانعش شده يا شدت عمل و يا حرص و يا سفاهت به خرج داده يا سوءظن داشته و يا چيز ديگرى از اين قبيل مانع به هدف رسيدنش شده است و اين گونه امور بسيار مهم و عمومى است و اگر همين انسان در هنگام ورود در آن امر به خدا توكل كند در حقيقت به سببى متصل شده كه شكست ناپذير است سببى است فوق هر سبب ديگر و در نتيجه تمسك به چنين سببى اراده اش نيز قوى مى شود، ديگر هيچ يك از اسباب ناسازگار روحى بر اراده او غالب نمى آيد و همين است موفقيت و سعادت. - و در توكل بر خدا جهت ديگرى نيز هست كه از نظر اثر ملحق به معجزات و خوارق عادت است همچنان كه از ظاهر جمله : (و من يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره...) اين معنا برمى آيد و ما در بحثى كه پيرامون اعجاز داشتيم مطالبى را كه مربوط به اين مقام بود آورديم.
ذلكم الشيطان يخوف اوليائه...
از ظاهر آيه برمى آيد كه اشاره (ذلكم ) به آن دسته از مردمى است كه منافقين به ايشان گفتند: (ان النّاس قد جمعوا لكم ( در نتيجه جمله مورد بحث از مواردى است كه قرآن كريم در آن موارد كلمه شيطان را بر انسان اطلاق فرموده همچنانكه از ظاهر آيات زير نيز برمى آيد كه منظورش از وسواس خناس شيطانهاى انسى است :(من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور النّاس من الجنّة و النّاس ) مؤ يد اين معنا جمله : (فلا تخافوهم ) است كه مى فرمايد از آن شيطان ها كه آن حرفها را بر شما زدند نترسيد براى اينكه اينان براى شما شيطانند و ما ان شاءاللّه تعالى بزودى در اين باره بحثى مى كنيم كه از روى حقيقت پرده برداريم.
بحث روايتى (در ذيل آيات مربوط به جنگ احد)
روايات وارده در داستان جنگ احد بسيار زياد است، ولى در آنها از جهات بسيارى اختلاف شديدى وجود دارد كه چه بسا انسان را دچار سوءظن مى كند و بيشتر اختلاف در رواياتى است كه درباره شاءن نزول بسيارى از آيات اين داستان وارد شده كه تقريبا شصت آيه مى شود آرى اينگونه روايات عجيب به نظر مى رسد و جاى هيچ شكى براى اهل تاءمل و دقت باقى نمى گذارد در اينكه حكم كند كه : (مذاهب و عقائد مختلف در آن روايات دست اندازى كرده و هر مذهبى روح عقيدتى خود را در روايتى دميده تا با زبان روايت حرف خود را زده باشد و خلاصه استفاده سياسى كرده باشد) و همين امر باعث شد كه ما از نقل آن روايات در اين بحث روايتى خود دارى كنيم.از خوانندگان محترم اگر كسانى بخواهند به آن روايات نظر كنند مى توانند به جوامع حديث و يا تفاسير مطول مراجعه نمايند.
در الدرالمنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى الضحى روايت كرده كه گفت وقتى آيه : (و يتخذ منكم شهداء) نازل شد همان روز هفتاد نفر از مسلمانان كشته شدند كه چهار نفرشان از مهاجرين بودند يعنى حمزه بن عبدالمطلب و مصعب بن عمير (همپيمان بنى عبدالدار) و شماس بن عثمان مخزومى و عبداللّه بن جحش اسدى و بقيه از انصار بودند.مؤ لف قدس سره : و از ظاهر روايت برمى آيد كه راوى يعنى ابوالضحى كلمه (شهداء) در آيه را به معناى كشته شدگان در معركه جنگ گرفته و بيشتر مفسرين هم دنبال او را گرفته اند. ولى در بيان سابق گفتيم كه هيچ دليلى از ظاهر كتاب بر اين معنا نداريم بلكه ظاهر اين است كه مراد از شهدا، گواهان اعمال باشند.
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما يعلم اللّه...) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى بهتر از هر كس از حال مخلوق خود آگاه است، او قبل از اينكه مخلوق خود را تكون داده و پديد آورد در همان وقتى كه موجودات در عالم ذر بودند به وضع آنها آگاه بوده و مى دانست كه چه كسى جهاد مى كند و چه كسى از جهاد سرپيچى مى كند همچنانكه او قبل از آنكه خلق خود را بميراند، مى داند آنها را مى ميراند ولى در حالى كه آنها زنده اند مرگشان را به ايشان نشان نداده است.مؤ لف قدس سره : اين روايت اشاره دارد به مطلب گذشته ما كه فرق است بين (علم قبل از ايجاد) و (علم فعلى ) كه همان (ايجاد) است و مراد از آيه شريفه، علم قبل از ايجاد نيست.
