به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، مهمان ارجمند این هفته برنامه «دستخط» متولد ۱۳۳۶ در بروجرد است؛ حدوداً ۶۳ است، دیپلم ریاضی را از دبیرستان هشترودی تهران در سال ۵۴ میگیرد و همان سال رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف قبول میشود، اما بدلیل علاقهمندی به رشته عمران و مهندسی عمران و راه و ساختمان، برای آزمون خارج از کشور شرکت میکند و در یکی از دانشگاههای آمریکا پذیرفته میشود.
چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به همراه جمعی از دانشجویان عضو انجمن اسلامی مستقر در آمریکا، برای ادامه مسیر انقلاب در اسفند ۵۷ به امام و مردم ایران میپیوندد. بعد دوباره برای ادامه تحصیل به امریکا میرود و آبان ماه ۵۹ در آغاز جنگ تحمیلی برمیگردد و به جبهههای حق علیه باطل میرود.
تقریباً دو سال بعد از اینکه در جبههها حضور پیدا میکند، اسیر میشود؛ ۸ سال اسارت را درک میکند و به عنوان آخرین گروه از آزادگان در شهریور ۶۹ برمی گردد. از سال ۶۹ به بعد ادامه تحصیل و حضور در عرصههای مختلف مدیریت کشور را تجربه کرده است. شاید مهمترین آن خدمتگزاری حجاج بیت الله الحرام بوده است و الان هم یکی از مسئولیتهای مهم کشور را در ریاست جمهوری و دولت دوازدهم برعهده دارد.
در خدمت آقای سعید اوحدی معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران هستیم که امروز به ما وقت دادند و به برنامه دستخط آمدند.
سلام و خیلی خوش آمدید.
خدمت شما و همکاران پرتلاش شما و بینندگان عزیزی که برنامه «دستخط» را تماشا میکنند، سلام و عرض ادب دارم.
از اینجا شروع کنیم که چطور شد آقای اوحدی به بنیاد شهید آمدند؟
سال ۹۷ به صورت جدی مطرح شد و حدوداً اوایل بهمن ماه بود که آقای واعظی به من فرمودند؛ چون جدی هم مطرح میکردند، من همان شب منزل خدمت مادرم رفتم و دغدغه فکری زیادی هم داشتم، با مادرم صحبت کردم و ایشان معمولاً نذری میکند. گفتند این نذر را میکنم و من آن شب منزل حاج آقای ابوترابی زنگ زدم که امام جمعه موقت تهران هستند. از ایشان خواستم استخاره بگیرند. به ایشان مسیر را بیان کردم و ایشان فرمودند بنا به دلایلی استخاره را جایز نمیبینم و حاج آقا حاضر نشدند، استخاره کنند و فقط دعا کردند. تا دقیقاً شب عید فطر بود که مجدداً آقای واعظی با بنده تماس گرفتند و جلسه سومی را با ایشان داشتم و ایشان تاکید کردند دست تقدیر اینچنین رقم زده که این توفیق بزرگ نصیب بنده شود.
عرض کردم، چقدر باید یک انسان با خودش کلنجار برود تا به این جمعبندی برسد که آیا میتواند این مالکیت مادی و معنوی را مخصوصاً مالکیت معنوی خانواده معظم شهدا را به بهترین شکل انجام دهد؟ این بسیار سخت است. اینطور قسمت شد که به بنیاد شهید بیاییم.
واقعا جای سختی هم هست. مسئولیت معنوی سخت است و به لحاظ مادی هم از جهت چالشهایی که اقتاد کشور ما دارد، شما راه سختی پیش رو دارید.
بله؛ همین طور است. بنیاد شهید مسائل مختلف و پیچیدهای را دارد. ولی قداست بنیاد شهید برای خود بنیاد شهید نیست، بلکه قداستی است که بنیاد شهید به اعتبار جامعه هدف خودش دارد، به اعتبار آنها است که بنیاد شهید عزت پیدا کرده است، به اعتبار فرزندان شهدا و سالها رنج و مشقتی که آزادگان عزیز کشیدند، به اعتبار پارههای تنی که جانبازان عزیز ما دارند، به اعتبار نفسهای خسته ریههای جانبازان شیمیایی، این اعتبار را خداوند به بنیاد شهید داده است که اگر این اعتبار را درک کردیم، میتوانیم در مسیر خدمت قرار گیریم. اگر نگاه ما به بنیاد شهید، یک نگاه تشکیلاتی و مدیریتی باشد، آنجا ابتدای مشکلی است که با آن مواجه میشویم.
خدمتگزاری به مادران شهدا و پدران شهدا نسبت به قبل بهتر شده است. در زمینه بیماری این عزیزان شاهد هستیم که تکریم میشوند. اما در برخی جاها ضعفهایی داریم به خصوص درباره جانبازان و آزاداگان اینطور است و به درستی متوقع هستند، ولی بعضاً ممکن است اتفاقات خوبی نیفتد و برخوردهای خوبی نشود. برای این فکری کردهاید؟ چون یک برخورد خوب، متناسب میتواند منشا خیلی از اتفاقات خوب شود و یک برخورد نامناسب میتواند منشا اتفاقات بدی شود.
