۲۷ آبان ۱۳۵۹، عصر تاسوعا، در حمله دشمن بعثی، تعدادی از رزمندگان گروه «فدائیان اسلام» زخمی شدند و برخی هم به شهادت رسیدند.
همه ناراحت بودند و به این فکر میکردند که چطور میشود انتقام این شهدا را که مظلومانه شهید شده بودند، گرفت.
مسئول آمار (محمد یزدانی) پیش سید محمود صندوقچی که رئیس ستاد بود رفت و گفت: اگر فردا خواستید عملیاتی کنید من هم میخواهم که بیایم جلو. ولی سید محمود مخالفت کرد و گفت تو مسئول آماری و نمیشود که بیایی.
سید محمود که مخالفت کرد، یزدانی ناراحت شد، بغض کرد و رفت.
فردا شب که شب عاشورا بود، پس از مراسم عزاداری، جلسهای در مقر گروه در هتل کاروانسرا تشکیل شد تا ببینیم چطور میشود انتقام شهدای روز قبل را گرفت.
فرماندهمان [شهید]سیدمجتبی هاشمی و [شهید]شاهرخ ضرغام هم بودند.
بررسیها که صورت گرفت، تعدادی از بچهها هم برای کار تدارکات و اورژانس و حمل و نقل و مخابرات انتخاب شدند و بعد از جلسه هرکس رفت دنبال کار خودش.
فردا صبح، بعد از نماز و صبحانه، محمد یزدانی آمد پیش سیدمحمود [رئیس ستاد]و گفت شما دیشب که با آمدن من مخالفت کردی، من ناراحت شدم و خوابیدم. درعالم خواب، صحنهای را نشانم دادند که شبیه صحنه کربلا بود و من هم در آن صحنه داشتم به رزمندگان آب میدادم.
سید محمود صندوقچی که این حرفها را شنید، مکثی کرد و بعدش به یزدانی گفت پس تو برو غذا و آب تهیه کن و ببر تو جبهه.
آن روز، روز عاشورا بود. ساعت ۸ صبح حدود ۱۰۰ نفر از نیروها با تجهیزات به فرماندهی سیدمجتبی [هاشمی]و شاهرخ [ضرغام]با ماشین به سمت منطقه عملیاتی جبهه ذوالفقاری حرکت کردند و روبروی روستای سادات پیاده شدند و با عبور از جاده خاکی و خاکریزهای مقطعی، عملیات را آغاز کردند.
دشمن وقتی هجوم یکدفعه رزمندگان ما را دید پا به فرار گذاشت و بچهها هم در آن گرمای ۴۰ درجه که تشنگی فشار زیادی میآورد، خاکریز به خاکریز و سنگر به سنگر پیشروی میکردند.
نزدیک ظهر، محمد یزدانی با ماشین تدارکات همراه با تعدادی دبه آب وارد منطقه شد و شروع کرد به آبرسانی به بچهها که تعدادی از آنها، تشنه در سنگر کمین مانده بودند و درگیری و تیراندازی هم از جهات مختلف ادامه داشت.
محمد [یزدانی]یک دبه سفید آب برداشت که به سمت یکی از سنگرهای کمین برود.
درحال دویدن بود که ناگهان گلوله تانکی از سمت دشمن جلوی چشم رزمندگان به محمد اصابت کرد و دبه آب از دستش افتاد و خودش هم چند متر جلوتر به زمین افتاد و با انفجار گلوله متلاشی و تکه تکه شد.
صحنه دلخراشی بود. بچهها با چشمان اشکآلود، تکههای بدن محمد را که سرش از بدنش جدا شده بود، از میان خاک و خون جمع کردند و لای پتویی پیچیدند و روی برانکاردی گذاشتند.
در همین حین بود که صدای اذان از رادیوی داخل سنگر بلند شد و یکی از بچهها شروع کرد به اذان گفتن.
سیدمجتبی هاشمی گفت به تاسی از امام حسین علیه السلام که ظهر عاشورا در میدان نبرد با یزیدیان نماز جماعت برپا کرد، ما هم در این دشت که شبیه کربلاست، سقای خودمان را که شهید شده رو به قبله میکنیم و پشت پیکر او نماز جماعت میخوانیم.
منبع: تسنیم