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل آيه : (و لقد كنتم تمنون الموت...) آمده : وقتى خداى تعالى (به وسيله وحى ) به مؤمنين خبر داد كه با كشته شدگان آنان در جنگ بدر چه رفتارى كرد و ايشان را در چه منازلى از بهشت جاى داد مؤمنين مشتاق شهادت شدند و عرضه داشتند: خداوندا جنگ برايمان پيش بياور تا در آن به شهادت برسيم خداى تعالى جنگ احد را برايشان پيش آورد و جز آن تعدادى كه خدا مى خواست ايستادگى نكردند، اينجا است كه خداى تعالى مى فرمايد: (و لقد كنتم تمنون الموت...).مؤ لف قدس سره : و اين معنا در الدرالمنثور نيز از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن و سدى نقل شده.
رواياتى در ذيل آيه (و ما محمد الا رسول قد خلت...) و شايعه كشته شدن پيامبر در جنگ احد
در تفسير قمى آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز احد كه به آن گرفتارى دچار شد، يكى از لشكريانش به هر كس كه برمى خورد، مى گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد به فكر نجات خود باش و بعد از آنكه به مدينه برگشتند خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل... انقلبتم على اعقابكم )(كه منظورش برگشتن به كفر بود) (و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللّه شيئا).و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ربيع روايت آورده كه درباره اين آيه گفته است :مربوط به روز احد است، كه مسلمين دچار آن كشته ها و زخمى ها شدند در آن گيرودار از يكديگر سراغ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را گرفتند، اين يكى به آن ديگرى گفت : محمد كشته شد، بعضى هم اضافه مى كردند كه اگر او پيغمبر بود كشته نمى شد، ولى بعضى از بلندپايگان از اصحاب رسول خدا گفتند: شما بايد در راهى كه پيامبرتان قتال كرد قتال كنيد تا خداى تعالى يا فتح را نصيبتان كند و يا به آن جناب ملحق شويد و براى ما نقل كرده اند كه مردى از مهاجرين به مردى از انصار برخورد كه در خون خود مى غلطيد به او گفت : اى فلانى هيچ مى دانى كه محمد كشته شد؟ او در پاسـخش گفت اگر محمد كشته شد وظيفه رسالت خود را انجام داد شما هم بايد در دفاع از دينتان قتال كنيد و در اين باره بود كه خداى تعالى آيه زير را نازل كرد كه : (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؟) يعنى آيا مرتد مى شويد و بعد از ايمان به كفر بر مى گرديد؟
و در همان كتاب است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه گفت : در روز احد اين شايعه در بين مسلمانان منتشر گرديد كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد يكى از آن عده كه (در پشت صخره كوه پنهان شده بودند) گفت : اى كاش كسى را ميداشتيم و نزد عبداللّه بن ابى مى فرستاديم و او از ابى سفيان براى ما امان مى گرفت آنگاه فرياد زد: هان اى مردم مهاجر معطل چه هستيد؟ محمد كشته شد! به سوى قوم مكى خود (يعنى لشكر ابى سفيان ) برگرديد و گرنه مى آيند و شما را مى كشند انس بن نضر فرياد زد: اى مردم اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد پروردگار محمد زنده است پس در همان راهى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قتال كرد شما هم قتال كنيد... و سپس ادامه داد: خدايا من از آنچه اين مردم مى گويند نزد تو عذر مى خواهم و از پيشنهادى كه مى كنند بيزارى مى جويم آنگاه شمشيرش را محكم به دست گرفت و حمله كرد تا كشته شد و خداى تعالى آيه : و ما محمد (الا رسول...) را در اين باره نازل فرمود.
مؤلف قدس سره : اين معانى به طرق بسيارى ديگر روايت شده است. و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (در جنگ احد) على (عليه السلام ) شصت و يك جراحت بر داشت و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ام سليم و ام عطيه را ماءمور كرد تا او را مداوا كند، (بعد از آنكه دست به كار شدند) خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند: ما هيچ زخمى از زخمهايش را نمى بنديم مگر اينكه زخمى ديگر دهن باز مى كند و ما از جان او مى ترسيم (و خلاصه وضع او خطرى است ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اتفاق مسلمانان به عيادت على (عليه السلام ) آمدند كه يك پارچه زخم بود و حضرت دست خود را به يك يك زخمهاى آن جناب مى كشيد و مى فرمود: كسى كه در راه خدا چنين وضعى به خود بگيرد امتحان خود را داده و وظيفه خود را به پايان برده و دست به هيچ يك از زخمها نمى كشيد مگر آنكه آن زخم بهبودى مى يافت على (عليه السلام ) گفت : الحمدللّه كه نه فرار كردم و نه قدمى به عقب نهادم و خداى تعالى شكر عمل آن جناب را در دو جاى قرآن بجا آورد يك جا فرمود: (و سيجزى اللّه الشّاكرين ) و جائى ديگر فرمود: (و سنجزى الشّاكرين ).