اعتقاد من این است که این مسئله دوسویه است. گاهی اوقات از خدمت به جامعه ایثارگر میگوییم، الان دولت اعلام میکند حقوق بازنشستگی همه دستگاهها تا مهر پرداخت میشود. من خدمت آقای نوبخت عرض کردم که حقوق بازنشستگی خانواده معظم شهدا را که حق آنها بود، بالاخره آن شهید اگر در قید حیات بود با توجه به اینکه اعتقاد داریم شهید زنده است، وقتی به سی سالگی میرسد، باید حقوق بازنشستگی آن پرداخت شود. بنا به دلایل مختلفی حقوق بازنشستگی خانواده معظم شهدا از سال ۹۵-۹۴ پرداخت نشده بود و خب بحمدلله حل شد و انجام گرفت.
الان پرداخت شده است؟
بله. برخی از حقوق حقه جانیازان عزیز و آزادگان ما از سال ۹۱ پرداخت نشده بود که بحمدالله با مصوبهای که از دولت گرفتیم که مصوبه بسیار خوبی بود که همه مطالبات باید تا پایان دولت پرداخت شود، آن هم پرداخت شد؛ البته هنوز بخش عمدهای از این بدهیها و مطالبات باقی مانده است.
در عین حال که اینها حقوق حقه جامعه هدف است، ولی اگر کلاه خود را قاضی کنیم کدام مابه ازای مادی را در این جهان مادیات میتوانید پیدا کنید که در کفه ترازو برابری با آن آه سوزی که در دل فرزند شهید وجود دارد و با آن آه دلش، هر شب سر به بالش میگذارد؟
کدام ما به ازای مادی میتواند این کفه بسیار سنگین از ایثار و گذشت و دفاع از ارزشها را جبران کند؟ امروز از مردم عادی سوال کنید، نظرسنجی برگزار کنید که حاضر هستید یک پایتان را بدهید، در مقابل یک میلیارد پول بگیرید؟ یا حاضر هستید یک انگشت پای خود را در مقابل ده میلیارد تومان بدهید؟ کدام ما به ازای مادی میتواند پارههای تن جانیاز عزیزی مثل آقای فلاحتپور در کرج را جبران کند که ۲۸ سال است روی تخت است و چشم به سقف دارد، اما احساس مقدسی دارد؛ خانم جانباز عزیز فکر میکنم حدود ۷۷ سالش است، اما عین فرشته پای تخت ایشان از همسر جانبازش پذیرایی میکرد.
شده در این مدت بخواهید با کسی برخورد کنید که برخورد نادرستی با جامعه هدف داشته است؟
خط قرمز ما حفظ حرمت جامعه هدف است که ادعا میکنیم برای خدمت به اینها آمده ایم؛ این خط قرمز ماست. به دوستان هم بیان کردیم اصلاً سخت نمیگیریم و اگر عزیزی احساس کرد میخواهد جایگاه اداری و پست معاونت اداری بگیرد، با کمال شرمندگی جای او در بنیاد شهید نیست و اولین نفری که ترک کنم، خود بنده هستم.
به دوستان عرض کردیم که اگر اینجا آمده اید، برای این عزیزانی که الگوی جهاد و ایثار بودند ما هم باید سعی و تلاش کنیم رنگ و بوی مدیریت جهادی را محقق کنیم؛ لذا تصمیم گرفتیم هفتگی یک استان را برویم، در کنار این توفیق بزرگی را خداوند نصیب بنده کرده و هفتهای ۴-۳ خانواده شهید را دیدار میکنیم و در خدمت این عزیزان هستیم.
خانواده شهید اشرف را هفته پیش در تهران رفتیم، مادر شهید عزیز خالقیپور را دیدار کردیم که میگفتند یک روزی عزیزی منزل ما آمدند، ایشان یک پسر و یک دختر دارند - به امیر گفتم برو آن چاقوی تیز را از آشپزخانه بیاورید. میگفت مهمان و دوستانی که بودند تعجب کردند که این چه ادبیاتی است دارم. امیر به من گفت حاج خانم کدام چاقو را بیاورم؟ گفتم چاقو دسته بلند را بیاورید.
چاقو را آورد و گفتم من سه فرزندم را در راه این انقلاب دادم و حاضر هستم، با این چاقو امیرم را برای حفظ استقلال این نظام و انقلاب و ارزشهای انقلاب قربانی کنم! این چه عظمت و چه گنجینه بزرگی است!
واقعاً نمیتوان به هیچ صورتی توصیف کرد.
مقام معظم رهبری فرمودند اگر به دنبال حفظ این انقلاب هستید، اگر بدنبال عزت این نظام هستید، در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت کار کنید. علی رغم همه فشارهایی که امروز استکبار به جامعه ما تحمیل کرده است، اعتقاد دارم با عنایت شهدا و با مدیریت جهادی میتوانیم این عقبماندگیها را جبران کنیم.
مسئله مسکن ایثارگران استان یزد ۱۰۰ درصد حل شد؛ این نبود مگر به عنایت شهدا و همت دستگاههای مجموعه اداری ذیربط. دعا کنید با این سفرهای استانی ...
