به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛همزمان با فرارسیدن اعیاد شعبانیه و خجسته میلاد حضرت عباس بن علی علیه السلام، شاعران کشورمان در وصف و مدح این حضرت اشعاری را سروده اند، و شما میتوانید در متن زیر مشاهده کنید.
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تامیوه ی رسیده مضمون به ما رسد
قدری درخت واژه تان را تکان دهید
ارزانی ستاره بود ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده از مشک عشق او
یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید
در برکه نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است
حالا که ماه آمده پیدا ترین شده ست
یوسف ترین رسیده و زیباترین شده ست
منصوب گشته است به باب الحوائجی
پیغمبری ندیده مسیحاترین شده ست
ابروی او نیامده محراب عاشقی
گیسوی او نیامده یلداترین شده ست
بین قبیله ای که همه سرو قامتند
قامت کشیده خوش قد و بالاترین شده ست
لیلا میان شهر مجانین نه... این پسر
در شهر لیلی آمده لیلا ترین شده ست
ساقی زیاد بوده در این خاندان
سردار کربلاست که سقا ترین شده ست
عباس روح جاری از نیل تا فرات
عباس راهِ رفتنِ در کشتی نجات
شعبان برای ماست گواراتر از رجب
شیرین تر از شهدِ لب یارم از رطب
امشب شب تولد روح دلاوری ست
امشب شب وفاست شب غیرت و ادب
باید به پیش ابروی او سجده آوریم
چون واجب است محضر او امر مستحب
امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نیمه شب
نامش پر از کنایه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است
عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگه ی بی اختیارها
چون موج ،سر به سینه ی هر صخره میزنم
آثار عاشقی ست از گونه کارها
محدود ما یکی دو قبیله نمیشود
عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها
مانند او نیامده دیگر به روزگار
مانند من گدای نگاهش هزارها
دلداده اند در ره او صاحبان دل
سر داده اند در قدم او سوارها
از او ندیده ام به خدا دادرس تری
آقا تری کریم تری هم نفس تری
با این که با اصالت و ارباب زاده بود
یک عمر چون رعّیت این خانواده بود
بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش
حالا چو سرو قامت او ایستاده بود
در پیش فاطمی نسبان سر به زیر بود
انگار این ارادت او بی اراده بود
در آخرین سجود نماز محبتش
در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود
آنها که دیده اند نوشتند عاقبت
سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود
زهرا کنارش آه نفس گیر میکشد
با دست خود ز دیده ی او تیر میکشد
ما جز خدا به غیر توکل نمیکنیم
ما جز به اهل بیت توسل نمیکنیم
باید در این زمانه ولایت مدار بود
ورنه به هیچ جای جهان گُل نمیکنیم
ما ذاکریم؟ نه همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد تأمل نمیکنیم
گوید اگر روید در آتش به سر رویم
سر هم اگر که خواست تعلل نمیکنیم
هرکس که در مقابل آقا بایستد
در هر لباس و پست، تحمل نمیکنیم
عباس ماند چون که مطیع امام بود
در او چرا به حرف امامش حرام بود
محسن عرب خالقی
بوسه زده ست، حضرت مولا به دست تو
پس آن کجا و بوسهی ماها به دست تو!
در این جهان برای علمداری آمدی
رحمت بر آنکه داد، علم را به دست تو
از روی صورت تو “قَمَر” آفریده شد
زیبا اگر که شد …! شده زیبا به دست تو
با ذکر “اَلدَّخیلُکَ عَبّاس”، آمدم
مُردم برات، تا شوم احیا به دست تو
بین دو راهی ام تو بگو که کدام یک …
بوسه زنم به بال و پرت … یا به دست تو؟
من نوکر حسین و اباالفضلیِ توام
من را سپرده حضرت زهرا به دست تو
بی دست کربلا تو و … بی دست و پا منم
تقدیر من عوض شده، اما به دست تو
افتاده ام به خاک و نگاهم به سوی توست
دارم امید، تا بشوم پا به دست تو
من غرق حاجتم … وَ تو باب الحوائجی
چشم امید من بُوَد آقا به دست تو
کلی گِره به زندگی ام هست، ساقیا!
