به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ۴۰ سال قبل در ساعت ۱۵ چنین روزی، صدای انفجار مهیبی تهران را لرزاند، ساختمان نخستوزیری منفجر شدهبود و محمدعلی رجایی رئیسجمهور، محمدجواد باهنر نخستوزیر و چند نفر دیگر به شهادت رسیدند. یک ماه قبل این حادثه یعنی هفتم تیر منافقان ساختمان حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردهبودند و آیتا... بهشتی و ۷۲ همحزبیاش را به شهادت رسانده بودند و حالا رئیسجمهور و نخستوزیر را شهید کرده بودند. آنهم رئیسجمهوری که بین مردم محبوبیت زیادی داشت و محرومان و مستضعفان به او چشم دوخته بودند که آنها را از سختیها بیرون بیاورد و کمکشان کند زندگی بهتری داشتهباشند. بنیصدر و منافقان، اما یکییکی اندیشمندان و شخصیتهای مهم و انقلابی را به شهادت میرساندند.
در سالروز انفجار ساختمان نخستوزیری با حاجرضا فراهانی، یکی از محافظان امام راحل و نزدیکان به بیت ایشان همصحبت شدم تا با مرور خاطراتش برایمان از شهید رجایی بگوید.
آخرین عکس یادگاری
حاجرضا فراهانی میگوید: حدود ۱۰روز قبل از شهادت آقای رجایی، روزی که او به دیدار امام راحل آمدهبودند بعد از این که دیدارشان به پایان رسید و از اتاق امام بیرون آمده و وارد دفتر شدند، آقای امام جمارانی به او گفت: آقای رجایی امکان اینکه ترور شوم هست، اگر اجازه بدهید با شما یک عکس یادگاری بگیرم. آقای رجایی با خنده گفت: کسی چه میداند، شاید اینبار نوبت من باشد و من شهید شوم! خلاصه آقای امام جمارانی، آقای سلیمی (که شهید شد)، آقای مسیح بروجردی و من و یکی دو نفر دیگر که نامشان خاطرم نیست روی ایوان مشرف به دفتر رفتیم و در کنار آقای رجایی عکس گرفتیم. آن روز نمیدانستیم که چند روز دیگر آقای رجایی شهید میشوند. یادم هست روزی که امام خمینی (ره) حکم رئیسجمهوری را به آقای رجایی دادند، گفتند که شاید شما فقط چند ماه افتخار خدمت به ملت را داشتهباشید (نقل به مضمون). امام این پیشبینی را کرده بودند که منافقان کوردل آقای رجایی را به شهادت برسانند که پیشبینی ایشان درست از کار درآمد. لحظهای که خبر شهادت آقای رجایی را به امام (ره) دادند من حضور نداشتم، اما بعدش که رسیدم امام را دیدم که بهشدت متاثر و عصبانی بودند. این عصبانیت را یکبار دیگر در امام دیدم آن هم زمانی بود که زائران ایرانی خانه خدا در مکه کشته شدند. امام خمینی (ره) علاقه زیادی به شهید رجایی داشتند و او را انسانی عالم و متواضع میدانستند. مردی انقلابی که همه حواسش خدمت به ملت بود، اما منافقان نگذاشتند او اهدافش را اجرایی کند.
