به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، برای آنکه دردانه رسول خدا را بهتر بشناسیم قدم اول این است که سراغش را از همان صدر اسلام بگیریم. ما آنقدر مدح و مصائب این بانوی بزرگ را شنیده ایم که ذهنمان کمتر سراغ این رفته که از کی و کجای تاریخ اسلام شاهد رنجهای پدرش محمدمصطفی (ص) و بذلهای مادرش خدیجه (س) در راه دین خدا بوده است؟ این مطلب نگاهی از همین زاویه و بررسی بسیار اجمالی جایگاه این بانو در خانواده نبوی و نقش او در خانواده علوی است. اختصار و اجمالی از دَم تولد تا شهادتشان شاید بهانهای باشد برای شناخت سیره این بانوی بزرگ.
پایان زنده به گور کردنها
پاقدمش خیر و رحمت بود. دختری که تولدش در میان جاهلان آن زمان که دخترها را زنده به گور میکردند آن هم بدون هیچ گناه؛ شأن و مقامِ دختر شد. دشمنان جاهلانه کنایه زدند به حضرت محمد (ص) که تو «ابتر»؛ مقطوع النسل هستی. پسر و فرزندی نداری که نسل تو را ادامه دهد. خداوند فخرشان را خاکستر کرد و مباهاتشان را باطل. کوثری به رسول خود بخشید که نه پیش از آن و نه پس از آن دختری چنین زاده نشده و نخواهد شد. حضرت فاطمه (س) فقط دختر پیامبر نبود؛ سوره بود آیه خدا بود: «انّا اعطیناک الکوثر...» پاسخ دندان شکن خدا به آن یاوه گو بود: «.. هو الابتر» خداوند به واسطه همین بانو شجره طیبه امامت و ولایت، نسل رسول الله (ص) را ادامه داد تا آنجا که منجی آخر جهان هم از فرزندان اوست.
او هم گرسنه میماند...
حضرت فاطمه (س) دختر ثروتمندترین بانوی عرب بود، اما از همان کودکی میدید برخی برای آنکه در راه خدا ثابت قدم بمانند، حاضرند علف و برگ درختچههای بیابان و شعب ابیطالب را بجوند، اما تسلیم کفر قریش نشوند. وقتی او را از شیر گرفتند دختر ثروتمندترین بانوی عرب با کمترین و سادهترین غذاها تغذیه میشد و گاه مثل بقیه گرسنه میماند. خبری از غذایی دندان گیر نبود. میدید که مادرش؛ ام المومنین (س) دار وندارش را به پای اسلام میریخت. بانویی که کاروانهای تجاری اش زبانزد عرب و غیرعرب بود حالا در شعب ابیطالب دوشادوش همسرش؛ رسول الله (ص) در راه خدا، حفظ و نشر دین اسلام مجاهدت میکرد. حضرت فاطمه (س) میدید پدرش در اوج گرسنگی و سختی دست از خدا نمیکشد. او از همان روزها «فاطمه» شدن را آغاز کرد.
عبای تو من را بس!
حضرت زهرا (س) کودکی ۵ ساله بود که سایه مادر از سرش کوتاه شد. تازه محاصره شعب ابیطالب تمام شده بود و حضرت خدیجه (س) هرچه داشت را خالصانه در راه خدا خرج کرده بود، در تاریخ نوشته اند گرسنگیهای بی امان شعب ابیطالب بود که بانو را به شدت رنجور و بیمار کرد. دختر پیامبر (ص) شنیده بود که مادرش از پدرش خواسته او را با همان عبای کهنه و مندرسی که هنگام نزول وحی آیات الهی و عبادت درغار حرا روی سر میکشید، راهی خانه آخرت کنند. از پدر شنیده بود که خدا به حضرت خدیجه (س) به خاطر انفاقهای خالصانه و حمایت بی دریغ او از دین اسلام چنان در آخرت خواهد بخشید تا راضی شود. حضرت بتول (س) راه داد و ستد نه تاجرانه! که عارفانه و عاشقانه با خدا را از همان کودکی با پوست، گوشت و استخوان خود درک کرد.
فداها ابوها، فداها ابوها...
