۴۳ سال از جنگ تحمیلی به جمهوری اسلامی ایران گذشت و هنوز از دل قصهها و روایات ناب وتر و تازه بیرون میآید که مخاطبان پروپاقرص خودش را دارد. هنوز کتابهای روایی از دفاع مقدس بسیار پرفروشند و مخاطب تشنه است که از این هشت سال جنگ ریز و با جزئیات بداند و این جزئیات و روایات را پختهتر و دقیقتر به نسل بعد از خود منتقل کند و به سوالات او درباره جنگ و چرایی آن جوابهای دقیق و روشنی بدهد. موضوعی که رهبر انقلاب نیز در سخنرانی روز گذشته خود به آن اشاره کردند و گفتند: «درباره جنگ خیلی کار شده، لکن بهنظر من جا برای کار هنوز بسیار زیاد است؛ و ما نتوانستیم تاکنون جزئیات این تابلوی عظیم و پرنقش و نگار را بشناسیم و بشناسانیم. عظمت این حادثه را از چند زاویه میشود دید:۱- یکی از زاویه آن چیزی است که از آن دفاع میشود، چون بحث دفاع مقدس است از چه دفاع میکردیم ما؟ ۲- یکی از این زاویه است که این دفاع در مقابل چه کسی انجام میگرفت، چه کسی هجوم کرده بود که لازم بود دفاع صورت بگیرد؟ ۳ - زاویه سوم این است که این دفاع به وسیله چه کسانی انجام گرفت؟ ۴- زاویه چهارم این است که آثار و دستاوردهای این دفاع چه بود؟»
هشت سال جنگ ایران و عراق که ما از آن بهعنوان جنگ تحمیل شده به ایران نام میبریم، این سوال را در مخاطب به وجود میآورد که چرا معتقدیم این جنگ «تحمیلی» بود و اگر تحمیل بود چرا بعد از آزادسازیها ادامه پیدا کرد؟ چه کسانی و به چه شکلی این جنگ را به ایران تحمیل کردند؟ اینها همه سوالاتیاست که پادکست رادیومضمون سعی کرده به شکل جامع و روشن به آنها پاسخ بدهد. در ادامه به چند سوال اساسی و کلیدی درباره جنگ ایران و عراق پاسخ دادیم.
چرا جنگ شد؟
قدرتطلبی جنون برتریطلبی صدام از همان آغاز به قدرت نشستن او نمود کامل و مشخصی داشت. نمونهاش اینکه بهمحض نشستن بر مسند قدرت طول خدمت سربازی را در عراق افزایش داد. دعوای عرب و عجم نیز از دعواهای کلیشهای و باسابقه دو ملت بود. برخی مانند بختیار و تیمسار اویسی درباره ضعف قوای نظامی ایران به صدام این گرا را داده بودند که قدرت نظامی ایران قوی نیست و رژیم بعث عراق میتواند از پس آن بهراحتی بربیاید. تقویم اتفاقات بین دو کشور از اواسط ۵۸ بهخوبی نشان میدهد صدام خودش را آماده جنگ بزرگی علیه ایران میکرد.
در یکم آبان ۱۳۵۸، سفارت آمریکا در تهران به وزارت امور خارجه ایران حمله آینده عراق به ایران را خبر داد. ۵ آبان ۱۳۵۸، سفیر عراق از لزوم بازگشت اروندرود به عراق در مصاحبه با روزنامه النهار گفت. در ۱۲ فروردین ۱۳۵۹، ارتش عراق به متولدین سال ۱۹۵۵ برای خدمت احتیاط و اعلام بسیج نظامی فراخوان داد و پس از ۱۰ روز در ۲۲ فروردین ۱۳۵۹، دوباره با فراخوان کلیه متولدین ۱۹۴۹ آنها را به خدمت احضار کرد. در ۱۴ فروردین ۱۳۵۹، واشنگتنپست نوشت: «ایران و عراق در آستانه جنگ قرار دارند. ۱۷ فروردین ۱۳۵۹، سعدون حمادی وزیر امور خارجه عراق خواستار تخلیه و خروج نیروهای ایرانی از سه جزیره ایرانی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی شد.
