به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران * سوار تاکسی که شدم یه آقایی جلو نشسته بود که با موبایلش با یکی دعوا میکرد و هی کلمه مبایعه؟ رو تکرار میکرد. به نظر وکیل بود، یه آقای با ظاهر نسبتا شیک دیگه هم عقب نشسته بود. این آقاهه به نظر ۴۰ سالش می اومد و خوب آدم فکر میکرد در بدترین حالت کارمند شرکتی جایی هست. بعد از منم یه خانم چادری اومد نشست. کل ترافیک دعواهای مسافر جلویی پشت گوشی موبایل بود تا اینکه تموم شد.
* آقای شیک پوشی که کنار من نشسته بود، یه برگه از توی کیفی سامسوندش در آورد و یه کارت ملی و چند دقیقه ای مردد بود و آخرش برگشت به من گفت: «ببخشید دخترم(!) میشه این فرم تقاضای وام رو برام پر کنی؟ میخوام ۵ میلیون وام بگیرم. در حالیکه هنوز متعجب بودم که چه واکنشی نشون بدم، گفت بچه هام خونه نبودن، من خودم سواد ندارم! خدا عمرت بده.» منو میگی؟ اگه توی تاکسی نبودیم، به طور حتم فکر میکردم یکی از دوربین های مخفی ست.
* برگه رو از آقای شیک پوش گرفتم و یه خودکار در آوردم که شروع کنم به پر کردن اطلاعات. چند باری برگشت گفت خدا عمرت بده و من همش فکر میکردم چقدر این قضیه و اصلا این تیپ دعا کردن به این آقاهه نمیاد! کارت ملیشو نگاه کردم، متولد خرم آباد بود و ۵۶ سال داشت. ولی برگه تقاضای وام نبود. با عصبانیت و انگار که سرکار بوده باشم، گفتم اینکه برگه باز کردن حساب تو بانکه! کماکان منتظر بودم یکی صحنه رو نگهداره بگه بله شما موفق شدید به یک عابر عبوری کمک کنید که جواب داد: اول باید حساب داشته باشی که چند ماه بعد بهت وام بدن. (این یکی دیگه خداییش از بی تجربگی من بود)
* نشستم برگه رو براش پر کردم. همش دل دل میکردم ازش بپرسم که آیا واقعا سواد نداره؟ یا حوصله نداره برگه رو پر کنه. اصلا شایدم داره کرم میریزه و پیش خودش فکر کرده یه راه باز کردن صحبته! ولی اینکه سنش خیلی بالاست، چی فکر کرده با خودش؟ این دختر کنار من بدتر. دیگه رعایت کردنو کنار گذاشته بود و چند بار منو دور زد که با دقت آقاهه رو ببینه که آیا صحنه جدیه یا نه؟ و فرم رو هم با دقت میخوند. حس میکنم راننده تاکسی هم هی تو آینه عقب رو می پائید!
* خلاصه به آخر فرم که رسیدیم بالاخره سوالات مورد علاقه من در این مورد پیدا شد. مدرک تحصیلی؟ شغل؟ تند تند و بلند اینا رو پرسیدم. و آقای شیک پوش صداش رو پائین آورد گفت اینا تو فرمه؟ برای وام دادن اینا رو چرا میخوان؟ گفتم اینجا نوشته دیگه باید پر بشه. (البته که بایدی در کار نبود) آقای شیک پوش صداش رو پائین آورد گفت نمیدونم معادل چی میشه؟ تحصیلات من قدیمیه. من مکتب رفتم. ۳ کلاس مکتب رفتم و بعدش صداش رو صاف کرد و گفت: شغل رو هم بنویس کیک پز، توی قنادی کار میکنم. و بازم گفت خدا عمرت بده. گفتم اوکی تموم شد، یه تیکه شو نشون داد و گفت: جا خالی های اینجا نباید پربشه؟ گفتم نه اون برای شرکتهاست، نه اشخاص. جاهای خالی رو باقی مونده رو نوشتم سوم ابتدایی. قناد.