منابع معتبر و متعددی از شیعه و اهل سنت عشق میان پدر و دختر را نقل کرده اند تا امروز مستند به آن اشاره و تکیه کنیم. هر وقت نبی مکرم خدا مریض احوال میشد، میخواست حضرت فاطمه (س) به بالین او بیاید تا بوی خوش حضور او احوالش را بهتر کند. هربار حضرت زهرا (س) تبسم میکرد و راضی بود گویا تمام عالم را به حضرت محمد (ص) بخشیده باشند. هر وقت دردانه اش از در میآمد، مشتاق از جا بلند میشد «فداها ابوها...» گویان (پدرش به فدایش گویان) تند گام بر میداشت به سمت دخترش و او را به سینه میچسباند، میبوسید، در آغوش میکشید، میآورد و پیش خود مینشاند. وقتی میگفتند در عرب سابقه نداشته این حجم از محبت پدر به دختر و خواستند مذمت کنند، فرمود: «فاطمة بضعة منّی...» یعنی فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده و هرکه او را خشنود کند مرا خشنود کرده و افزوده بود که خشنودی و خشم خدا در خشنودی و خشم او؛ رسول خداست.
وقتی چشمانش برق زد...
عشق پدر و دختری، اما هیچ وقت سبب نشد رسول خدا از تربیت فرزند غافل شود هر لحظه و به هر بهانه به او یادآوری میکرد که در راه خدا باید سختیها را تحمل کرد تا به شیرینی رضایت حق و حلاوت آخرت رسید. نوشته اند روزی رسول خدا (ص) به خانه دخترش رفته بود. فاطمه (س) را دید که لباسی از پارچهای بسیار ارزان و زبر پوشیده با دستی گندم را آرد میکند و با دستی دیگر نوزاد شیر میدهد و مادری میکند. دلش تاب نیاورده چشمان مبارکش پر از اشک شده و گفته بود: «دخترم سختیهای دنیا را تحمل کن تا به شیرینی آخرت برسی.» حضرت زهرای بتول (س) هم گفته بود: «حمد، شکر و سپاس سزاوار خداست در برابر نعمتهای بیکران او...» و همان شد که نازل شد: «و لسوف یعطیک ربک فترضی...» / به زودی خدایت چنان خواهد بخشید که راضی شوی. وقتی پدرش در بستر مرگ بود دلش تاب نمیآورد و آرام نمیگرفت تا اینکه رسول خدا چیزی در گوشش نجوا کرده بود به این مضمون که: دخترم گریان و غمگین نباش که خداوند گنهکاران امت من را به تو خواهد بخشید در آن روز که هیچ کس را پناه و امانی نیست. نوشته اند که برق خوشحالی را در چشمان حضرت فاطمه (س) دیدند و آرام گرفت. چنان وابسته پدر بود که در فراق او و ظلمی که به امامش؛ همسرش در مدتی کوتاه پس از رحلت پیامبر (ص) شد نخستین عضو از خانواده نبوی بود به پیامبر (ص) پیوست، شهیده و مظلومه.
چرا به مولا بله گفت؟
وقتی حضرت فاطمه (س) بالغ شد و خواستگاران بسیاری برای ازدواج با او صف کشیدند، حضرت علی (ع) پیروز میدان شد. زنان عرب به بانو کنایه میزدند که مگر او از دار دنیا چیزی دارد که بله را گفته ای؟ این همه سران و بزرگان قبایل عرب را نادیده گرفتی و به جوانی بله گفتی که به جز شمشیر و زره اش دارایی دیگری ندارد! حضرت فاطمه زهرا (س)، اما از همان روزهای شعب ابیطالب از همان بخششهای تا دِرهَم آخرِ مادر در راه خدا و سفارش هایش برای دفن شدن با عبای کهنه، اما نورانی پیامبر (ص) ساده زیستی را انتخاب کرده بود و ملاکهای جدیدی پیش روی دختران عرب گذاشت که فقط دل به جنگاوری، شهرت و ثروت نبندند. بله را به کسی بگویند که دیندارتر است. حضرت علی (ع) زره خود را فروخت تا اسباب زندگی را تهیه کنند، جهیزیه شان چنان ساده بود که پیامبر (ص) با اشک شوق گفت: خدایا این جهیزیه و اسباب این زندگی را که بیشتر آن از گل است را از این زوج بپذیر و مبارک گردان...
