محمد سعید میرزایی شاعر و کارشناس ادبی در گفت و گو با خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، درباره علت ضعف برخی اشعار آیینی گفت: حوزه شعر آیینی، حوزه دشواری است به این دلیل که عمومیتر است و مخاطب اصلی آن مردم هستند. اصلا شعر آیینی، گونهای از شعر مردمی محسوب میشود. به علاوه ارتباط و گفتوگویی که شعر آیینی با روایات و متون تاریخی و مذهبی دارد، ساحت خطیری را ایجاد میکند. البته این به معنی محدودیت نیست اگرچه تجربههای خوبی هم هستند که باید دیده شوند.
وی افزود: شاعران باید در گام اول بتوانند شعر خوب بسرایند و در گام بعدی به شعر مذهبی فکر کنند. شعر مذهبی هم باید به شدت اشعار دیگر نقد شود و باید به صورت جدی روی آن کار کرد.
عضو شورای شعر و موسیقی رسانه ملی در ادامه به ارائه توضیحاتی پیرامون کتاب خود یعنی «زخم عتیق» پرداخت و گفت: «زخم عتیق» حاصل تجربههای من در حوزه شعر آیینی بوده و در آن سعی کرده ام از ظرفیتهای غزل معاصر و نیز غزل خودم در ساحت شعر آیینی استفاده کنم. بازه سرایش اشعار آن (به جز چند مورد) نسبتا کوتاه بوده و طی چند ماه آنها را سروده ام. البته زمان سرایش مهم نیست، گاهی در یک مقطع، حجم بالایی از شعر به شاعر الهام شده و گاهی هم این اتفاق نمیافتد.
خالق کتاب «مرد بیمورد» ادامه داد: «زخم عتیق» هنوز بسیار جای بازخوانی دارد. علاوه بر این که خودم به تجربههای معنوی آن باور دارم، از لحاظ شکل و فرم هم میتواند پیشنهادات و ایدههایی برای شاعران حوزه آیینی داشته باشد. شعر آیینی برای من جدی است و هرچه توان و ظرفیت داشته باشم برای آن میگذارم.
میرزایی در پایان درباره برنامه آینده خود برای این حوزه گفت: اشعار زیادی برای ائمه سرودهام البته قبلا در این حوزه فعالتر بودم. هنوز هم اگر به تجربیات جدیدی در این حوزه برسم و خودم از پختگی آنها رضایت کافی داشته باشم، بدون شک به گردآوری و انتشار اثری تازه (در این عرصه) فکر میکنم.
تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست، بیا مهربانترین!
کاری بکن، چقدر به میدان نیامدن؟
این خانۀ پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان
مرگ است در تصور باران، نیامدن.
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازینسان نیامدن
اشیاء خانه جملۀ تاریکِ رفتناند:
آیینه، عکس، پنجره، گلدان، نیامدن...
**********
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز ...؟
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟
سوال میکنم از تو «هنوز منتظری؟»
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز...
چه قدر دلخورم از این جهان بیموعود
از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز...
جهان سهنقطۀ پوچی است، خالی از نامت
پر از «همیشه همینطور» از «همانکه هنوز»
همه پناه گرفتند در پس «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز...».
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی.
ولی تو «باید»یای حس ناگهان که هنوز
*
در آستان جهان ایستاده، چون خورشید
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز...
***
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آنسوی زمان که هنوز...
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
راهب به خیل میزدگان گفت «گِرد نی
امشب شده ستاره فراوان برای چه؟...»
بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین
امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟...
پرسیده زآن لبان ترکخورده از عطش
نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟
گفتی که زادۀ نبیام، گفت «پس تو را
کشتند مردمان مسلمان برای چه؟»
آهای لبت عزیزترین غنچۀ خدا
از تو دریغ آمده باران برای چه؟...
صورت خضاب کردهای از خونِ خود، چرا؟
موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟...
این شمعها برای چه هی شعله میکشند؟
قندیلهای صومعه، لرزان برای چه؟
تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟
چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟...ای در غمت صحایف پیشین گریسته
ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟
انتهای پیام/