انگار تاریخ مدام در حال تکرار شدن است، اگرچه شخصیتها تغییر میکنند و آدمها از میان میروند، اما صحنه انگار چندان تفاوتی ندارد؛ از ابتدای خلقت از ابتدای هابیل و قابیل نبرد حق و باطل همواره ادامه دار بوده و تداوم خواهد داشت. چیزی که این روزها در میان روزگار ما نیز به خوبی قابل مشاهده است و صحبت اصلی بر سر این است که ما کجای تاریخ ایستادهایم؛ سمت جبهه حق یا جبهه باطل؟
«مردم مقاوم لبنان و فلسطین! مبارزان شجاع و مردم صبور و قدرشناس! این شهادتها، این خونهای بر زمین ریخته، نهضت شما را سست نمیکند، استوارتر میکند. در ایران اسلامی در حدود سه ماه تابستان یک سال (۶۰ هجری شمسی) چندده شخصیت برجسته و ممتاز ما ترور شدند که یکی از آنها شخصیت بزرگی مثل سیدمحمد بهشتی بود، یکی رئیس جمهوری مثل رجایی و نخست وزیری مثل باهنر بود. علمایی از قبیل آیتالله مدنی و قدوسی و هاشمینژاد و امثال اینها بودند. اینها هر کدام در سطح ملی یا محلی از ستونهای انقلاب به شمار میآمدند و فقدان آنها چیز آسانی نبود. ولی انقلاب متوقف نشد، عقبنشینی نکرد، بلکه سرعت گرفت. امروز هم مقاومت در منطقه با این شهادتها عقب نخواهد نشست. مقاومت پیروز خواهد شد.»
این بخشی از بیانات رهبر انقلاب در روز جمعه نصر بود؛ جمعهای که میلیونها نفر در پشت سر مقتدای خود ایستادند و به آرمان اسلام، آرمان انقلاب و ندای ولی خود لبیک گفتند آرمانی که این روزها آزادگان سراسر جهان آن را با تمام وجود خود فریاد میزنند. از همین رو نیز شاید بد نباشد به روزهایی برویم که رهبر انقلاب در بیانات خود به آن اشاره داشتند؛ تابستان سال ۶۰ هجری شمسی...
«شهید بهشتی یک ملت بود»
یکشنبه ۷ تیرماه ۶۱ ساعت ۲۱.
انفجار یک بمب در دفتر حزب جمهوری اسلامی ویرانهای به بار آورده بود؛ به قدری که زمین ١٠ متر در ١٠ متر با خاک یکسان شده بود و تلی از آوار ٢ متری روی زمین ایجاد کرده بود. بمبی که ٧٣ شهید و بیش از ٢٠ مجروح برجای گذاشت. عامل ترور، بمبها را زیر میزی جاسازی کرده بود که دکتر بهشتی پشت آن مشغول سخنرانی بود.
جالب آن است که در این جلسه برخلاف جلسههای دیگر حزب، برایورود سختگیری وجود نداشت و محافظی که بعدها مشارکتش در ترور هفتم تیر مسجل شد، بهراحتی اعضا را به داخل دفتر راه میداد.
با گذشت زمان روشن شد عامل ترور «محمدرضا کلاهی» بوده است؛ فردی که از اعضای مجاهدین خلق محسوب میشد و با نفوذ در بین سپاه توانسته بود در میان نیروهای انقلاب برای خود جایگاهی پیدا کند. در کتاب «دانشنامه شهدای هفتمتیر» درباره عوامل این ترور نوشته شده است: «چند روز قبل از وقوع انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی، به بهانه درست کردن کولر، نیروهای فنی خود را آورده بودند به پشتبام ساختمان حزب تا محاسبه کنندکه چقدر مواد منفجره قدرت تخریب ساختمان را دارد.»
طبق گفتهها شبی که قرار بود جلسه حزب تشکیل شود، کلاهی به همه دوستان گفته بودکه حتما جلسه امشب را بیایید، خیلی مهم است. او در محوطه دفتر حزب مرکزی میگشت و مدام افراد را به حضور در جلسه دعوت میکرد و به دیگران میگفت که دکتر بهشتی برای شروع جلسه منتظر حضور دیگران است، صحبتهای مهمی در این جلسه مطرح خواهد شد و خلاصه به هر بهانهای، افراد را به داخل جلسه هدایت میکرد. آخرین دقایق قبل از وقوع انفجار بود که این نفوذی حزب مجاهدین خلق بهسرعت سوار موتورگازی شد و از محل حزب بیرون رفت.