وقتی سلمان فارسی حیران شد
مهمان سفره عروسی حضرت زکیه (س) فقرای مدینه بودند نه اعیان و اشراف. پیامبر (ص) به دختران عبدالمطلب، زنان مهاجران و انصار سفارش کرد دخترش را تا خانه بخت راهی و شادی کنند، اما نه شادیای که خدا را خوش نباشد. ساده زیستی از همان کودکی انتخاب قلبی بانویی بود که همان شب عروسی لباسش را به فقیری که در خانه شان را زده بود بخشید. روزی سلمان فارسی (ره) به در خانه حضرت علی (ع) و بانو رفته بود. دختر پیامبر (ص) در را به روی او باز کرده بود و سلمان از آنچه میدید تا مدتها متحیر و منقلب بود. ملیکه آسمان و زمین چادری پوشیده بود که ۱۲ وصله داشت. او را با شاهزادگان ایران و یونان مقایسه کرده بود که هرکدام لباسهایی از حریر، طلا، جواهر و نقره میپوشند و در رفاه کامل هستند، اما دختر والاترین فرستاده خدا چنین پارسایی و زهدی به خرج میدهد.
مزرع باغ فدک...
این ساده زیستی انتخاب عاشقانه و عارفانه دخت پیامبر (ص) بود که از همان کودکی آموخته بود و در زیارتنامه و سلام به ایشان میخوانیم: «خلیفة الورع و الزهد...» وقتی پیامبر (س) فدک را به او بخشید خوب میدانست امانت سبز و پرروزی مدینه را به دست چه کسی میسپارد. فدک منطقه حاصلخیز و خوش آب و هوا در مدینه بود که تمام گندم مدینه را تامین میکرد. حضرت زهرا (س) تا فدک در دست ایشان بود و غصب نشده بود تمام درآمد حاصل از آن را به فقرا میبخشید و چیزی برای خودش و خانواده بر نمیداشت. وقتی خطبه فدکیه را میخواند همه میداستند حتی دشمنان که او برای مال دنیا این در و آن در نمیزند. دفاع او دفاع از حق بود تا حق خوری باب نشود. منصفان خوب میدانستند هدف از پس گرفتن فدک، ثروت اندوزی نیست چراکه وقتی خانواده او سه روز روزه بودند و هر سه روز فقیر به در خانه آمد، بانو چیزی برای افطار خودشان نگه نداشت و فقیر را دست خالی برنگرداند.
بانوی این خانه خواهم ماند
وقتی کابین ساده عروس نبوی به خانه علوی رسید، مهمانها رفتند. حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) تنها شدند، مولا از همسرش پرسیده بود در سکوت به چه فکر میکند؟ و پاسخ شنیدنی بود: «از خانه پدرم به خانه شما آمدم و روزی دیگر به سوی آرامگاهم خواهم رفت پس بپاخیز تا در بارگاه خدا به نماز بایستیم و این شب آغاز زندگی مشترک را عبادت کنیم.» این پاسخ قابل تأمل است یعنی که اولاً با لباس سپید بخت به خانه همسر رفته و با کفنی سفید از این خانه خواهد رفت؛ تا پای جان و وفادارانه در این زندگی خواهد بود. دوم؛ عشق به همسر جای خود و عشق به خدا جای خود. نمونه این رفتار بارها در زندگی مشترک این زوج نبوی تکرار شد. وقتی حضرت علی (ع) به همسرش حضرت مرضیه (س) گفته بود چرا او را از نبود مایحتاج زندگی باخبر نکرده، پاسخ داده بود: «از خدای خود شرم میکنم به تو تکلیفی کنم که قادر به انجام آن نیستی.»؛ مدارا با تنگدستی همسر برای رضای خدا.
جان من سپربلاهای جان تو...
حضرت زهرای بتول (س) ادبیات دلنشین عاشقانهای هم داشت. همسرش را با القاب وعناوین زیبا صدا میزد از همه قشنگتر این یکی: علی جان روح من فدای روح تو و جان من سپر بلاهای جان تو... حضرت فاطمه (س) کنیه جالبی هم دارند؛ «صدیقه» و مگر میشود راستگوی دوعالم کلمهها را به دروغ خرج کند؟ پشت در سوخته با پهلوی شکسته ثابت کرد؛ جان من سپر بلاهای جان تو بودن را. وقتی لحظه شهادتش فرا رسید اشک میریخت: «علی جان به خاطر آنچه پس از من از سختیها به تو خواهد رسید گریه میکنم.» به تعبیری شاید یعنی کاش فاطمه ات باز جان در بدن داشت و هزار بار دیگر فدایت میشد. احوال مولا پس از بانو هم مشخص است. حضرت بارها با حزنی تمام نشدنی میفرمود: «به چهره فاطمه (س) مینگریستم تمام غم و اندوهم برطرف میشد.» چاهها خوب میدانند غربت مظلومانه حضرت علی (ع) پس از بانو را...
مادری جوان، اما پخته...