مؤلف قدس سره : يعنى خداى تعالى (ثبات قدم ) آن جناب را شكرگزارى كرد نه گفتار آن جناب را كه گفت : (الحمد لله ). و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه وقتى آيه : (و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير) را خواند و فرمود هزار و هزار آنگاه فرمود: آرى و اللّه كشته مى شوند.
مؤلف قدس سره : در اين روايت به جاى كلمه : (قاتل معه ) (قتل معه ) قرائت شده و به همين قرائت معنا شده و اين قرائت و معناى آن را الدرالمنثور از ابن مسعود و ديگران روايت كرده و از ابن عباس روايت كرده كه شخصى از او از كلمه :(ربيون ) پرسيد در پاسـخ گفت : يعنى جموع.
و در الدرالمنثور است كه عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت كرده كه در معناى جمله : (من بعد ما اريكم ما تحبون ) گفته است منظور از (آنچه دوست مى داريد) نصرتى بود كه خداى تعالى نصيب مؤمنين عليه كافران كرد به طورى كه زنان مشركين هر چه گيرشان آمد سوار شدند و گريختند چه راهوار و چه چموش (ممكن هم هست منظور مجاهد اين بوده كه بگويد زنان مشركين از هر طرف گريختند چه راه و چه بيراهه ) ولى به خاطر اينكه مؤمنين نا فرمانى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كردند دو باره مشركين به طرف ايشان سرازير شدند.
و در همان كتاب است كه ابن اسحاق و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل از زبير روايت كرده اند كه گفت : يادم هست آنروزى را كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوديم در آن لحظاتى كه وحشت دل شير را آب مى كرد ناگهان خداى تعالى خواب را بر ما مسلط كرد احدى از ما نماند كه چانه اش به سينه اش نيفتاده باشد به خدا سوگند كه هنوز صداى معتب بن قشير در گوش من است كه مى گفت : (لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا) و بخدا سوگند شنيدنم مثل شنيدن كسى بود كه در خواب چيزى بشنود من گفتار او را حفظ كردم تا آنكه آيه : (ثم انزل عليكم من بعد الغم امنه نعاسا... ما قتلنا هيهنا) در باره گفتار معتب بن قشير نازل شد.
روايتى در ذيل (ان الذين تولوا منكم...) و فرار بعضى مسلمين در جنگ احد
مؤلف قدس سره : اين معنا از زبير بن عوام به طرق بسيارى روايت شده.
و در همان كتاب است كه ابن منذر در معرفة الصحابه از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه :(ان الّذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان...) گفته : اين آيه در باره عثمان و رافع بن معلى و حارثة بن زيد نازل شده.
مؤلف قدس سره : قريب به اين معنا به چند طريق از عبد الرحمان بن عوف و عكرمة و ابن اسحاق روايت شده و در بعضى از آنها علاوه بر عثمان و رافع و حارثه ابو حذيفه بن عقبه و وليد بن عقبه و سعد بن عثمان و عقبه بن عثمان نيز آمده.
و بهر حال آوردن نام عثمان و سايرين كه نامشان آمده از باب ذكر مصداق است و گرنه آيه شريفه در باره همه كسانى است كه پشت به جنگ كردند و در باره آن عده از صحابه است كه دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را عصيان نمودند تنها خصوصيتى كه عثمان و آن نامبردگان كه با او بودند داشتند اين بوده كه آنقدر فرار كردند و به پشت جبهه گريختند كه به جلعب هم رسيدند (جلعب نام كوهى در اطراف مدينه از طرف اغوص است ) و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند و سپس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند و آن جناب به ايشان فرمود: (لقد ذهبتم فيها عريضه ).
و اما اينكه عموم اصحاب چه كردند؟ روايات زيادى وارد شده كه تمامى اصحاب و تا آخرين نفرشان فرار كردند و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماند مگر دو نفر از مهاجرين و هفت نفر از انصار و از آن سو مشركين بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هجوم بردند و آن چند نفر انصار در دفاع از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) يكى پس از ديگرى كشته شدند تا ديگر كسى از انصار با آن جناب نماند.