۱۸ فروردین ۱۳۵۹، صدام در جشنهای دوازدهمین سالگرد به قدرت رسیدن حزب بعث اعلام کرد: آماده است به زور اختلافات با ایران را از بین ببرد. حاضران نیز شعارهایی نظیر «اعراب اهواز را، به حال خود بگذارید»، «خلیج عربی، گورستان رژیم نژادپرست فارس خواهد بود» سر دادند. حزب بعث نقشههایی جعلی از استان خوزستان ایران را، با نام عربستان پخش کرد. در این نقشهها مرزهای مصوب بینالمللی تغییر داده شده بود و شهر اهواز را «الأحواز» و خرمشهر را «محمّره» و آبادان را «عبادان» و هویزه را «حویزه» و سوسنگرد را «خفاجیه» نام گذاشته بودند. ۱۸ فروردین ۱۳۵۹، روابط دیپلماتیک تهران و واشنگتن از سوی آمریکا قطع شد. وزیر خارجه ایالات متحده از اقدامات دولتش علیه ایران گزارش داد و از امکان حمله نظامی به ایران برای رهایی گروگانها گفت. ۲۰ فروردین ۱۳۵۹، روزنامه ویکیتلگراف نوشت عراق خود را به همراه آمریکا برای منزوی کردن ایران همسو میبیند. ۲۱ فروردین ۱۳۵۹، روزنامه کیهان به نقل از فرمانده کل ژاندارمری اعلام کرد ارتش عراق به ۱۵ کیلومتری مرز ایران رسید.
۲۹ فروردین ۱۳۵۹، آیتالله سیدمحمدباقر صدر دانشمند بلند آوازه عراقی که مواضعی نزدیک به آیتالله خمینی داشت و خواهرش بنتالهدی صدر، به دستور شخص صدام کشته شدند. ۳۰ فروردین ۱۳۵۹، دیپلماتهای ایرانی مقیم بغداد، از عراق اخراج شدند. ۳۰ فروردین ۱۳۵۹، پس از چند حمله عراق به نقاط مرزی ایران، در واکنش به اقدامات تجاوزکارانه و گفتههای مداخلهگرانه عراق، امام صحبت کردند. ۴ اردیبهشت ۱۳۵۹، صدام در سخنرانی عمومیاش بر حاکمیت عراق بر استان خوزستان تاکید و اعلام کرد: «خوزستان متعلق به عراق است و بهزودی به زور به خاک عراق افزوده خواهدشد.» همزمان، برای دومینبار، گروهی از ایرانیان و ایرانی تباران مقیم عراق را از خاک عراق اخراج و با وضعی اسفناک، ۳۰ هزار نفر را آواره مرزها کرد. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹، نیویورکتایمز نوشت دولت آمریکا پس از شکست و ناکامی در ماجرای فرودگاه طبس (حمله ناکام نظامی آمریکا که میان شنزارهای طبس زمینگیر شد)، سه طرح نظامی مهم را بررسی میکند. ۱۲ تیر ۱۳۵۹، برژینسکی، مشاور امنیت ملی دولت آمریکا در مرز اردن و عراق با صدام ملاقات کرد و چراغ سبز آمریکا برای حمله به ایران را به وی اعلام کرد. ۱۶ تیر ۱۳۵۹، خبرگزاریها از درگیری گسترده در ۱۲ منطقه مرزی ایران و عراق خبر دادند. ۱۸ تیر ۱۳۵۹، کودتای شبکه نقاب (نوژه) کشف و خنثی شد. در این کودتا که از ماهها قبل برنامهریزی شده بود، قرار بود چند هواپیمای جنگنده با پرواز از پایگاه شهید نوژه همدان، مراکز حساس کشور ازجمله منزل امام در جماران، نهادهای دولتی و سپاه پاسداران را بمباران کنند و با تسخیر رادیوتلویزیون و شکستن دیوار صوتی در شهرهای بزرگ، مردم را به همراهی با کودتا وادار کنند.