برای استانهای دیگر هم همین قصد را دارید؟
از همین دوربین شما از صفحه تلویزیون تقاضا میکنم و این را عیب نمیدانم که برای این جامعه ایثارگری، دست همه را میبوسیم که به کمک ما بیایند و ما قدری عقبماندگی داریم. شاید من به عنوان مسئول بنیاد شهید، خودم شخصاً باید انتقاد کنم که سرعت ما باید خیلی بیشتر باشد.
به امید خدا همین مسیر ادامه یابد قضیه مسکن حل شود مهمترین مشکل این عزیزان است که حل میشود.
هیات دولت مصوب کردند که تا پایان دولت ۲۰ هزار مسکن را تامین کنیم. البته زمینه ساخت را تامین کنیم، چون ساخت حدود یک سال طول میکشد.
چقدر نیاز است؟
هنوز حدود بیش از ۵۰ هزار مسکن را باید تامین کنیم.
یعنی ۳۰ هزار تای دیگر مانده است.
بله. پیشبینی ما این است که با پشتیبانی خوبی که دیدهایم، وام مسکن هم مصوب شد تا عید شاید بتوانیم حرکت بزرگی داشته باشیم. تا عید شاید زمین برای ۳۰ هزار مورد مسکن را با این حرکت جهادی که در استانداران عزیز، وزارت مسکن و شهرسازی میبینیم، تا ۳۰ هزار تا برسیم که اتفاق بزرگی است. این اتفاق یعنی برابر ۱۲ سال گذشته زمین و مسکنی است که واگذار شده است.
*دو تا مسئلهای که بنیاد شهید دارد، این است که برخی معتقدند هنوز به خوبی از آن استفاده نکرده است، یکی بانکی است که بنیاد شهید دارد و دیگری بیمهای است که بنیاد شهید دارد. برای این مسئلهها هم شنیده ام یکسری برنامههای جدید دارید به خصوص در حوزه سهام که ...
ببینید، در بانک «دی» بنا به برخی از تعبیرهایی که از قانون و ضوابط مالی داشتند، بخشی از سهام مسدود شد که خداوند توفیق داد با تمهیداتی که فراهم شد، سهام آزاد شد و فکر کنم یکی از مصادیق شفافسازی در حوزه مالی همین آزادسازی سهامی بود که حق سهامدار است.
توصیه من به جامعه ایثارگری این بود که برای فروش سهام عجله نکنند، چون اتفاقات خوبی در بنیاد شهید رخ میدهد. من یک حرکت و جوششی را بین همکاران عزیز میبینم، چون در این فضا است که خلاقیتها رشد میکند. به همین علت فکر میکنم تا پایان شهریور آن مشکلاتی که شما هم خبر دارید، از قبیل زیان انباشتهای که در بانک دی بود، جبران میشود و زمینه را برای افزایش سرمایه در بانک دی فراهم میکنیم.
الان چقدر بیمه تکمیلی نیستند؟
الان یک میلیون و ۷۰۰ هزار نفر، یعنی در واقع تمامی جامعه ایثارگری و فرزندانی که تحت تکفل هستند، تحت پوشش بیمه تکمیلی دی داریم؛ بیمه پایه را همه دارند و استفاده میکنند و این میزان برای بیمه تکمیلی است. بیمه تکمیلی را خانواده معظم شهدا، پدر و مادر، فرزند و همسر، جانبازان عزیز، آزادگان و فرزندانی که تحت تکفل هستند.
در چنین شرایط فشار اقتصادی، به صورت طبیعی بیمه دی با مشکلاتی مواجه شد و تعدادی از طرفهای قرارداد بیمه دی به دلیل اینکه نتوانستند تعهدات خود را به موقع انجام دهند، فسخ قرارداد کردند. مثلاً از ۱۷ هزار طرف قرارداد، یک باره روی ۹ هزار طرف قرارداد افتادیم که این شرایط را قدری سخت میکند.
در یک جاهایی اعلام کردند که اگر مثلا مراجعه به بیمارستان نزدیک خانه خود کردید و اعلام کردند طرف قرارداد بیمه دی نیستند، خودتان پرداخت کنید و بعداً بیمه دی با شما تسویه میکند؛ این کار را سخت میکند.
هفته گذشته جانباز عزیزی به من زنگ زد، خانم ایشان خواهر شهید بود برای پیوند کبد بستری در بیمارستان شیراز شده بودند. از استان خودشان به شیراز بروند و مشق و گرفتاری راه را در نظر بگیرید، واقعاً یک خانواده چقدر ظرفیت و امکانات دارد که برای پیوند کبد، ام آر آی، اسکن و اینها هزینه پرداخت کند.
خوشبختانه با جلساتی که با آقای دکتر نوبخت داشتیم، امیدوارم این هفته بتوانیم مشکل را حل کنیم و در کنار این، تفاهمنامهای با وزیر محترم رفاه امضا میکنیم که سازمان تامین اجتماعی زیرمجموعه آنهاست که همه مجموعه ها، بیمارستانها، درمانگاههای تامین اجتماعی طرف قرارداد بیمه دی بشوند.
امیدوارم از هفته آینده مشکل طرف قرارداد نداشته باشیم و به آن شرایط دو سال پیش برگردیم.
