باشگاه خبرنگاران جوان ـ روز مادر و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بهانهای شد تا مادرانههایی را برایتان بازگو کنیم که جنس متفاوتی دارند. حکایت مادرانی آشنا با شهادت که فرزند عزیزشان را برای بار آخر به آغوش گرفتند.
استخوانهای مجیدم سوخته!
گویی که عروسی پسرش باشد لباس سفید به تن کرده. بالای سر پیکر نشسته. گریه نمیکند کار از گریه گذشته است! استخوانهای پسرش را یکی یکی از تابوت بیرون میآورد و روی دستش میگیرد و نشان همه میدهد. دیگران حتی طاقت دیدن این صحنه را ندارند. زنان جیغ میکشند. مردان فریاد یا حسین به سر میدهند. تکههای استخوان آنقدر کوچک اند که از فاصله انگشتانش سُر میخورند و میافتند. میگوید: مجید من سوخته! استخوان هایش کباب شده میخواستم مجیدم را داماد کنم. استخوان هایش را ببینید. ببینید و نگویید مدافعان حرم برای پول میروند!
حالش را فقط مادری میفهمد که پسر ۲۵ ساله اش را با قد و بالای رشید راهی کند و یک مشت استخوان سوخته برگردد. استخوانها را میچسباند به سینه اش. میخواهد برای پسرش لالایی بخواند تا آرام در تابوت اش بخوابد. زمزمه میکند: «لالا لالا بکن خوابی... همه خوابند تو بیداری.»
زکریا را مثل علی اکبر راهی کردم مثل علی اصغر برگشت!
بعد از ۵ سال چشم انتظاری، آرام دلش برگشته. دل در دلش نیست که برود و زکریایش را ببیند. وعده دیدار معراج الشهدا است. پیکر را میآوردند. همه چشم دوخته اند که ببیند چه میکند؟! چه میکند بعد از این همه انتظار؟! میایستاد. قامت میبندد و دو رکعت نماز شکر میخواند. آرام با سر انگشتانش پیکر عزیزش را لمس میکند. دلش آرام نمیگیرد. پیکر را به آغوش میگیرد و مثل دوران کودکی، پسرش را روی دستانش تکان میدهد. خبری از آن زکریای چهارشانه نیست. پیکر انقدر سبک است که مادر را یاد علی اصغر میاندازد، میگوید: زکریا را مثل علی اکبر راهی کردم مثل علی اصغر برگشت!
شهید زکریا شیری از مدافعان حرم و از شهدای خانطومان است که در ۴ آذر ۱۳۹۴ و در سن ۲۹ سالگی در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید.
پس از ۴۰ سال انتظار
۴۰ سال شب و روز چشمش به در بوده و گوشش به زنگ که پسرش برگردد. از چشمهای گود افتاده اش و چین و چروک صورتش میشود سختی این انتظار را فهمید. در این سالها هر کس خواسته ناامیدش کند محکم ایستاده و گفته پسرم برمیگردد. اما حالا که برگشته پاهایش دیگر توان سابق را ندارد برای ایستادن! خسرو ۱۶ ساله اش را به آغوش میگیرد سرش را میچسباند به پیکر پسرش. ناگفتهها دارد با خسرو! به اندازه ۴۰ سال حرف در دلش تهنشین شده.
شهید خسرو قادری قمصری از شهدای هشت سال جنگ تحمیلی است. او متولد اول تیرماه ۱۳۴۵ در تهران میباشد. زمانی که ۱۶ سال سن داشت به شهادت رسید. پیکرش تا مدتها مفقود بود و بعد از ۴۰ سال به آغوش مادرش برگشت.
نمیخواستم بروم معراج!
محمدحسین که شهید شد هرچه بهش گفتند برو معراج و آخرین بار پسرت را ببین، قبول نکرد. شنیده بود محمدحسین را خیلی سخت به شهادت رساندهاند. دل دوباره دیدنش را نداشت و در خانه ماند. با اصرارهای پدر محمدحسین بلاخره راضی شد و برای وداع به معراج رفت.
مینشیند کنار پیکر، نگاه میکند به صورت محمدحسین، تمام صورتش گلوله خورده. جای سالم در صورتش ندارد! سربرمیگرداند. چقدر تفاوت است میان عکس محمدحسین و خودش! میگوید: محمدحسین، من همیشه روضه اربا اربا را شنیده بودم، اما به لطف تو امروز میبینم.
صورت محمدحسین را نوازش میکند و قربانصدقه اش میرود. دست هایش را میآورد بالا که همراه با جمعیت عزادار یا حسین بگوید. کف دست هایش خونی شده. اشک از صورتش روانه میشود در دلش میگوید: محمدحسین، من هر بار دست بلند میکردم برای گفتن یا حسین دست هایم خالی بود، اما امروز خون تو آبروی و اعتبار من در درگاه خدا شده.
شهید محمدحسین حدادیان متولد ۷۴ است در اسفند سال ۹۶ در خیابان پاسداران تهران توسط دراویش داعشیبه فجیعترین شکل به شهادت رسیده است. مزار این شهید در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر میباشد.
پیکری که هدیه روز مادر شد!
سه سال از شهادتش گذشته بود و هنوز بازنگشته بود. روز مادر بود که تماس گرفتند و گفتند پیکر میثم تفحص شده. آنقدر خوشحال بود که سر از پا نمیشناخت! میثم برای روز مادر پیکرش را هدیه آورده بود. پیکر را که برایش آوردند بغلش گرفت و برایش لالایی خواند. میگفت: میثم سه سال است که نبوده خسته است باید بخوابد!
شهید میثم نظری در سن ۲۷ سالگی به عنوان نیروی بسیجی داوطلب به همراه نیروهای یگان ویژه «فاتحین» تهران به سوریه اعزام شد و در راه دفاع از حریم اهل بیت در دیماه سال ۹۴ به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش در «خانطومان» حلب به شهادت رسید.
منبع: فارس
انتهای پیام/