کودتا دومین بخش از طرح آمریکا برای مقابله با انقلاب ایران بود. ۱۴ مرداد ۱۳۵۹، کنفرانس سران کشورهای عرب در طائف عربستان برگزار شد و صدام از نیت خود برای حمله به ایران گفت و باخنده جنگ با ایران را تفریحی نظامی خواند. هشت کشور عربی شرکتکننده در این نشست، پشتیبانی همهجانبه خود را از تصمیم صدام اعلام کردند. ۱۶ و ۱۹ شهریور ۱۳۵۹، منطقه مرزی زین الکش و میمک توسط عراق اشغال نظامی شد. ۲۶ شهریور ۱۳۵۹، صدام حسین، رئیسجمهور عراق قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را برابر دوربینهای تلویزیونی پاره و به ایران اعلان جنگ کرد و در آخر در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ نیروی هوایی عراق با حمله به ۱۰ فرودگاه ایران حملات نیروی زمینی خود به تمام مرزهای کشورمان جنگ تمامعیاری را به ایران تحمیل کرد. درست است که آغاز رسمی جنگ در ۳۱ شهریورماه بود، اما باید گفت درگیریها بین ایران و عراق در مرزها از یکی دوسال قبل آغاز شده بود و رژیم بعثی در چندین مورد مرزهای ما را مورد هدف قرار داده بود.
بیشتربخوانید
۱- عراق میخواست خوزستان را از نقشه ایران جدا کند، اما فقط توانست یک شهر مرزی ما را آن هم بعد از دوماه بگیرد. خرمشهر هم بهطور کامل سقوط نکرد، بلکه بخشهای شرقی آن در کنترل ایران مانده بود. درحالیکه عراق اعلام کرده بود چند روزه خوزستان را میگیرد و به تهران میآید و این یعنی ایران نگذاشت نقشههای صدام عملی شود. درباره سوسنگرد هم همینطور است.
برای صدام اشغال سوسنگرد از نظر استراتژیک خیلی مهم بود، درحالیکه با مقاومت ایران فقط بستان آن هم بهطور موقت تصرف شد و سوسنگرد مثل آبادان هرگز به اشغال در نیامد. پس از این منظر صدام شکست خورده است نه ایران
۲- سازمان رزم ایران بعد از فرار شاه از هم پاشیده بود و بعد از انقلاب بهخاطر افشای نقشه کودتا و تسویهحسابهای داخلی ارتش بسیار ضعیف شده بود و همین که با چنین نیروی نظامی کمرمقی ماهها ایستادگی کردیم، معنیاش این است که شکست نخوردیم. همچنین از چندماه قبل ارتش مدام آلارم احتمال حمله عراق را میداد، اما دیگر به آن اعتماد نداشتند. تنها پشتیبان اصلی ارتش امام خمینی بود که جلوی تضعیف ارتش بهعنوان نیروی نظامی کشور را گرفت
۳- نیروی هوایی ایران در روز اول و دوم آغاز حمله عراق چنان ضرب شستی به عراق نشان داد که در ماههای نخست هیچ عملیات مهم هوایی از عراق علیه ایران اتفاق نیفتاد و برای هرکدام از مقاومتهای جانانه رزمندگان ایران در مقابل رژیم بعثی مصادیقی وجود دارد که بهخوبی نشان میدهد اگر این مناطق از دست میرفت احتمال جدا شدن خوزستان از ایران بسیار بالا بود، اما این اتفاق هیچگاه نیفتاد.
چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه پیدا کرد؟
ایران از همان ابتدای جنگ خواهان بازگشت صدام به مرزهای بینالمللی و بهرسمیت شناختن متجاوز توسط جامعه جهانی و پرداخت غرامت برای جبران خسارات به ایران بود. عراق و سازمانهای بینالمللی هم هرگز حاضر به قبول آن نبودند. هیاتهای صلح و قطعنامهها تنها به این بسنده میکردند که هر دو کشور باید صلح را رعایت کردند. این درحالی بود که عراق داخل خاک ایران بود و میلیاردها دلار خسارت به ایران وارد کرده بود و بیش از ۱۰ هزار نفر از غیر نظامیان ایران را با حمله مستقیم کشته و مجروح کرده بود. تا نیمه اردیبهشت ۶۱ که برای اولینبار ایران شرایط خود را برای پایان دادن به جنگ اعلام کرد: از آنجا که متجاوز به مرزهای بینالمللی بازنگشت و ایران در عملیاتهای بزرگ و موفق پیدرپی توانست او را از خاک خود بیرون کند، لذا شرط اول بهطور طبیعی ملغی میشد. بعد از عملیات ثامنالائمه و طریقالقدس و فتحالمبین و اکنون بیتالمقدس ایران یک به یک سرزمینهای اشغال شده خود را بازپس گرفت و عراق بهشدت از ورود ایران به خاک خود واهمه داشت و به همین دلیل در رسانهها اعلام میکرد که آماده صلح است. از این رو ایران با دست برتری که داشت مجازات صدام و رژیم بعث عراق را از محافل بینالملل خواستار شد و این موضوع را تضمینی برای تکرار نکردن دستدرازی هر قدرت دیگری به خاک کشورش میدانست.