این قدم بزرگی است.
بله. این اتفاق خوبی است.
سازمان اقتصادی کوثر چه میکند؟
بنیاد شهید در سال ۸۳ که ادغام اتفاق افتاد، سازمان اقتصادی کوثر برای بنیاد شهید شکل گرفت که مجموعه شرکتهایی است دارند کار میکنند. آنجا هم همه تلاش ما این است که شفافسازی شود.
زیان ده هستند؟
نه. سازمان اقتصادی کوثر، چون یک مجموعهای از شرکتها هستند برآیند کلی آنها امسال برآیند بسیار خوبی است.
یعنی در این مدت بررسی کردید؟
بله. دو رویکرد را بنده تاکید کردم که یکی انضباط مالی و شفافسازی مالی در حوزهای اجرایی و دوم انضباط اداری است. ما دو شورا به نام راهبری اقتصادی و راهبردی فرهنگی و اجتماعی درست کردهایم. این شوراها در واقع کمیتههای زیرمجموعهای دارد که کاملاً رصد میکنند که پالایشی از شرکتهای سازمان اقتصادی کوثر داشته باشیم؛ همانطور که به درستی اشاره کردید، برخی از شرکتهای ما زیانده هستند، چه دلیلی دارد نگه داریم؟!
حتماً باید از آن رشته فعالیت خارج شویم. آن رشته فعالیتهایی که در راستای اهداف بنیاد شهید تلقی میشود تقویت شود. باید از شرایط بنگاهداری اقتصادی خارج شویم و حضور فعال و موثر را در عرصه اقتصادی کشور داشته باشیم.
این شرکتهای زیرمجموعه سازمان اقتصادی کوثر الان در بورس هم هستند؟
بله. بسیاری از این شرکتها حضور دارند. شاید بزرگترین و اولین هلدینگ و مجموعه اقتصادی که در حوزه کشاورزی وارد بورس شد، هلدینگ کشاورزی سازمان اقتصادی کوثر است. تمهیداتی را فراهم کردهایم که ۵ شرکت دیگر سازمان اقتصادی کوثر وارد بورس شود. امیدواریم بتوانیم شاهد خبرهای خوبی باشیم.
الان چه میزان خانواده شهید داریم؟
فکر میکنم ۲۲۷ هزار و حدود ۲۳۰ هزار نفر هست که با خانوادهها و پدر و مادر و فرزندان، جامعه بزرگ را تشکیل میدهند. آزادگان ما یک جامعه ۴۳-۴۲ هزار نفری هستند که با خانواده هایشان ۱۶۰ هزار نفر میشوند. جانبازان ما حدود ۵۸۰ هزار نفر هستند که با خانوادههای بیشتر هستند.
در مجموع خانوادههای جامعه هدف ما بیش از ۳ و نیم میلیون نفر است. در بین این عزیزان شهدای مدافع حرم را هم داریم. میخواهم عرض کنم یکی از مجموعه عزیزانی که مظلوم هستند، ولی به واقع مظلومیت مضاعف دارند هم شهدای مدافع حرم و هم خانواده معزز آنها هستند.
در بین شهدای مدافع حرم، به منزل شهید قربانخانی رفتم و قبل از بنیاد شهید ارتباطی با این خانواده داشتم. یک پسر و یک دختر داشتند؛ مجید را داده است. مجید حر مدافع حرم است. مجیدی که یک روز در منطقه جنوب شهر تهران و یافتآباد قدم میزد، خیلیها از هیبتش میترسیدند. این که میگویند حر مدافع حرم به این دلیل است.
پدرش میگوید قبل از شهادت مجید، اربعین بود و مجید گفت چند سال برای اربعین رفته اید و من هم امسال تصمیم گرفتم بروم. یکی از دوستان مجید که در خانطومان شهید شد، آقا مجتبی روی ایشان تاثیر گذاشت. به مجید گفته بود امسال با هم برویم؛ اربعین حال خوبی دارد. پدرش میفرماید من از مجید سوال کردم که به حرم سیدالشهدا رفتید؟ مجید گفت بله.
پدر سوال میکند وارد حرم هم شدید؟ مجید میگوید نه! من وارد حرم نشدم، چون از سیدالشهدا (ع) خجالت کشیدم و فقط داخل حرم از سیدالشهدا خواستم که میخواهم آدم شوم! مجید برای شهادت دعا میکند و ۱۰ روز بعد مجید به سوریه اعزام شد و در خان طومان شهید شد.
در جلسهای با مادران شهدای مدافع حرم بودیم. مادر خودم پیش خانم قربانخانی نشسته بود. من به گوش خودم شنیدم که به مادرم میگفت یک عقدهای بعد از شهادت مجید در دلم مانده است.
این درک ناقص من بود از مادران شهدا؛ من وسط صحبتشان پریدم و به ایشان گفتم شما الگوی صبر هستید و تشییع جنازه مجید و منزل شما آمده ام. شما یک قطره اشک برای مجید نریختید. چرا عقده دارید؟ این مادر فرمودند عقده ام این است که فقط یک پسر داشتم. ایکاش پسران دیگری داشتم و برای انقلاب هدیه میکردم. خانواده شهدای مدافع حرم بسیار مظلوم هستند.
