به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، به مناسبت فرا رسیدن عید سعید قربان اشعاری را از شاعران کشورمان در آورده ایم؛ از جمله این شاعران میتوان به غلامرضا سازگار، علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی و محمدرضا هاشمی زاده اشاره کرد.
بیشتر بخوانید
غلامرضا سازگار
عید قربان استای یاران گل افشانی کنید
در منای دل وقوف از حج روحانی کنید
تا نیفتاده است جان در پنجۀ گرگ هوا
گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید
سنگها از مشعر وصل الهی کرده جمع
جنگ با شیطان و ترک فعل شیطانی کنید
بانگ لبیک از درون آرید بیرون تا به تن
حلۀ احرام از انوار ربانی کنید
در مسیر وجه ربّک پای جان بگذاشته
گام اول در هوالهو خویش را فانی کنید
پای تا سر ذکر حق گردیده در عین سکوت
گفتگو با ذات پاک حی سبحانی کنید
از سر من، موی بتراشید و محو هو شوید
تا همه لبریز از نور جمال او شوید
شستشو کن روح را در چشمه عین الیقین
حلۀ احرام پوش از شهپر روح الامین
پاک کن آیینه را از زنگ تزویر و ریا
تا شوی سر تا قدم آیینة حق الیقین
گردن تسلیم اسماعیل را در زیر تیغ
تیغ ابراهیم را بر حلق اسماعیل بین
تیغ از الماس در دست پدر برنده تر
ای عجب نازکتر از گل آن گلوی نازنین
نه گلو بشکافت نه آن کارد حنجر را برید
هم پسر گردید محزون هم پدر شد خشمگین
پای تا سر شعله شد فریاد زد کای تیغ تیز
از چه کندی میکنی در امر رب العالمین
تیغ گفتا کای سراپا گشته از محبوب پر
تو به من گویی ببر، اما خدا گوید نبر
ناگهان آمد ندا از جانب رب جلیل
مرحبا ای عزم تو اخلاص و صدقت را دلیل
تا بماند نور ختم المرسلین در صلب تو
فدیه آورده است بر فرزند پاکت جبرییل
ما پذیرفتیم از تو ذبح فرزند تو را
تو خلیلی تو خلیلی تو خلیلی تو خلیل
ما تو را در بوته اخلاص کردیم امتحان
ما تو را دادیم تا صبح جزا اجر جزیل
هم تو بیرون آمدی از آزمایش رو سفید
هم جلال و عزت تو کرد شیطان را ذلیل
کشتن فرزند با دست پدر سخت است سخت.
چون جمال دوست دیدی این بلا آمد جمیل
تا ز چشم ابر آید بارش رحمت فرود
بر تو و بر هاجر و فرزند دلبندت درود
ای خلیل الله اسماعیل تو از آن ماست
تا قیامت زنده این سنت به صحرای مناست
غم مخور گر زنده برگردید اسماعیل تو
مقتل ذبح عظیم ما منای کربلاست
فرقها دارند با هم این ذبیح و آن ذبیح
این سرش بر سینه تو، او سرش بر نیزه هاست
حلق اسماعیل تو دارد خراش از خنجری
حنجر او پاره پاره از دم تیغ جفاست
جسم اسماعیل تو، چون روح در آغوش تو
پیکر مجروح او از سم اسبان توتیاست
ذبح تو سیراب بود و مثل گل شاداب بود
ذبح زهراعلیها سلام با لب عطشان سرش از تن جداست
ای خلیل ما بود تا سیل اشکت در دو عین
آب شو، چون شمع سوزان گریه کن بهر حسین
کیستی تو مروه و سعی و صفایی یا حسین
بیت و رکن و مشعر و خیف و منایی یا حسین
تو طوافی تو مطافی تو نمازی تو دعا
تو ذبیحی تو ذبیحاً بالقفایی یا حسین
آب زمزم تشنه لعل لب خشکیده ات
تو هزاران خضر را آب بقایی یا حسین
خون تو جاری است در رگهای احکام خدا
بلکه خود خون خدا، خون خدایی یا حسین
تو حسینی تو حسین کل خلق عالمی
تو شهیدی تو شهید کربلایی یا حسین
تو تمام مصحفی، آیات زخم پیکرت
تو کتاب انبیا و اولیایی یا حسین
آفتابا بر سر خلق دو عالم سایهای
نخل «میثم» از کتاب زخم هایت آیهای
رضا اسماعیلی
اول عشق ستای جان! قل هوالله احد
دف بزن، ساغر بچرخان، قل هوالله احد
گفتم از عشق و زبانم شعله ور شد ناگهان
آه از این مضمون سوزان! قل هوالله احد
حضرت لیلی! بیا در صحنه و چرخی بزن
یک غزل مجنون برقصان، قل هوالله احد
ساغری آغوش وا کن، یک تبسم مِی بریز
اندک اندک جمع مستان ...، قل هوالله احد
میکنم سجاده را رنگین به می، فتوا بده
" زهد " من را میبنوشان، قل هوالله احد
بر سر آنم به حکم عشق، رقص خون کنم
با دلی عاشق، غزلخوان، قل هوالله احد
در کمند زلف تو پیچید دل، یا للعجب!
دید صدها عید قربان، قل هوالله احد
زیر شمشیر غمت، عشق ست سر دادن به شوق
دست افشان، پایکوبان، قل هوالله احد
من شبی تاریک تاریکم، تبسم کن مرا
جلوه کنای ماه تابان! قل هوالله احد
تشنۀ وصلم، الا یا ایهاالساقی! وصال
اول عشق ستای جان! قل هوالله احد
علیرضا قزوه
چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان
روح من از مدینه ست، خاک من ازخراسان
کیست برابر من؟ آن سوی مشعر من
کشتهی آن نگاهم در شب عید قربان
سنگ بزن که در من آینهای بروید
سنگ بزن که در من شور گرفته شیطان
نذر دلم کن امشب سلسلة الذهب را
چیست به غیر زنجیر سلسلههای عرفان
دف بزنید امشب، با دل من بچرخید
عقل بگو بچرخد، عشق بگو بچرخان
این تب لیلة القدر یا تب عید اضحی ست
این شب عید فطر است یا شب عید قربان؟
محمدرضا هاشمی زاده
ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــدهی نورانی قربـــــــــان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــهی حضــرت ســـبحان آمد
عید قربان به حقیقـــت... زخــــــداوند کریم
آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد
جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویــــر دل ما... نعــــــــــــمت باران آمد
خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سینهی این خاک... گلستان آمد
امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش
آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان آمد
امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد
آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببــلا
به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد
انتهای پیام/