میدانم عاقبت که شود وا به دست تو
این برگهی برات حرم را بیا بگیر
دارم امید، تا شود امضا به دست تو
تا اینکه بعدِ مرگ، شویم عاقبت به خیر …
خود را سپرده ایم، همین جا به دست تو
رضا قاسمی
حیدری در خانهی حیدر به دنیا آمده
یا که امشب حمزهای دیگر به دنیا آمده
لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت
حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده
ای فدائیان دربار حسین و مجتبی
چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده
رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد
تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده
درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین
سر پناه سائل این در به دنیا آمده
ای پریشان،ای گرسنه،ای گرفتار،ای فقیر
آمده باب الحوائج، هر چه میخواهی بگیر
السلامای زادهی آزاده ام البنین
ای مسیح سفرههای سادهی ام البنین
چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب
آن دعاهای سر سجادههای ام البنین
روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که
شد زمین و آسمان دلداه ام البنین
عالمی را مست کردی ساقی مشکل گشا
بس که گشتی مست مست از باده ام البنین
مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد
تا به تو گفتیم، آقازاده ام البنین
دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت
هر چه خوبی میرسد لطف تو هست و مادرت
تو که هستی؟ که علی زد بوسه بر دستان تو
تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو
ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم
گفته وقتی که امامت، 《جان من قربان تو》
تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست
تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو
میزند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر
دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو
بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند
تو بلاگردان زینب من بلا گردان تو
ای ابالغوث،ای ابالقربه، امیر علقمه
من تو را دارم فقط، پس بی نیازم از همه
ای ستون کربلا،ای قرص مهتاب حسین
حضرت صاحب علم،ای یار نایاب حسین
آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی شدی
از همه محبوبتر در بین اصحاب حسین
ای کسی که کاشف الکرب امامت میشوی
نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین
با نگاهی هر که را خواهی حسینی میکنی
بعد زینب نیست کس مثل تو بی تاب حسین
ای خداوند کرم با تو رفاقت کرده است
هر که نوشیده در عالم از میناب حسین
اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است
غم ندارد در دلش هر کس ابالفضلیتر است
ای که لب تشنهترین سقای این دنیا شدی
با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی
تا قیامت دادهای درس ادب بر شیعیان
تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی
ای حلالت شیر مادر! پهلوان با وفا
آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی
بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را
از همه شرمندهتر در روز عاشورا شدی
فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت
تو همانی که کفیل زینب کبری شدی
تا خبر پیچید افتاده عموی خیمهها
حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمهها
محمد حسین رحیمیان
جمعمان جمع که تا نقشِ خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پَر و بالی بزنیم
پایِ حافظ قَدح از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
“شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان”
بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم
تیغ اَبروی کجش را به گلویی بکشیم
صد و سی و سه نفس نعرهی هویی بکشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده
پسرِ سوم زهراست قیامت کرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سرِ این طایفه میگردانند
بال در بالِ فرشته غزلی میخوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا زِ علی تیغِ دودَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش عَلم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری کن که ببینند دل آرایی را
بُردهای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یک جا داری
آسمان پیشِ قدم هات به حیرت اُفتاد
کهکشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد
کوه تا نامِ تو را بُرد به لکنت اُفتاد
این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد
تشنه خاکیم و ترک خورده، ولی دریا تو
شوره زاری همه با ماست و باران با تو
وَ نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم میکرد
لشگر انگار که با مرگ تکلم میکرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم میکرد