فاطمیون و زینبیون را هم ما پوشش میدهیم؟
زینبیون عزیزان پاکستانی بودند که عمدتاً به کشورهای خودشان برگشتند. فاطمیون، عزیزان افغان ما هستند که من در همان همایشی که بود، به این عزیزان عرض کردم، چون سید عزیز افغانی مجری برنامه بود و ایشان فرمودند مهاجرین افغان و من تاکید کردم که مهاجر نیستید؛ شما صاحب این مملکت هستید، شما عزیزانی هستید که با عزت حرکت کردید و به حضرت ابالفضل العباس (ع) تاسی کردید که پاسدار حریم حضرت زینب (س) بود.
شما همه روی پیشانی بندهای خود نوشتید «کلنا عباسک یا زینب»! عزیزان بزرگوار افغان ما که به کشور خود برنگشتند و در ایران هستند، حتی آنهایی که برگشتند، اما علاقهمند بودند تحت پوشش بنیاد شهید قرار بگیرند، حتماً وظیفه ما است و افتخار میکنیم که جمعی از خانواده جامعه هدف ما، عزیزانی هستند که همه چیزشان را در طبق اخلاص گذاشتند.
شبی بود که من آن زمان در حج و زیارت بودم، در بغداد حضور داشتم. داعش فلوجه را گرفته بود و داشت به سمت بغداد میآمد. جلسهای را در سفارت تشکیل دادیم و دوستان میگفتند هیچ تضمینی نیست که فردا سفارت ایران در بغداد باشد یا نباشد! همان شبی که سردار رشید شهید سیدالشهدای محور مقاومت، حاج قاسم سلیمانی خودش پشت پیامپی نشستند و حرکت کردند و آن جمع دلداگان حشدالشعبی هم حرکت کردند. جوانان عراقی رفتند و شکست سنگین را به داعش دادند.
داعش فتنه بسیار بزرگی بود؛ الان، چون ما عبور کردیم و سوریه آزاد شده ... زمانهایی به سوریه میرفتم که ۷۵ درصد تا ۷۸ درص شهرهای سوریه و زمین کشور سوریه در اشغال داعش بود یعنی دمشق در شرف ساقط شدن بود. داعش در آرزوی این بود.
آنچه آثار ارزشهای اسلامی در سوریه بود را با خاک یکسان کردند. شک نکنید و شک نکنیم و ملت مقاوم ما شک نکنند که اگر خدای ناکرده پای داعش به آثار و ارزشهای اهل بیت (ع) در کربلا، نجف، کاظمین و امثال آن رسیده بود، اثری باقی نمیگذاشتند. همانطور که در سامرا این کار را کردند.
اوضاع کرونا را چطور میبینید؟
آنچه مسئولین امر و متخصصین بیان میکنند به جمله این عزیزان اکتفا کنم که شرایط سختی است و همه دنیا با این ویروس درگیر شدهاند، علیرغم اینکه شاید با دو یا یک ویروس دیگر هم مثل فضای مجازی درگیر هستیم. روزهای اول هجمه سنگینی بود که ایران نمیتواند.
میگفتند ایران صادر میکند.
بله، میگفتند ایران نمیتواند مقاومت کند، همه چیز از دست میرود و غیره. امروز تعداد مبتلایان ما با برخی از کشورهای پیشرفته اروپائی که ادعای علم دارند را مقایسه کنید.
اگر کار بزرگ، عظیم و ماندگاری که جامعه پزشکی ما، کارد درمانی ما، پرستاران عزیز و بهیاران عزیز انجام نمیدادند، اینچنین نمیشد. کجا دیدید فرزند شهیدی که پزشک متخصص باشد، تا پای جان بالای سر بیمار کرونایی بماند، تا خود او هم مبتلا و شهید شد. در کجای دنیا این را دیده اید؟
الان چند شهید کادر درمانی داریم؟
آمار مختلف است، ولی این خبر خوب را بیان کنم که ... اولاً دو گردش کار خدمت مقام معظم رهبری تقدیم شد که این عزیزانی که با همه وجودشان به فرهنگ ایثار و شهادت تاسی کردند ... گاهی مواقع این ماسک ساده را روی صورت خودمان میزنیم احساس میکنیم اذیت میشویم، حالا ۱۲ تا ۱۸ ساعت کسی در این لباس قرار میگیرد.
بعد اینکه تعدادی از این عزیزان مبتلا شدند و به درجه بالای شهادت رسیدند، دو گردش کار تنظیم شد و خدمت مقام معظم رهبری ارائه شد. یک گردش کار را دکتر نمکی وزیر محترم بهداشت، تنظیم کردند و یک گردش کار هم از سوی ستاد کل نیروهای مسلح بود.
پیشنهادی که دادند این بود که از این عزیزان به عنوان «شهدای سلامت» یا «شهدای خدمت» اسم ببریم که در واژگان بنیاد شهید چنین واژگانی را نداشتیم. مقام معظم رهبری این درخواستها را به شورای عالی امنیت ملی انتقال دادند و با نظری که ایشان فرمودند اینها «شهدای خدمت» تلقی شوند و در حکم شهید.