امام خمینی (ره) درباره ایشان فرموده بودند: «شهید بهشتی یک ملت بود، من به کرار گفتهام که مرحوم آقای بهشتی در این مملکت مظلوم زیست. آنچه من راجع به آقای بهشتی متاثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود.»
و تاریخ بازهم تکرار شد...
اما این تمام ماجرا نبود و تاریخ بازهم تکرار شد؛ آن هم حدودا دو ماه بعد، ساعت ۱۴:۳۰ یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰
جلسه فوق العاده شورای امنیت ملی، با حضور محمدعلی رجایی رئیس جمهور و محمدجواد باهنر نخست وزیر کشورمان؛ جلسهای که به دلیل انفجار بمبی که یک نفوذی به نام کشمیری عضو سازمان مجاهدین خلق در آن کار گذاشته بود به محل شهادت این دو عزیز تبدیل شد.
بیستم شهریور همان سال بازهم ابزار رذیلانه ترور انجام شد؛ این بار در تبریز آن هم در میان نماز جمعه
سید اسدالله مدنی، از مبارزین فعال مقابله با رژیم پهلوی که چندین بار توسط ساواک دستگیرشد پس از پیروزی انقلاب به حکم امام خمینی امام جمعه تبریز شد.
ساعت یک و ۴۵ دقیقه هشتم شهریور ماه بعد از آنکه نماز جمعه نماز جمعه را اقامت کرد و در جایگاه نماز به نافله ایستاد. در این هنگام ناشناسی که حدودا ۲۰ ساله بود، خود را از میان جمعیت به جلو رساند و با اصرار خود را به شهید مدنی رساند، در میان بازدارندگی جمعیت، اما او در نهایت بازوی خطیب جمعه را گرفت و نافله او را قطع کرد، ضامن نارنجک را کشید، انفجاری وحشتناک در محراب نماز جمعه رخ داد و خون مطهر آیتالله مدنی بر زمین محراب ریخت. از وی به عنوان دومین شهید محراب یاد میشود.
امام خمینی که با شهادت آیتالله مدنی یکی از بازوهای انقلاب را از دست داده بود فرمود: «سید بزرگوار و عالم عادل عالیقدر و معلم اخلاق و معنویات حجة الاسلام و المسلمین شهید عظیم الشأن مرحوم حاج سید اسد الله مدنی (رضواناللهعلیه) همچون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقین به شهادت رسید. اگر با به شهادت رسیدن مولای متقیان، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثال فرزند عزیزش شهید مدنی هم آرزوی منافقان را برآورده خواهد کرد.»
بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر میشود
علی قدوسی روحانی دیگری بود که مقام معظم رهبری نامش را بر زبان آوردند، فردی از مبارزان علیه حکومت پهلوی که بعد از انقلاب اسلامی دادستان شد و در جریان بمبگذاری دادستانی در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ش به شهادت رسید.
سید عبدالکریم هاشمینژاد نیز از روحانیان مبارز انقلاب اسلامی در ایران بود که در ۷ مهر ۱۳۶۰ش در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی مشهد طی عملیات انتحاری به شهادت رسید؛ و در پایان باید گفت شاید منافقین کوردل و دشمنان انقلاب اسلامی در آن روزها در خیال خام خود گمان میکردند با این ترورها و از دست دادن چنین شخصیتهایی محال است نهال انقلاب اسلامی بتواند کمر راست کند، اما در نهایت با چشمان خود دیدند که این نهال روز به روز بارورتر و محکمتر شد؛ حکایتی که این روزها رژیم صهیونیستی به عنوان سردسته تمام تروریستهای جهان آن را در میان ملتهای مبارز دنبال میکند؛ اما نمیداند با دستان خود به بارورتر شدن درخت محکم مقاومت کمک میکند.
«با ریختن خون عزیزان ما، تایید شد انقلاب ما. بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا میکند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر میشود.» امام خمینی (ره)