به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، نادرشاه را ناپلئون شرق لقب دادهاند؛ هر چند که به عقیده نگارنده این سطور، باید ناپلئون را نادرشاه غرب بنامیم. نادر در امور لشکرکشی، نابغه دوران بود و ترفندهای بیمانندش، از تهدیدهای جدی، فرصتهای طلایی میساخت و پیروزی را برای ایرانیان به ارمغان میآورد. ذهن خلاق جهانگشای ایرانی، آنقدر دقیق کار میکرد که دشمنان، حتی هنگامی که به شماره، چند برابر سپاه ایران بودند، از قدرت او و سربازانش بیم داشتند. نمونه معروف پیروزیهای وی را که با نبوغ و خلاقیت نظامی به دست آمد، میتوان در نبرد معروف کرنال و تصرف شهر دهلی یافت؛ ماجرایی که داستان آن را بارها شنیدهاید و یک بار در همین صفحه، به طور مفصل به آن پرداختیم.
ویژگیهای سردار نامی
نادر در طراحی نقشههایش دقیق و در اجرای آن ها، سریع عمل میکرد؛ مراقب سربازانش بود و آنها را بیجهت وارد جدالی خطرناک نمیکرد. کم پیش میآمد که او در نبردی غافلگیر شود. نادرشاه، دشمن را، حتی اگر در حقیر بودنش تردیدی نبود، دست کم نمیگرفت؛ حافظهای عجیب داشت، آنگونه که بسیاری از سربازانش را به نام میشناخت؛ در خوردن و آشامیدن افراط نمیکرد و گاه پیش میآمد که برای رفع گرسنگی به چند نخود بوداده که در جیب داشت، اکتفا میکرد. جمیع این صفات، از او سرداری قابل اعتماد ساخته بود که سربازانش، فدایی او بودند و همه دستورهایش را موبهمو اجرا میکردند. در نوشتار امروز، میخواهیم به یکی از نقشههای نظامی بینقص نادرشاه بپردازیم؛ نقشهای که باعث شد شکست حتمی ایرانیان به پیروزی بدل شود؛ نقشهای که شاید کمتر از آن شنیده باشید. با ما همراه شوید.
ضرب شست ایرانیان به عثمانیها
تخاصم مرزی میان ایران و عثمانی، از دوره صفویه آغاز شد و به انعقاد چند قرارداد، مانند صلح آماسیه و اسلامبول انجامید؛ اما این قراردادها پایدار نماند. عثمانیها همزمان با ضعف و اضمحلال صفویه، به بهانه تقابل با پتر اول، تزار روسیه که به سواحل جنوبی دریای خزر و ایالت آباد آذربایجان چشم داشت، وارد خاک ایران شدند و تا حدود همدان را اشغال کردند. این درحالی بود که با هجوم افغانها به اصفهان و خاتمه حکومت دودمان صفوی، عملاً هیچ مدافعی بر سر راه اشغالگران نبود.
در چنین شرایطی، نادر قلی افشار در صحنه سیاسی و نظامی ایران ظاهر شد و دشمنان را به پشت مرزهای عهد صفویه راند. هرچند که نادرشاه ترجیح میداد به جای مخاصمه با عثمانیها، از طریق دیپلماسی مشکل را برطرف کند و بیهوده با همسایه شرقی که هزاران کیلومتر مرز مشترک زمینی با ایران داشت، درگیر نشود؛ اما وقتی شرایط ایجاب میکرد، از رودررویی با عثمانیها ابایی نداشت.
روز ۲۹ خردادماه سال ۱۱۱۴، نیروی ۱۴ هزار نفره نادرشاه در مرادتپه، جایی در شمال رود ارس، با نیروی ۸۰ هزار نفره عثمانیها به فرماندهی کوپرولو پاشا، روبهرو شد. نادر با تاکتیکهای جنگی خود، توپخانه قدرتمند عثمانی را از کار انداخت و چابک سواران ایرانی، ضرب شستی سنگین به دشمن نشان دادند. کوپرولو پاشا، فرمانده عثمانیها در هجوم سراسری ارتش ایران کشته شد و عثمانیها با ۴۰ هزار کشته، میدان نبرد را ترک کردند و ۳۲ توپ قدرتمند خود را از دست دادند.