شورای امنیت ملی هم فرمایش حضرت آقا را در جلسهای مطرح کردند و مصوبه آن را گرفتند. من این خبر خوب را بیان کنم که هفتم مرداد آئیننامه اجرائی شهدای خدمت که «در حکم شهید» تلقی میشوند به بنیاد شهید ابلاغ شد. کمیتهای با عنوان کمیته ملی رسیدگی به امور شهدای عزیز به عنوان کمیته ملی در مرکز، در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به ریاست دکتر نمکی وزیر بهداشت، تشکیل میشود که این مجموعه پروندهها را بررسی میکنند.
حتماً دستورالعملی در جلسه اول ما تنظیم میشود که بر اساس آن دستورالعمل، بنیاد شهید ورود به پروندهها داشته باشند و این عزیزان تحت پوشش کامل بنیاد شهید قرار بگیرند.
پس آئین نامهای که منتظر آن بودید تنظیم شد.
بله، هفتم مرداد ابلاغ شد. البته مصاحبهای با من شد و در آن مصاحبه قول آخر مرداد ماه را دادم که این مشکلات برطرف میشود که بحمدالله سریعتر انجام شد.
هنوز تعدادشان مشخص نیست؟
فکر میکنم بیش از ۱۴۰ نفر در این حوزه داریم.
در ۴ اسفند ماه ۵۷ با بچههای انجمن اسلامی به ایران آمدید.
بله. آن زمان به ایران آمدم. آن موقع همه چیز متفاوت بود. آن زمان تلفن هم نبود. اجازه دهید این خاطره را بیان کنم. دو بار این اتفاق برای من افتاد. یکبار بعد از آزادی از اسارت بود و یکبار هم همین جا بود. صبح زود بود و فکر میکنم ساعت ۶:۳۰ وارد فرودگاه مهرآباد شدیم. تلفن هم نبود که به خانواده اطلاع بدهیم.
سه سال پیش به خارج از کشور رفته بودیم، آن فضا، آن تبلیغات و آن نوع نگاهی که وجود داشت، الان از فضای بیرون انقلاب، در فضای باند فرودگاه جوانانی را میدیدید که ژسه را روی شانه خود انداختند و سنگرهای شنی ... انگار وارد دنیای دیگری شدیم و نگران بودیم که نکند اینها تمام شود.
می ترسیدید تمام شود و به شما نرسد. (میخندد)
بله. شاید فاصله پلکان هواپیما تا سالن فرودگاه را گاهی اوقات به اصرار مسئولین فرودگاه میرفتیم. وارد سالن فرودگاه شدیم و ساعت ۶:۳۰ صبح بود و برنامهای را صداوسیما داشت که برنامه صبحگاهی بود. منتظر چمدانها بودیم و بلندگوهای سالن مهرآباد یکباره سرود «الله الله» را خواند.
ما هم که سرودی نشنیده بودیم. من هنوز در ذهن دارم که ۱۳۰-۱۲۰ نفر هر یک در گوشهای نشسته بود و این سرود الله الله که پخش میشد، در ذهن ما بود و هر کسی در گوشهای که نشسته بود، آرام گریه میکرد و هیچ کسی هم از جای خودش بلند نمیشد.
تا پایان تابستان سال ۵۸ در ایران ماندم؛ چون نمیخواستم دل بکنم. پایان تابستان به اصرار پدر و مادرم برای ادامه تحصیل برگشتم. دو ترم درس را در خارج از کشور ماندم، اواخر تابستان ۵۹ مجدداً به ایران برگشتم که جنگ شروع شد و بلیط برگشت به خارج از کشور را داشتم و این از سرمان پرید. تا سال ۶۱ در ایران ماندم که اسیر شدم و سر از بغداد و موصل درآوردم.
در جبهه چه شد که اسیر شدید؟
عملیات والفجر مقدماتی عملیات سختی بود و من در تیپ امام حسن جانشین گروهان، فرمانده دسته بودم و آن شب، شب سختی بود که به لحاظ آمادگی، همه چیز آماده بود. تنها چیزی که در آموزش ما نبود، موضوع اسارت بود.
یک روز بعد از اسارت خدمت آقای ابوترابی بودم؛ دلم هم خیلی گرفته بود. عرض کردم دلمان گرفته، گاهی افکاری هم در ذهن ما خطور میکند که احساس گناه میکنیم؛ چکار کنیم؟ حاج آقا عادت داشتند دست را میگرفتند و فشاری میدادند و لبخندی میزدند و آقاجان تکیه کلام ایشان بود.
ایشان دست من را گرفتند و فشار دادند و فرمودند آقا جان چه فکری در سر شما میآید که احساس گناه میکنید؟ به ایشان عرض کردم گاهی اوقات در زندگی مادی میگوییم کاش ما آزاد نشده بودیم. ایکاش در دنیای اسارت خودمان بودیم. همش عبادت و همدلی بود، حتی یک رنگ لباس بود.
حاج آقا یک لحظه در فکر رفتند و دست من در دست ایشان بود و فرمودند شما گناه نمیکنید، شما دعا میکنید. فرمودند اسارت قطعهای از بهشت روی زمین بود. شما برای بهشتی که از آن جدا شدید، دعا میکنید.