بیرقت در وسطِ دشت تلاطم میکرد
چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است
تو سلیمانی و تختت وسطِ میدان است
میکِشی تا وسطِ معرکهها طوفان را
بند آورده نگاهت نَفَسِ میدان را
تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را
میدرد نعرهی تو زَهرهی سرداران را
شورِ آن قُله که آتش فوران کرد تویی
آن کماندار که اَبروش کمان کرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست
ماهِ شبهایِ محرم تویی و دَم با توست
ای علمدارِ ادب شورِ مُحرم با توست
دستِ ما نیست که در پای غمت میگِرییم
لطف زهراست که زیر عَلمت میگِرییم
بی تو از چشمِ حرم خونِ جگر میریزد
خون از ساقهی صد تیر و تبر میریزد
وَ رُباب اشک به لبهای پسر میریزد
خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد
اَبرویت بندِ دلش بود که از هم وا شد
وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد
حسن لطفی
دِلی دارم و خانه یِ بوتُراب است
سَری دارم و خاکِ عالیجناب است
عوض کرده روز و شَبَم جایِ خود را
که ماهی دمیده پُر از آفتاب است
مرا قبله بابُ الحُسینِ حسین است
مرا نامِ عباس فَصلُ الخِطاب است
حساب و کتابی ندارد دل ما
که دیوانه اش بی حساب و کتاب است
نوشته به ایوانِ میخانهی او
که در بزمِ ساقی دعا مستجاب است
من از تاکِ انگورهایِ ضریحش
چنان مست کردم که حالم خراب است
چنان بی خودم کرده بویِ سَبویَش
که پایم هوا و سرم در شراب است
از امشب بهشت آفرین است زهرا
که مهمانِ ام البنین است زهرا
خدا گِرد گِردَت مداری کشیده
به هر یک صفِ بی شماری کشیده
و در طاقِ عرشش به تصویر سبزی
عَلَم را به دوشِ سواری کشیده
که نصرُمِن الله بر بیرقِ اوست
و در قبضه اش ذوالفقاری کشیده
شَبیهِ علی رویِ دُل دُل نشسته
و در زیرِ پا تار و ماری کشیده
نه اَبرو بگو ذوالفقاری دو پیکر
نه گیسو بگو آبشاری کشیده
اگر حالتِ چشمِمان التماس است
برای حریمش خُماری کشیده
نیازی ندارد به غیر از ضریحت
کسی که به چشمش غباری کشیده
رسیدم مرا زیرِ بالَت بگیری
امیری حسین وَنِعمَ الامیری
نگاه تو جُز شورِ دریا ندارد
طَنینَت به جز لحن مولا ندارد
تو مثلِ حسن کوچه هایت شلوغ است
که بی تو مدینه تماشا ندارد
برای تماشات یوسف رسیده
مدینه، ولی بیش از این جا ندارد
من از ارمنیهای شهرم شنیدم
که پیش تو رنگی مسیحا ندارد
پسرهای او جایِ خود، میشود گفت
که مانند عباس زهرا ندارد
گرههای کورِ همه، صَف کشیدند
که کارَت اگر، شاید، اما ندارد
اگر کار داری تو هَم با ابالفضل
بگو یا حسین و بگو یا ابالفضل
تو مهتابِ نوری برایِ سحرها
تو خورشیدی، اما میانِ قَمرها
تو را روزِ اول برایِ حسینش
سوا کرده زهرا برایِ پسرها
مرا منصبِ تو به شاهی رساند
اگر جا دَهی در صفِ رُفتگرها
نقابی بزن وقتِ رزمت به صفین
که ذُوخرالحسینی …امان از نظرها
از آن دور لشگر تو را خیره دیدند
نیازی ندارد بِپیچَد خبرها
به میدان بیا تا به پایت بریزند
عرقها جگرها و سرها و پرها
جوابِ رَجزخوانیِ تو سکوت است
فقط میرسد صوتِ این المَفَرها
عَلَم را بِزن وقتِ طوفانی توست
علی عاشقِ این رجز خوانی توست
کسی، چون تو بر قلب لشگر نمیزد
کسی، چون تو فریادِ حیدر نمیزد
تو در سیزده سالگی ات به دشمن
چنان میزدی مالک اشتر نمیزد
چنان گِرد بادی به پا میشُد از تو
که جبریل در پیش تو پَر نمیزد
فقط زانویَت جایِ پایِ عقیله است
که خواهر قدم جایِ دیگر نمیزد
اگر دستهایت نباشد که زهرا
قدم بر شفاعت به محشر نمیزد
فقط خاطرِ فاطمه بود وَر نه
به آقا خطابِ برادر نمیزد
*به مدح علی زَر شود دفتر شعر *
سه بیت از فؤاد آورم آخر شعر
نبودی حَصینِ حِصنِ دین گَر زِ مردی
قدم بَر درِ حِصن خیبر نمیزد
چنان کَند در را از آن حِصن سنگین
که گَر حِلمِ او حلقه بر در نمیزد
زمین را هم از جا بِکَند و فِکَندی
به جایی که مرغِ نظر پر نمیزد
حسن لطفی
* (فوادکرمانی)
شام مارا سحر رسید امشب
آسمان را قمر رسید امشب
میبه ما بیشتر رسید امشب
که علی را ثمر رسید امشب
عشق اینجا قدم قدم آمد
حضرتِ صاحبِ علم آمد
بنویسید او ابالادب است
او به خلق تمام ما سبب است
از دم او مسیح در عجب است
شیر غران حیدری نسب است
در کرمخانه کار او بذل است
مرحبا هر که با ابالفضل است
ذکر هر روز ما ابوفاضل
درد هارا دوا ابوفاضل
شاه مشگل گشا ابوفاضل
کاشف الکرب یا ابوفاضل
عالمی غرق در جمال تو باد
شیر ام البنین حلال تو باد
مرد میدان ما جگر دارد
رزم حیدر در او اثر دارد
مالک از خشم او خبر دارد
وای اگر که نقاب بردارد
کیست او؟ اینقدر مثال علیست
که در او عزت و جلال علیست
آمده اقتدا به یار کند
لشگر کفر تار و مار کند
یک به یک صید را شکار کند
لشگر از خشم او فرار کند
بین میدان رزم شد غوغا
بی پسر مانده بود ابوشعثا
ای دلیر نبردها عباس
غیرت شاه کربلا عباس
ساقی علقمه اَلا عباس
دست ما بگیر یا عباس
گرچه دستی نمانده بر تن تو
دستهای همه به دامن تو
امیرفرخنده
انتهای پیام/