اين مطلبى است كه در اكثر روايات آمده البته در بعضى از روايات اين نيز آمده است كه يازده نفر ماندند و در بعضى ديگر هيجده و حتى سى نفر هم روايت شده كه اين از همه ضعيف تر است.
و شايد منشاء اين اختلاف يكسان نبودن اطلاعات راويان و امثال آن باشد و آنچه از روايات دفاع نسيبه مازنيه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فهميده مى شود اين است كه در آن ساعت احدى از اصحاب نزد آن جناب نبوده و كسى هم كه فرار نكرد و تا به آخر ثبات قدم به خرج داد نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه در ميدان مشغول قتال و كارزار بود و روايات در باره پايدارى هيچ يك از اصحاب اتفاق كلمه ندارد بجز على (عليه السلام ) و شايد در باره ابى دجانه انصارى و سماك بن خرشه هم مطلب همين طور باشد يعنى روايات اتفاق داشته باشد ليكن او نيز ملازم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه در آغاز تا توانست با شمشير آن جناب به كارزار پرداخت و سپس وقتى ديد اصحاب او را تنها گذاشتند تن خود را سپر بلاى آنجناب كرد هر چه تير به طرف آن حضرت پرتاب مى شد يا با سپر و يا با پشت خود از آن جناب دفع مى كرد تا آنكه جراحاتش سنگين شد _ (رضى اللّه تعالى عنه ).
و اما بقيه اصحاب دو دسته بودند: يك دسته از آنان به محض ديدن و شناختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و فهميدن اينكه آن جناب كشته نشده به سوى او برگشتند و گروهى ديگر آنهائى بودند كه بلافاصله برنگشتند بلكه با اندكى فاصله و اين دو طايفه همانهايند كه خداى تعالى نعاس و سستى و چرت را بر آنان نازل كرد چيزى كه هست از جرم همه آنان در گذشت و تو خواننده (كه خداى تعالى توفيق بيشترى ارزانيت كند) معناى عفو را در سابق شناختى ولى بعضى از مفسرين گفته اند عفو در خصوص اين آيه به معناى اين است كه خداى تعالى مشركين را از كشتن مسلمانان دلسرد و من صرف كرد و با اينكه مى توانستند تا آخرين نفر مسلمانان را از بين ببرند ولى نبردند.
رواياتى درباره مشورت، در ذيل (و شاورهم فى الامر)
و در الدرالمنثور است كه ابن عدى و بيهقى (در كتاب شعب ) به سند حسن از ابن عباس روايت كردند كه گفت : وقتى آيه : (و شاورهم فى الامر) نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خدا و رسول او نياز به مشورت ندارند و ليكن خداى تعالى اين دستور را رحمت براى امتم قرار داده چون هر كس از امت من كه مشورت كند چنان نيست كه هيچ رشدى عايدش نشود و كسى كه آن را ترك كند ممكن نيست كه به هيچ مقدار و هيچ نوعى از گمراهى و كجى گرفتار نشودو در همان كتاب است كه طبرانى در كتاب اوسط از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: كسى كه استخاره كند يعنى از خدا خير طلب كند نوميد نمى شود و كسى كه مشورت كند پشيمان نمى گردد.
و در نهج البلاغه هست كه هر كس براى خود استبداد كند هلاك مى شود و هر كس با مردم مشورت كند در عقل آنان شريك شده است.
و نيز در همان كتاب است كه امام فرمود: مشورت كردن عين هدايت است و كسى كه استبداد براى داشته باشد خويشتن را در معرض خطر قرار داده است.
و در تفسير صافى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: هيچ تنهائى وحشت آورتر از خودپسندى نيست و هيچ پشتيبان گيرى قابل اعتمادتر از مشورت نيست.
مؤلف قدس سره : روايات در باب مشورت كردن بسيار زياد است و البته جاى مشورت آنجائى است كه عملى را كه درباره اش مشورت مى كنيم عملى جايز باشد يعنى از نظر مزيت ها انجام و تركش جايز باشد و بخواهيم با مشورت به دست آوريم كه آيا ترجيح در انجام آن است يا در ترك آن ؟ و اما عملى را كه خداى تعالى درباره آن يا حكم وجوب دارد (در نتيجه نمى توان تركش كرد) و يا حكم حرمت (كه در نتيجه نمى توان انجامش داد) چنين عملى جاى مشورت نيست چون هيچ طرف مشورتى حق ندارد در مقام مشورت آنرا كه واجب است جائزالترك و آن را كه حرام است جائز الفعل كند و در نتيجه احكام الهى را تغيير دهد چرا كه اگر چنين عملى صحيح بود بايد اختلاف حوادث جاريه ناسخ كلام خدا شود.
رواياتى در ذيل (و ما كان لنبى ان يغلّ...) و آيه (و منيغلل...)