ابتدای اسارات که حاج آقا ابوترابی را ندیدید؟
ما را به بغداد بردند و از آنجا اردوگاه موصل ۲ بردند، چون من زبان را هم مسلط بودم به عنوان مترجم اسرا بودم و این هم یک اتفاق عجیبی بود. آنجا کار ترجمه را شروع کردم، هزینهاش را هم پرداخت کردیم. بعد از چند ماهی که اردوگاه موصل دو بودیم بعد از اولین عاشورا ما را به رمادیه منتقل کردند و مدتی در آنجا بودم.
این قضیه باعث این انتقال شد؟
یک بخشی این بود و یک بخشی هم مربوط به افرادی بود که در اردوگاه مسئولیت راهبردی فرهنگی اردوگاه را عهدهدار بودند و من هم توفیق داشتم در آن جمع حضور یابم. ما را به اردوگاهی منتقل کردند که بین رمادیه و الانبار بود. به نام اردوگاه بین القفسین. اولین بار حاج آقا را آنجا زیارت کردم.
حاج آقا به من فرمودند ما را ممکن است از هم جدا کنند، من خدمت به اسرا را در یک جمله به شما بگویم که اگر در اردوگاه دیگری رفتید، سعی کنید برای برادران اسیر خود، مادر باشید.
حادثه منا یکی از تلخترین خاطرات دوران کاری شما بود.
سختی فاجعه منا، از روزهای اسارت برای من خیلی سختتر بود. تصور کنید که مسئول و مدیر یک جمع زیادی از خانوادههایی هستید که به شوق حاجی شدن آمده اند و یکباره با این فاجعه و مصیبتی مواجه میشوند.
آقای قاضی عسگر اینجا بودند و توضیحی دادند، ولی از زبان شما هم شنیدنی است، این که میگویند برخی چیزها کوتاهی کردند و یک ساعت خاصی باید حجاج و کاروان ما میرفتند و روسای کاروانها به این موضوع دقت نکردند، درست است؟
صادقانه بیان میکنم که این موضوع اصلاً صحیح نیست. هیچ جا نداشتیم که زائر چه ساعتی باید حرکت کند. بله، بعد از این فاجعه و مصیبت، عربستان زمانبندی کرد، ولی صبح آن روز از حدود ساعت ۸:۳۰ صبح، سربازان عربستان آمدند و زنجیره انسانی درست کردند. بازوها در دست همدیگر بود و به حجاج گفتند از این خیابان بروید چرا که ترافیک سنگین است.
شما تصور کنید در کشور خارجی هستید و زائر هم آشنایی به زبان ندارد و سرباز دولت عربستان با لباسهای نظامی و گارد ویژه حلقه انسانی تشکیل دادند و خیابان ۵ متری را بسته اند و به شما حکم میکنند که باید از این خیابان تعیین شده بروید.
آن لحظه که ابتدای ماجرا بود سعی کردید به مقامات عربستان تماس و ارتباطی بگیرید؟
حدود ظهر آن روز بود که فاجعه کم کم ابعاد خودش را نشان داد. فراخوانی در چادرها کردیم و بچههای زباندان در بعثه و بچههای ستادی ما را در گروههای ده نفره بسیج کردیم که امکانات و آب ببرند.
عمق فاجعه بسیار وسیع بود. کسی نمیتوانست خود را به مرکز این مصیبت برساند، چون پیکرهای شهدا روی هم ریخته بود و بچهها هم به زائرین ایرانی و هم به زائرین غیرایرانی کمک میکردند، گروههای امدادی بیش از ۶۰۰ زائر کشورهای دیگر را نجات دادند، ولی بعدازظهر فکر میکنم حدود ۵-۴ بعدازظهر بود که دولت عربستان آنجا را منطقه امنیتی اعلام کرد و همه را بیرون کردند. روز بعدش در خیمهها رفتیم.
یکسری آمده بودند و یکسری نیامده بودند.
مثلاً فرض کنید در خیمه بزرگوار نیشابور بروید، ۵۳ شهید داده باشند و زائر بزرگواری که خانم اهل سنت بودند، خیلی بیتابی میکرد و خدمت ایشان رفتم. ایشان فرمود همسرم خیلی تلاش کرد من را نجات دهد، وقتی این موج آمد همسرم من را نجات داد و خود او زیر این موج افتاد. (تأثر شدید آقای اوحدی)
بعد از این که یکسری از جنازهها را کنار زدم همسرم را بیرون آوردم و دو ساعت سر همسرم روی پای من بود. تا بعدازظهر زیر آفتاب میماند تا مقامات عربستان آن منطقه را امنیتی میکنند و ایشان را بیرون میکنند. ایشان میگفت من همسرم را دو ساعت روی پای خودم نگه داشتم و بعد از من جدایش کردند.
بعد هم قصه تحویل ندادن جنازهها بود.