اگر به روند قطعنامههای صادرشده و همچنین مفاد بیانیهها و پیشنهادات بیمسئولیت و جانبدارانه مذاکرهکنندگانی رجوع کنید که خواستار توقف دفاع ایران و حمله عراق بودند؛ به علاوه به سابقه آتشبسهایی که عراق در زمان ضعف خواستارش میشد تا قوای خود را تقویت کند و منسجمتر حمله را ادامه دهد، متوجه میشوید که توقف جنگ بعد از خرمشهر شکست حتمی ایران در جنگ بود.
مهمترین مساله درباره ادامه جنگ بعد از بازپسگیری خرمشهر این است که بدانیم توقف جنگ امکان نداشت. هیچ یک از نیروهای سیاسی و نظامی نیز خواهان توقف جنگ نبودند. از امام نیز نقلهای مختلفی آمدهاست که موافق جنگ بودهاست. استدلال اصلی هم این بود که دیگر نه صدام و نه هیچ قدرت دیگری نباید جرات دستدرازی به خاک ایران را پیدا میکرد. از طرفی هیچ عقل سلیمی وقتی در موقعیت برتری جنگ قرار دارد شکست را نمیپذیرد و پذیرش توقف جنگ بعد از عملیات بیتالمقدس از ما چهره کاملا شکستخوردهای در دنیا میساخت که ممکن بود دوباره به خودشان اجازه بدهند به ما حمله کنند.
روایت آنهایی که بعدها خواهان پایان یافتن جنگ بعد از خرمشهر بودند تنها از جهت تضعیف رقبای سیاسیشان در داخل کشور بوده است وگرنه هیچ استدلال نظامی و حتی مابهازای خارجی که نشان دهد توقف جنگ در آن برهه به نفع ایران بوده است وجود ندارد. از طرفی از این نکته نباید غافل شد که ایران امکان پایان جنگ هم نداشتهاست چراکه عراق توقف جنگ را تنها برای تحکیم خطوط پدافندی و تجهیز منابع رزمی و انسانی خود میخواسته است وگرنه آنان که امروز مدافع رویای خاتمه جنگ بعد از آزادی خرمشهر هستند، هیچ گاه توانستهاند تضمینی برای عدم تکرار تجاوز به خاک ایران بدهند. اما استراتژی گذشته درسی به باقی قدرتها داد که تاکنون ایران را مجبور به جنگیدن در منطقه خود نکرده است.
اگر امام مخالف ورود به خاک عراق بود پس چرا جنگ ادامه پیدا کرد؟
برای پاسخ به این سوال میتوان به جلسهای با حضور فرماندهان جنگ و مقاممعظمرهبری -که در آن دوره رئیسجمهوری بودند- و مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی با امام خمینی (ره) اشاره کرد که گفته میشود امام با ادامه جنگ مخالف نبود، اما با ورود به عراق مخالف بود که این شبیه یک تناقض است که دلیل روایت ناقص از ماجراست. امام خمینی از آغاز تا پایان جنگ تحمیلی یک منطق واحدی داشتند که تا پایان همه نیروهای نظامی کشور را متعهد به آن کرده بودند. ۱. نباید به مردم عراق آسیبی بزنیم و آنها را به ایران و انقلاب اسلامی ایران به دلیل تشابهات مذهبی و هم منافع ملی و همسایگی بدبین کنیم. ۲. صدام متجاوز است و باید مجازات شود و درس عبرت سایرین باشد که هر روز یکیشان هوس حمله نکند. ۳. امام همیشه به مسئولان کشور که امور اداره جنگ به دست آنها بود اعتماد داشتند و نظر تخصصی آنها را مقدم میشمردند. این مساله هم در زمان بنیصدر بود و هم بعد از او. ریشه برخی اختلافات داخلی هم همین بود که مادامی که بنیصدر فرمانده کل قوا بود تصمیم نهایی اجرایی را به او واگذار میکردند و در برابر مخالفتها از او تا جایی که ممکن بود حمایت میکردند. چه در ماجرای اختلاف فرماندهان سپاه با بنیصدر و چه بعدها در ماجرای اختلاف رئیسجمهور و نخستوزیر.