و در كتاب مجالس از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: كسى نمى تواند همه مردم را از خود راضى كند و كسى نمى تواند زبان آنان را ببندد مگر نبود كه در جنگ بدر اين تهمت را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زدند كه يك قطيفه سرخ رنگى را به خود اختصاص داد تا آنكه خداى تعالى آن جناب را به محل آن قطيفه كه گم شده بود راهنمائى كرد و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت و در كتاب مجيدش اين آيه را نازل كرد: (و ما كان لنبى ان يغل...).
مؤلف قدس سره : قمى اين روايت را در تفسير خود آورده و نيز آورده كه مردى نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) آمده و عرضه داشت : فلانى قطيفه اى سرخ رنگ را دزديده و در فلانجا پنهان كرده و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) دستور داد آن محل را كندند و قطيفه را بيرون آوردند.
اين معنا و قريب به آن را الدرالمنثور به طرق بسيار روايت كرده و شايد مراد از اينكه در روايت بالا آمده بود كه خداى تعالى آيه : (و من يغلل...) را در داستان قطيفه نازل كرد اين باشد كه آيه نامبرده به اين داستان اشاره دارد و گرنه سياق آيه نشان مى دهد كه نه تنها در روز بدر نازل نشده بلكه بعد از جنگ احد نازل شده است كه بيانش گذشتو در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هر كس چيزى را بدزدد روز قيامت آن را در آتش مى يابد و سپس ماءمور مى شود داخل آتش شود و آن را بيرون آورد.
مؤلف قدس سره : اين معنا استفاده لطيفى است كه از جمله زير به دست آمده كه مى فرمايد: (و من يغلل يات بما غل يوم القيامه ).
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (هم درجات عند اللّه ) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: (آنها كه پيرو رضوان خدايند همان ائمه هستند و آنان به خدا سوگند نزد خدا براى مؤمنين درجاتند هر كس ولايت و مودت ما را داشته باشد به همان معيار خداى تعالى پاداش اعمالشان را مضاعف مى كند و خداى تعالى درجات على را براى آنان بالا مى برد و كسانى كه ثمره زندگيشان سخط و خشمى از خداى تعالى است كسانى هستند كه حق على و امامان از ما اهل بيت را منكر شدند، و به خاطر همين دچار سخط خدا شدند.
مؤ لف قدس سره : مضمون اين حديث از باب تطبيق كلى بر مصداق است (البته مصداق مهم تر و روشن تر (مترجم )).
و در همان كتاب از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود درجه مورد نظر آن قدر بلند است كه به اندازه فاصله بين زمين و آسمان مى رسد.
رواياتى در ذيل (او لما اصابتكم مصيبة...) و كشته شدن مسلمانان در جنگ احد
و باز در تفسير عياشى در ذيل آيه : (او لما اصابتكم مصيبه قد اصبتم مثليها) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مسلمين در جنگ بدر صد و چهل نفر از افراد دشمن را كشته و اسير كردند يعنى هفتاد نفر را كشتند و هفتاد نفر ديگر را اسير كردند و وقتى جنگ احد پيش آمد هفتاد كشته دادند و بخاطر آن سخت در اندوه شدند اين آيه به اين مناسبت نازل شد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه و ترمذى (وى حديث را حسن دانسته ) و ابن جرير و ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) آمد و عرضه داشت : اى محمد ! خداى تعالى از اينكه مردمت از مشركين اسير گرفتند خوشش نيامد اينك تو را دستور مى دهد به اينكه به مسلمانان ابلاغ كنى كه يكى از اين دو تصميم را بگيرند و مخيرند كه يا هفتاد نفر اسير را گردن بزنند و يا اگر خون بها بگيرند به همان عدد از خود آنان كشته شود رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) مردم را نزد خود خواند و پيام الهى را به ايشان رسانيد عرضه داشتند يا رسول اللّه اين مشركين عشاير ما و خويشاوندان ما هستند امروز از آنان خون بها مى گيريم و با آن نيروى جنگى خود را تقويت مى كنيم بگذار در جنگى ديگر هفتاد نفر از ما شهيد شوند چون ما از شهادت كراهتى نداريم نتيجه اش اين شد كه در جنگ احد هفتاد نفر از آنان كشته شد درست به تعداد همان اسيرانى كه در بدر از دشمن گرفته و در برابر گرفتن فداء آزاد كردند.مؤ لف قدس سره : طبرسى اين روايت را در مجمع البيان از على (عليه السلام ) نقل كرده و قمى هم آنرا در تفسيرش آورده.
رواياتى درباره شان نزول آيه كريمه (و لاتحسبن الّذين قتلوا...)