بله. من یک نکتهای را بیان کنم که مقام معظم رهبری هم در دیداری که خدمت ایشان بودیم، بعد از برگشت ما بیان کردند، ابعاد این فاجعه باید روشن شود. درست زمانی که برخی از دعواها درون حاکمیت عربستان وجود داشت، آنجا دنبال این بودند، تغییراتی مثل ولیعهد اتفاق افتد این فاجعه رخ داد. آن زمان ولیعهد عربستان رئیس شورای عالی حج بود.
شاید این سلسله اتفاقات به شکلی میخواست نشان دهد که ایشان به حدی بیلیاقت است که حج را هم نمیتواند اداره کند. من خودم با آقای کولیوند شمردیم که ۲۵ تریلی که اجساد مظلوم حجاج و مهمانان خانه خدا را جابجا کردند. من در کتاب «فاجعه غمبار منا» این مسئله را عنوان کردم که ان شاالله به چاپ میرسد. یک روز بچهها وقتی به سردخانه رفتند درهای سردخانه را بستند و بچهها ۱۲ ساعت در سردخانه مانده بودند، تا هیئتی از ایران آمد و وزیر بهداشت آقای دکتر قاضی زاده هاشمی هم بودند.
همان زمان بود که گفتند جنازهها را نمیدهیم؟
بله. به ما میگفتند شناسایی شدهاند، اما اینها باید اینجا دفن شوند و کسی را نمیتوانید منتقل کنید. اولین نشست رسمی ما غیر از نشستی که با وزیر حج داشتیم، نشست رسمی مطالبهگری از جانب حکومت بود که وارد عربستان شد. به ما اعلام کردند چهارشنبه جلسه رسمی در وزارت خارجه در جده است.
صبحی که خواستیم عازم جده شویم با سفیر ما تماس گرفتند و گفتند همتای وزیر بهداشت شما، در ریاض جلسهای دارد و نمیتواند در جلسه شرکت کند. پیشبینی ما این بود که اینها نمیخواهند این جلسه تشکیل شود و این بداخلاقی را میکنند تا ما بگوییم، چون همتای ایشان نیست پروتکل رعایت نشده و ما وارد جلسه نمیشویم.
آن جلسه تصمیم گرفتیم که حضور داشته باشیم حتی اگر همتا نباشد و پروتکل رعایت نشود. ایشان از موضع بالا یک خیرمقدمی گفت و صحبتهای مقدماتی را کرد و آماده شنیدن حرفهای ما شد. از ما اصرار و از آنها توجیه کردن بود. آقای قشقاوی کنار من بودند، پیامک به موبایل ایشان آمد که با حالت تعجبی به من گفتند نگاه کنید. من نگاه کردم دیدم فرمایش مقام معظم رهبری روز هشتم مهر ماه در نوشهر بود که «اگر کوچکترین بیحرمتی به ابدان حاجیان ما شود پاسخ میدهیم و پاسخ ما تند و شدید خواهد بود».
در این شرایط بهتی که ما بودیم یکباره در باز شد و یکی از عوامل دولت عربستان وارد شد و کاغذی را آورد و جلوی نماینده وزارت خارجه گذاشت که در جلسه بود. ایشان نامه را که دید چهره و حالت دستش عوض شد. من به آقای قشقاوی عرض کردم که فکر کنم خودش است. آقای دکتر ... در حال صحبت بود. کاغذ را که دید، لحن او عوض شد و یکباره شروع کرد که باید فکر کنیم و شما مهمان ما هستید و اجازه دهید جمعبندی داشته باشید. من شماره آقای اوحدی را میگیرم و به ایشان خبر میدهم. جلسه را جمع کردند.
ما به کنسولگری نرسیده بودیم که موبایل من زنگ خورد. دکتر هشام بود که وزیر ما از ریاض تماس گرفت و گفته شما مهمان ما هستید و، چون به جده آمدید به احترام وزیر شما، امشب به وزارت حج عربستان در جده با شما ملاقات میکند. شما به مکه برنگردید. وزیر بهداشت اینها تا در ورودی برای استقبال آمد.
ولی چه اتفاقی میافتد که ایشان در آن رژه نظامی آن نوع ادبیات را بکار میبرند؟ زمانی که ۶ هزار و ۵۰۰ قربانی مظلوم این فاجعه داشته و همه دنیا سکوت کردهاند! هیچ رهبر و هیچ رئیس جمهور و هیچ جریانی در هیچ نقطه عالم خلقت حرفی نزد.
همه چیز عوض شد. وزیر بهداشت آنها آمد و گفت حق با شماست. اینها از نگاه ما شهید هستند و شب جلسه با وزیر بهداشت تمام شد و به سمت مکه آمدیم.
ساعت یازده شب بود که دروازه مکه بودیم که مجدد موبایل من زنگ خورد. باز دکتر هشام بود. او اضطرابی داشت که آرامش پیدا نمیکرد. شاید به این بهانه میخواست بداند چه خبری از ایرانیها است. گفتم جلسه با وزیر بهداشت خوب بود و گفت دستور دادیم پیکر شهدا هر کدام را شناسایی کردید تنها کشوری هستید که میتوانید پیکرها را منتقل کنید.
خیلی لطف کردید.
خواهش میکنم.
انتهای پیام/
امریکایی ها روز بعد از 11 سپتامبر به افغانستان دستور حمله دادند نه 5 سال بعدش دربارش حرف بزنن