تعقیب دردسرساز دشمن
نادرشاه که شرایط را برای تعقیب مساعد میدید، بیمحابا به تعقیب عثمانیها پرداخت، اما به دلیل آنکه نیروی کافی به همراه نداشت، نتوانست از پس آنها برآید و به ناچار به سمت بغداد عقب نشست. این عقبنشینی، عثمانیها را که از شکست مفتضحانه مرادتپه سخت سرخورده بودند، جری کرد و به این ترتیب، جهانگشای ایرانی در نزدیک بغداد، در محاصره نیروهای عثمانی گیر افتاد. هرچند این محاصره هنوز کامل نشده بود، اما نادرشاه میدانست که غفلت، موجب پشیمانی است.
او باید مسیری از میان قشون عثمانی باز میکرد و نیروهایش را به پشت محدوده محاصره میبرد تا راهی برای ضربه زدن به آنها و سپس، تجدید قوا در نواحی کرمانشاه مییافت. سرداران نادر حیران بودند که با شش هزار نیرو، چگونه میتوان سپاهیان چند ده هزار نفری عثمانی را شکافت و مفری برای بازگشت یافت؟
اما نادر، مرد لحظات سخت بود. او ابتدا دستور داد که حدود هزار نفر از سپاهیانش، شبانه و در دستههای صدنفره، کمی عقبتر بروند و صبح روز بعد، با هیاهو به لشکر ملحق شوند. این اقدام میتوانست تا مدتی دشمن را سرگرم کند؛ اما برای ایجاد توهم، به ابزار قویتری نیاز بود؛ چراکه عثمانیها به این شیوه و تاکتیک آشنا بودند.
تاکتیک گوسفندی!
در یکی از روزهای محاصره، چشم نادرشاه به برهای افتاد که سینه مادرش را در دهان داشت و شیر میخورد؛ ناگاه فکری مانند برق از ذهنش عبور کرد. فوراً دستور داد برهها را از گوسفندان سپاه که بیش از چند هزار رأس بودند و در اردوگاه نگهداری میشدند، جدا کنند. سربازان به سرعت این طرح را عملی کردند.
جدایی میان برهها و مادرانشان، یک روز طول کشید و سر و صدای آنها به واسطه گرسنگی بلند شد. همزمان نادر دستور داد که سپاه آرایش حمله به خود بگیرد. دیدهبانان دشمن وضعیت را گزارش دادند و یگانهای پیشقراول برای درگیری با ایرانیان مهیا شدند.
درست هنگامی که دو طرف در آستانه درگیری قرار گرفته بودند، نادرشاه فرمان داد که گوسفندان را به پشت نیروها برانند و برهها را رها کنند تا به مادرانشان بپیوندند. با این دستور، صدها بره با سر و صدای فراوان، به دنبال مادرشان میگشتند و هیاهویی به پا شد. عثمانیها با دیدن حجم گرد و غبار و سر و صدای ناشی از جابهجایی گسترده گوسفندان، گمان کردند که نیروهای تازهنفس فراوانی به جمع سپاه نادرشاه اضافه شده است و همین مسئله، باعث شد در یورش اولیه سپاه ایران، عثمانیها تا عمق زیادی عقب بنشینند و راه برای عبور لشکر نادرشاه باز شود.
به این ترتیب، نادر توانست با سرعت عمل بالا، از محاصره بگریزد و پیشقراولان عثمانی را از دم تیغ بگذراند. ایرانیان بدون تلفات قابل توجه حلقه محاصره را شکافتند و با این شیوه، فتحی دیگر رقم خورد؛ اما اینبار با تاکتیک گوسفندی!
منبع: خراسان
انتهای پیام/
چرا برعکس میگی
بله نادر ژنرال خوبی بود
ولی این قدر آدم کشته بود برای همین آخرش دیوانه شد
مهاجمین شرقی رو ریخت بیرون همین بس بود
نیازی به لشکر کشی به عثمانی و هند و جنوب روسیه و این همه جنگ و کشتار نبودش
این قدر خشن بود که روزی از یکی از عالمان زمان خودش پرسید؟ بهشت چگونه است؟ آیا میتوانم آنجا آدم بکشم؟
پاسخ داد بهشت بسیار زیبا و بهتر از این دنیاست اما برای کشتار فکر کنم نه چون آنجا صلح و آرامش است
نادر گفت پس به درد من نمیخوره!