و در مجمع در ذيل آيه : (و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه ) تا آخر آيات از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود همه اين آيات در باره شهداى بدر و احد هر دو نازل شده.مؤ لف قدس سره : بر طبق اين روايت روايات بسيارى است كه سيوطى آن را در الدرالمنثور و همچنين ديگران نقل كرده اند ولى خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مورد بحث عام است شامل شهداى بدر و احد و همه كسانى كه در راه خدا شهيد مى گردند مى شود حال چه اين كه شهيد واقعى باشند و يا در حكم شهيد باشند و چه بسا گفته باشند كه اين آيات در باره شهداى بئرمعونه نازل شده و شهداى آن واقعه هفتاد و به قولى چهل نفر از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند كه آن جناب ايشان را فرستاده بود تا عامر بن طفيل و مردمش را به اسلام دعوت كنند و ايشان يعنى عامر و مردمش كنار چاه معونه زندگى مى كردند اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نخست ابا ملحان انصارى را به عنوان پيك نزد ايشان فرستادند كه او را كشتند و سپس بر سر اصحاب ريخته و همه را از دم تيغ گذراندند (رضى اللّه عنهم ).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند اين عده شيعيان ما هستند كه وقتى ارواحشان به سوى بهشت پرواز كرد و با كرامتى از خداى عزوجل رو برو شدند آن زمان يقين كردند كه بر حق و بر دين خداى عزوجل بودند و از ملحق شدن برادران بازمانده خود به يكديگر بشارت مى دادند.
مؤلف قدس سره : مضمون اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق روشنش مى باشد و معناى اينكه فرمود: (و آنزمان يقين كردند بر اينكه بر حق بوده اند) اين است كه در آن زمان عين اليقين بر ايشان حاصل مى شود چون در دنيا هم يقين داشتند ولى در بهشت به چشم خود مى بينند نه اينكه مراد اين باشد كه در دنيا شك داشتند و در بهشت يقين بر ايشان حاصل مى شود.
و در الدرالمنثور است كه احمد و هناد و عبد بن حميد و ابو داوود و ابن جرير و ابن منذر و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى (در كتاب دلائل ) از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: وقتى برادران شما در جنگ احد كشته شدند خداى تعالى ارواحشان را در جوف مرغانى سبز رنگ قرار داد تا به لب نهرهاى بهشت پرواز كردند و از ميوه هاى آن خوردند و در قنديل هائى طلائى آويزان در سايه عرش منزل كردند.
همينكه لذت خوردنيها و نوشيدنيها را چشيده و زيبائى جايگاه خود را ديدند گفتند: اى كاش برادران ايمانى ما مى دانستند كه خدا با ما چه كرد و در عبارتى ديگر آمده است كه گفتند: ما زنده هستيم و در بهشتيم و روزى مى خوريم كه اگر از وضع ما خبردار مى شدند ديگر در كار جهاد بى رغبتى نمى كردند و از جنگ كردن سر بر نمى تافتند خداى تعالى به ايشان فرمود اگر شما نمى توانيد بازماندگان خود را از وضع خود خبردار كنيد من به جاى شما ايشان را خبردار مى كنم و به همين منظور اين آيات را نازل فرمود: (و لا تحسبن الّذين قتلوا...).
ائمه اطهار (ع ) روايات مرغ را انكار كرده اند
مؤلف قدس سره : در اين معنا رواياتى بسيار هست كه محدثين آنها را از ابى سعيد خدرى و عبداللّه بن مسعود و ابى العاليه و ابن عباس و غير اينان روايت كرده اند و در بعضى از اين روايات آمده است كه (به صورت مرغانى سبز رنگ در آمدند) مانند روايت ابى العاله و در بعضى ديگر مانند روايت ابى سعيد آمده (در مرغانى سبز رنگ ) و در بعضى ديگر مانند روايت ابن مسعود آمده (مانند مرغ سبز رنگ ) ولى معانى الفاظ نزديك به هم مى باشند.
و از ائمه اهل بيت عليهم السلام روايت شده كه وقتى روايت بالا را بر آن حضرات عرضه مى كردند مى فرمودند درست نيست و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) اينطور نفرموده ولى در بعضى از آن روايات آمده كه مردم كلام آن جناب را تاءويل كرده اند و به نظر ما اين روايات درست نيست و همان روايات دسته اول درست است كه داشت : ائمه عليهم السلام روايات مرغ را انكار كرده اند براى اينكه وقتى مطلبى در روايتى آمد كه با اصول مسلمه اعتقادى سازگار نيست وظيفه همين است كه يا روايت را طرح كنند و كنار بيندازند و يا آن را تاءويل كنند پس اينكه در روايت دسته دوم آمده : (مردم كلام آن جناب را تاءويل كرده اند) خود دليل بر نادرستى روايات دسته دوم است.