برخی تلاش میکنند از امام تصویر نادرستی نشان دهند و خوب میدانند در نبود روایتهای آسیبشناسانه و تحلیلی درست، میتوانند مرتکب به چنین کاری شوند. اینکه بنویسیم و بگوییم امام با ادامه جنگ موافق بود ساختن تصویری جنگطلب از امام است بهویژه وقتی برخی رسانههای معاند در سالهای اخیر تلاش کردهاند اتهام آغازکنندگی جنگ را هم به سخنرانی امام خمینی متصل کنند. در حالی که سیر وقایع قبل از جنگ چندین ماه قبل از آن سخنرانی اقدامات صدام شروع شده بود و ربطی به گفتههای امام نداشت. برخی میگویند مگر امام مخالف ورود به خاک عراق نبود، پس چرا جنگ را بعد از خرمشهر ادامه دادیم و بعد بلافاصله میگویند ما بعد از عملیات بیتالمقدس، عملیات رمضان را هم شکست خوردیم و همین را بهعنوان اشتباه ادامه جنگ میدانند. اما استفاده از ضعف دستگاه تحلیلی مخاطب و یک بازی روایی است. ماجرا از این قرار است که اساسا امکانی برای ادامه جنگ بدون ورود به خاک عراق وجود نداشته است. اگر به نقشه نگاه کنید خرمشهر جنوب غربی خوزستان و در فاصله بسیار اندک با مرز است و متناظر آن در عراق شهر بصره است. اگر ایران به خاک عراق وارد نمیشد و خیال صدام از این موضوع راحت میشد و امنیت پیدا میکرد، هرگز جنگ پایانی نداشت چراکه میدانست تنها در خاک ایران خواهد جنگید. از طرفی امام هم خواستار توقف جنگ و پذیرش شکست از طرف ایران نبود، چون وقتی بعد از بازپسگیری خرمشهر جنگ متوقف میشد یعنی ما همین که یک شهر را بازپس گرفتیم دیگر توان بیشتری نداریم.
ضمنا آن زمان هنوز مساحت قابل توجهی از ایران در اشغال عراق بود؛ و عراق فقط در نقاطی که ناچار شده بود و با فشار ایران به مرز برگشته بود نه با پای خود. اگر در این زمان ایران بصره را بمباران میکرد و با شدت آتش امنیت مردم عراق را نشانه میگرفت عملیات رمضان پایان دیگری داشت. ایران به دستور امام از زدن بصره که نزدیک مرز و در دسترس بود و برای عراق هم بسیار استراتژیک بود به دلیل فشار به خود مردم عراق خودداری کرد و رزمندگان ناچار بودند برای ورود به عراق از مسیر زمینهای هورالهویزه وارد شوند و اصطلاحا زمینگیر شدند. آنها که استدلال میکنند ایران توان ورود به خاک عراق را نداشت و از جهت انبوه زمینهای مینگذاری شده و خاکریزهای مثلثی و عدم شناخت و نقص اطلاعات عملیاتش از عراق شکست خورد، بخش مهمی از حقیقت را نمیگویند که ایران به دلیل اجتناب از حمله به شهر بصره و مردم عراق در عملیات رمضان به اهدافش نرسید. پس نقطه نزاع از اینکه «چرا وارد خاک عراق شدیم؟» باید تغییر کند و به «چرا مردم بصره را بمباران نکردیم؟» برود. وگرنه توان نظامی ایران آنقدر زیاد بود که شهید عباس دوران برای بمباران به محل اجلاس سران غیرمتعهدها در بغداد رفت و این ماموریت را انجام داد.