حضرت زهرا (س) در مادری هم بی نظیر بود. حضرت ۱۸ بهار بیشتر زندگی نکرد. کودکی اش که در سختی و فراز و نشیبهای مجاهدتهای پدر در راه تبلیغ دین خدا گذشت و از همه سختتر همان ماجرای شعب ابیطالب. کمی گذشت اندوه از دست دادن مادر را تجربه کرد. ازدواج کرد، مادر شد و امام حسین (ع) خردسال بود که پیامبر (ص) هم از دنیا رفت. فراق پدر برای خانم سخت بود و سختتر از آن دیدن آنچه با جانشین رسول خدا، همسرش رفتار میشد. روزها در دفاع از حق و اعتراض به غصب فدک و جفا به جانشین پیامبر (ص) روشنگری میکرد و شبها به اندوه و اشک در فراق پدر میگذشت. در منابع تاریخهای مختلفی برای حیات او بعد از پیامبر (ص) نوشته اند که کمترین آن سی روز و بیشترین ۶ ماه است. روایت ۷۵ یا ۹۵ روز (شیعه)، اما از بقیه معتبرترند. بعد از پیامبر اصلاً رفتار خوبی با بازماندگان ایشان نشد، اما دست دعای حضرت برای خلق خدا حضرت زهرا (س) پایین نمیآمد آنقدر که به فرزندشان که گفته بود مادرجان چرا مدام برای دیگران دعا میکنی؟ گفته بود: «الجار ثم الدار»؛ اول همسایه بعد خانه پسرم! بچهها هم این حق طلبی شجاعانه و علوی مادر میدیدند هم دعای خیر و خیرخواهی اش برای دیگران را؛ هر چیز به جای خود.
برای روزهایی که دیگر نبود...
بانو بچه هایش راعاشقانه صدا میزد. به شدت حواس حضرت جمع بود تا مبادا بین فرزندان فرق گذاشته شود. به بچهها خوب یاد داد لازمه شکرخدا بهره مندی نیست. اتفاقاً شُکر در اوج سختی ارزش دارد. در حال بیماری دست از عبادت خدا نکشید پیش چشمان فرزندانش و امام حسین (ع) و عجیب نیست تربیت یافته مکتب چنین پدر و مادری در کربلا زیر باران نیزه و تیر نماز ظهر عاشورا را اقامه کند. بچهها غرق در باران عناوین دلنشینی بودند که مادر با آنها صدایشان میکرد: میوه دلم، نور چشمم... با بچه مادرانه بازی میکرد و پرورششان میداد. وقتی امام حسن (ع) را در کودکی توی هوا تاب میداد با لحنی مادرانه و محکم میگفت: پسرم مانند پدرت باش؛ ریسمان ظلم را با حق از جا بِکن! بچهها را حامی حق و پدر بارآورد. همین شد که در ۲۵ سال خانه نشینی اجباری حضرت علی (ع) همدم و مایه قوت قلب مولا بودند.
مثل مادرش خطبه خواند
حضرت زینب (س) آنچنان که در تاریخ نوشته اند هنگام شهادت حضرت زهرا (س) پنج ساله بود با این حال تمام رفتار و گفتار مادر ذخیره آینده اش شد. وقتی پیامبر (ص) درباره نحوه شهادت امام حسین (ع)، مادرش را آگاه کرد رنگ از رخ بانو پرید مثل هر مادری دلش به تپش افتاد، اما خدا برایش از همه عزیزتر بود، آیه استرجاع خواند و فرمود: «پدرجان من تسلیم شدم و رضایت دادم و به خدا توکل میکنم.» پیراهنی تهیه کرد و به حضرت زینب (س) سپرد تا شب عاشورا به تن برادر بپوشاند. در نبودش برای حسین جان، مادری کند و مبادا او تشنه بماند. دخترش را چنان محکم و استوار تربیت کرد که فاطمی وار وعلوی تبار در کاخ یزید عرصه را برای صاحب کاخ تنگ کرد و خون را بر شمشیر پیروز. داغدار بود، اما فرمود درباره آنچه در کربلا دیده: «ما رأیت الّا جمیلاً» این همان دختری است که مادر شیره وجودش را در وجودش ریخت برای روزی که باید.
مقام حضرت فاطمه (س) چنان والاست که بنا به احادیث و روایات اهل سنت و شیعه ۱۳۵ آیه قرآن از جمله سوره قدر، کوثر، آیات مباهله، تطهیر، نور و... در مدح او نازل شده است و اینها که گفته و خوانده شد، اشارهای بسیار ناچیز از سیره این بانوی بزرگ بود.
منبع:فارس
انتهای پیام/