و روايات مرغ به هر حال چه درست باشد و چه نباشد در مقام بيان حال شهدا در بهشت آخرت نيست بلكه مراد از آن بهشت برزخ است و دليل آن نكته اى است كه در روايت ابن جرير از مجاهد آمده كه گفت : (از ميوه بهشت مى خورند و بوى آن را استشمام مى كنند ولى در بهشت نيستند) و نيز نكته اى كه در روايت ابن جرير از سدى آمده كه ارواح شهدا در جوف مرغى سبز رنگ در قنديل هائى از طلا و آويزان به عرش قرار دارد پس آن طير (يا آن ارواح ) يكبار صبح و يك بار شام در بهشت مى چرند و مى خرامند و در آن قنديلها بيتوته و استراحت مى كنند.در سابق هم كه بحثى پيرامون مساله برزخ داشتيم توجه فرموديد كه گفتيم مضمون اين دو روايت با بهشت دنيا كه همان برزخ باشد مى سازد نه بهشتى كه در آخرت است.
رواياتى در ذيل(الذين استجابوا لله و الرسول...) و داستان (غزوه جيش سويق )
و در الدرالمنثور در ذيل آيه : (الّذين استجابوا لله...) آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و بيهقى (در كتاب دلائلش ) از عبد اللّه بن ابى بكر بن محمد بن عمرو بن حزم روايت كرده اند كه گفت : بعد از جنگ احد وقتى خبر رسيد كه ابو سفيان و يارانش تصميم دارند دو باره برگردند و گفته اند ما بيهوده جنگ را خاتمه داديم بايد ادامه مى داديم تا همه مسلمانان را از بين مى برديم اينك دو باره بر سر بقيه آنان مى تازيم و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) با اصحابش تا حمراءالاسد به استقبال لشكر دشمن آمد و همين امر موجب انصراف ابوسفيان و يارانش از پيمودن ادامه راه گرديد و در اين بين كاروانى از قبيله عبد قيس مى گذشت ابوسفيان به ايشان گفت : در سر راه خود به محمد بر مى خوريد به او برسانيد كه ما تصميم گرفته ايم دو باره بر سر اصحابش بتازيم و همه را از بين ببريم كاروان نامبرده وقتى به حمراءالاسد رسيدند پيام ابوسفيان را به آن جناب رساندند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) و مؤمنين كه همراهش بودند گفتند: (حسبنا اللّه و نعم الوكيل ) خداى تعالى هم بدين مناسبت آيه (الّذين استجابوا لله و الرسول...) را نازل كرد.
مؤلف قدس سره : قمى اين روايت را بطور مفصل نقل كرده و در آن آمده : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) از اصحابش حتى كسانى را هم كه در جنگ احد جراحت برداشته بودند با خود به حمراءالاسد برد و در بعضى از روايات آمده : آن جناب كسانى را كه در احد همراهش بودند با خود برد.و برگشت هر دو به يك معنا است.
و در همان كتاب است كه موسى بن عقبه در كتاب مغازى خود و بيهقى در كتاب دلائلش از ابن شهاب روايت آورده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مسلمين را دستور داد تا براى جهاد در بدر بيرون شوند چون ابوسفيان اعلام جنگ داده بود ولى شيطان هواداران انسى خود را وادار كرد در بين مردم بروند و آنان را از ابى سفيان بترسانند شيطانهاى انسى به مردم گفتند (زنهار از جاى خود تكان مخوريد و حاضر به جنگ مشويد كه ) ابوسفيان لشكرى جمع كرده كه به هر جا وارد شوند مثل شب روى زمين را سياه مى كنند منتظرند كه دستشان به شما برسد و همه شما را از پا در آورده و دار و ندارتان را غارت كنند.
و خداى تعالى مسلمانان را از تهديد آن شيطانها حفظ نموده دعوت خدا و رسولش را پذيرفتند و با هر چه سرمايه كه داشتند بيرون شدند به اين فكر كه اگر در بدر به ابى سفيان برخورديم كه چه بهتر چون به همين منظور بيرون مى شويم و اگر بر نخورديم با سرمايه هاى خود از بازارى كه همه ساله در بدر تشكيل مى شود جنس مى خريم چون در آن تاريخ در هر سال يك بار بازارى در بدر تشكيل مى شد و مردم در آن موسم به بدر مى آمدند و حاجات خود را مى خريدند و جنس خود را مى فروختند همين كار را كردند ولى در آن ايام ابوسفيان و هوادارانش به بدر نيامدند و اتفاقا ابن حمام از كنار جمعيت مسلمانان گذشت پرسيد اينها كيانند؟ گفتند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اصحاب او است كه منتظر ابوسفيان و هواخواهان قريشى اويند از آنجا نزد قريش آمد و جريان را به اطلاع آنها رسانيد ابوسفيان ترسيد و به مكه برگشت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) هم با نعمتى و فضلى از خدا از بدر به مدينه برگشت و اين غزوه جزء غزوات شمرده شده به نام غزوه جيش سويق كه در شعبان سال سوم هجرت اتفاق افتاد.