خیانت کشمیری
حاج آقا فراهانی درباره نقش کشمیری در شهادت آقای رجایی میگوید: اول این را بگویم که حاجاحمدآقا در حفاظت از بیت امام بسیار دقیق بود. بعد از اتفاق هفتتیر، به همه محافظان دستورات جدیدی داده بود و به همه گفته بود قبل از ورود به جماران همه را تفتیش بدنی کنند و وسایل آنها را بگردند. یادم هست تاکید کرده بودند حتی نزدیکان امام را هم به دقت تفتیش کنید، حتی اعضای خانواده و نزدیکان را. از آن طرف کشمیری خود را بهشدت به آقای رجایی نزدیک کرده بود و تبدیل شده بود به امین و دوست بسیار نزدیک ایشان. آقای رجایی همیشه نمازش را بهموقع میخواند و اگر به دلیلی نمیتوانست یکی از نمازهایش را به وقت اذان بخواند برای کفارهاش ۴۰ روز روزه میگرفت. شنیدم یک روز قبل از اینکه آقای رجایی برای نماز به نمازخانه برود، کشمیری پیشدستی میکند و اقامه میبندد. آقای رجایی که میبیند کشمیری به نماز ایستاده، پشت سر او میایستد و نماز میخواند. روزی بعد از دستورات حاجاحمدآقا برای حفاظت دقیقتر از بیت امام، آقای رجایی به همراه کشمیری به بیت میآیند برای دیدار با امام و ارائه گزارش. تمام گزارشها و مکتوبات را آقای رجایی به کشمیری میدهد که بگذارد داخل کیف. به در بیت که میرسند، مرحوم اسماعیل بابایی که سرتیم حفاظت بود آقای رجایی را تفتیش میکنند. نوبت به آقای کشمیری که میرسد اجازه نمیدهد کیف را بگردند. آقای بابایی هم میگوید اگر اجازه ندهید، نمیگذارم داخل شوید. آقای رجایی واسطه میشود و میگوید آقای کشمیری امین من است و قابل اعتماد. من پشت سر ایشان نماز میخوانم و...، اما آقای بابایی اجازه نمیدهد و کشمیری تظاهر میکند که به او برخورده و میرود و کیف را هم با خود میبرد. چنین گفته میشود که کشمیری در آن کیف بمب گذاشته بود و، چون موفق نشد کیف را به بیت امام ببرد در دفتر نخستوزیری آن را منفجر کرد. روزی که خبر انفجار و شهادت آقای رجایی و باهنر آمد، همه ما و مردم گمان میکردیم کشمیری هم در ساختمان بوده و تا شب مردم شعار میدادند: رجایی، باهنر، کشمیری راهتان ادامه دارد! اما بعد متوجه شدند کشمیری فرار کرده و فرد سومی که به شهادت رسیده، شهید دستجردی بوده است. کشمیری نامش برای همیشه بهعنوان یک خیانتکار و قاتل در تاریخ ثبت شده است.
مبارزی که به سخن نیامد
فراهانی درباره روحیه انقلابیگری شهید رجایی میگوید: سابقه زندان آقای رجایی به دورهای برمیگردد که آیتا... رفسنجانی، آیتا... طالقانی و آقای لاهوتی هم در زندان شاه بودند و انواع شکنجه را تحمل میکردند. آقای لاهوتی تعریف میکرد روزی صدای ضجه و فریاد یکی از زندانیان را شنیدیم. فریادها چنان دردناک و بلند بود که نشان میداد زندانی زیر شکنجههای سختی است. وقتی مرا از راهرو عبور میدادند چشمبندم برای لحظهای افتاد و دیدم آن زندانی آقای رجایی است. وقتی مرا به بندم بردند به همبندیهایم که یکی از آنها آقای رفسنجانی بود گفتم رجایی زیر شکنجه دوام نمیآورد و همه ما را لو میدهد، اما او آن همه شکنجه سخت را تحمل کرد و هیچکس را لو نداد.
سبکی به نام سادهزیستی
شهیدرجایی بسیار سادهزیست بود. این یک جمله شعاری و در مدح و تعریف او نیست یک واقعیت است. اعضای خانوادهاش هم شبیه خودش بودند. یادم هست روزی خانم آقای رجایی به دیدار همسر امام (ره) آمدهبودند، وقت رفتن به من گفتند با آقای انبانی که راننده بیت بود، ایشان را به منزلشان ببریم. وقتی رسیدیم، آقاکمال پسر شهیدرجایی مشغول بستن ریسه و چراغانی کوچه به مناسبت نیمهشعبان بود. آقای انبانی به آقا کمال گفت: شما پسر رئیسجمهور هستی نباید کوچه را چراغانی کنی، به محافظان بگو این کار را انجام دهند. آقا کمال گفت: اگر آنها کوچه را چراغانی کنند ثوابش برای آنها نوشته میشود نه برای من؛ پس خودم این کار را انجام میدهم. یکبار دیگر هم من رفتم در منزلشان که بهارستان بود و الان موزه شده، دیدم کولر آبی نصب کردهاند، خندیدم و به همسرشان گفتم خوب شد کولر خریدید و دیگر لازم نیست از پنکه استفاده کنید. گفت ما نخریدهایم، دامادم دید هوا خیلی گرم است برایمان کولر خرید. آقای رجایی در ظاهر سادهزیست نبود سبک زندگیاش سادهزیستی بود شعار نمیداد، عمل میکرد.
منبع: جام جم
انتهای پیام/
درسی برای آنان که هنوز از مسعود و مریم و عوامل آنها دفاع می کنند.