آیا جنگ ایران و عراق به انقلاب اسلامی ایران مربوط میشد؟
مساله ایران و عراق یک دعوای همیشگی عرب و عجم بودهاست. در پی درگیریهای مرزی جدی عراق با ایران، ایران طرحی به نام طرح آفندی به معنی تهاجمی آماده میکند به نام «ابومسلم خراسانی»، این اسم از نام بهزادان پور ونداد هرمزد، ملقب به ابومسلم خراسانی، رهبر و فرمانده جنبش سیاهجامگان بوده که دولت بنیامیه را از ایران بیرون میکند و بعد آنها را از قدرت پایین میکشد و بنیعباس را در سرزمینهای اسلامی به منصب میرساند. صدام هم طرحی به نام «قادسیه»، همان نبرد معروف اعراب با ایرانیان آماده میکند و روی آن سرمایهگذاری میکند. حتی برای نبرد قادسیه فیلم میسازد. صدام هم برای تحریک رگ عربی و اسلامی مردمش و جامعه کشورهای عربی حرکتش را نبرد دین خدا با مجوسهای آتشپرست ایرانی تعریف میکند. صدام در خاطراتش میگوید: «وقتی ده سالم شد از زادگاهم تکریت فرار کردم و رفتم بغداد، پیش عمویم، حسن عبدالمجید، که یک سنی متعصب بود، زندگی کنم. آنجا چیزهای زیادی از عمویم یادگرفتم، بهویژه اینکه هیچ وقت از دشمنانم نترسم؛ حتی اگر تعداد و امکانات آنها بسیار بیشتر از امکانات من باشد. بعد با راهنمایی عمویم در یک دبیرستانِ ملیگرا اسم نوشتم. سال ۱۳۳۶ در بیستسالگی به حزب انقلابی و پانعربی بعث که عمویم هم از طرفدارانش بود، پیوستم.
همه فکر و ذکرم، روز و شب این بود که برتری عرب بر عجم را دوباره زنده کنم.» شاید همین فکرها در سر صدام بود که با خودش میگفته هرچقدر ایران از من قویتر باشد و حتی اگر آمریکا هم پشت آنها دربیاید، من باز هم حمله میکنم و به هدفم میرسم. سابقه اختلافات مرزی ایران و عراق به پیش از انقلاب برمیگردد. همه چیزهایی که بعد از انقلاب اتفاق میافتد، پیش از انقلاب یک نسخه خفیفشدهاش رخ داده بود. در سالهای دهه چهل و پنجاه، بعثیها چند مرتبه حملههایی به نواحی مرزی ما انجام میدهند که با واکنش سخت ارتش روبهرو میشوند. چند بار هم ایرانیان ساکن عتبات را از عراق اخراج و پیاده روانه مرزها میکنند. این مساله چنان برای ایران حیثیتی بوده که شاه شخصا به استقبال مردم میرود و میگوید من آمدهام ورود مردم کشورم را به کشور خودشان خوشامد بگویم. درگیریها ادامه پیدا میکند تا نهایت در سال ۱۳۵۴ دو کشور به قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر میرسند. بخشی از مفاد این قرارداد این است که عراق فکر زورگیری و تصرف خوزستان را از سرش بیرون کند و از قسمتهایی که از خاک ما تصرف کرده بیرون برود و ما هم ناحیههایی را که حق عراق است به آنها پس بدهیم و اروندرود، خط مرزی مشترک ما و عراق باشد و هر دو حق استفاده از اروند را داشته باشیم. دستگاه دیپلماسی ایران این اتفاق را که حاصل سالها تلاش و تدبیر بوده فتح درخشانی برای خودش میدانسته، اما واقعیت این است که بخشهای مختلف کشور برای دست یافتن به این مساله سالها زحمت کشیده بودند. اما به هر حال نه عراق و نه ما چندان از مناطق توافقشده عقبنشینی نمیکنیم و این اختلاف به قوت خودش باقی میماند.
منبع: روزنامه فرهیختگان