مؤلف قدس سره : الدرالمنثور اين روايت را از غير اين طريق نيز نقل كرده و صاحب مجمع البيان آن را بطور مفصل در مجمع از امام باقر (عليه السلام ) آورده و در نقل او آمده كه اين آيات در باره غزوه بدر صغرا نازل شده و مراد از جيش سويق جيش ابى سفيان است كه با لشكرى از قريش و بارهائى از سويق (بلغور) بيرون آمدند و در خارج مكه پياده شدند و همان سويق را آذوقه خود كردند و وقتى از بر خورد با مسلمين در بدر دچار وحشت شدند به مكه برگشتند و مسلمانان به عنوان استهزاء لشكرشان را لشكر سويق ناميدند.
باز در همان كتاب است كه نسائى و ابن ابى حاتم و طبرانى به سندى صحيح از عكرمه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : وقتى مشركين از جنگ احد برگشتند به يكديگر گفتند:
ديديد كه نه محمد را كشتيد و نه دختران دشمن را به اسيرى با خود آورديد راستى كه چه ننگى به بار آورديد بايد برگرديد و كار را يك سره كنيد سرانجام تصميم گرفتند و خبرش به مدينه رسيد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى اين جريان را شنيد به مسلمين دستور داد تا براه بيفتند مسلمانان (كه هنوز خستگى جنگ احد از تنشان در نيامده بود) براه افتادند تا به حمراءالاسد و يا چاه ابى عتبه رسيدند (ترديد از سفيان است ) مشركين (وقتى خبر دار شدند باز ترسيدند و) گفتند خوب است فعلا برگرديم و سال بعد به جنگ اقدام كنيم در نتيجه مشركين به مسلمانان نزديك نشدند و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و مسلمانان برگشتند و همين حركت يكى از غزوات شمرده شد و خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (الّذين استجابوا لله و الرسول...) قبلا هم ابوسفيان براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) خط نشان كشيده و گفته بود: موعد شما در موسم سال آينده بدر يعنى همانجا كه ياران ما را كشتيد چون موسم بدر فرا رسيد آن طرف كه شجاع بود آماده قتال شد و خود را به بدر رسانيد تا اگر قتالى پيش آيد قتال كند و اگر پيش نيايد تجارت نمايد و آن طرف كه ترسو بودند حركت نكردند در نتيجه دسته اول يعنى مسلمانان به بدر آمدند و احدى از مشركين را در آنجا نديدند بناچار به كار خريد و فروش پرداختند و خداى تعالى در اين باره اين آيه را نازل كرد: (فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل...).
دخالت آراء شخصى راويان و تاءثير اختلاف مذاهب در نقل روايات اسباب نزول
مؤلف قدس سره : منظور ما از نقل اين روايت با اينكه با رعايت اختصار منافات داشت (چون در مباحث روايتى خلاصه گيرى و نقل نمونه اى جامع از هر باب بسيار مؤ ثر و مفيد است و باعث بصيرت و آشنائى اهل بحث و تدبر مى شود) اين بود كه اهل بحث متوجه اين نكته گردند كه آنچه در روايات اسباب نزول آمده اگر نگوئيم همه اش حد اقل بيشترش نظريه شخصى راويان است به اين معنا كه راويان آن احاديث غالبا حوادث تاريخى را نقل مى كنند آنگاه يكى از آيات كريمه قرآن را كه با آن حادثه مناسبتى دارد ضميمه نقل خود مى سازند و مردم خيال مى كنند كه آيه نامبرده اصلا در باره همان حادثه نازل شده و چه بسا همين عمل باعث شده كه يك آيه قطعه قطعه شود و يا چند آيه كه در يك سياق قرار دارند تكه تكه گردند و هر تكه اش را داراى تنزيلى مستقل بپندارند و درباره چند آيه اى كه پشت سر هم نازل شده بگويند: آن آيه اش در باره فلان حادثه و آيه دومش در باره آن حادثه ديگر و سومش در باره آن حادثه ديگر نازل شده است و در نتيجه نظم چنين آياتى به هم خورده سياقش به كلى از بين برود و اين خود يكى از اسباب سستى و بى اعتبارى اينگونه روايات است.
انتهای پیام/