صدای انفجاری که دیشب شنیدید مربوط به موشک‌های دوربرد ایران است که به ساختمان «بانک رافدین» بغداد اصابت کرده و آن را در هم کوبیده است. بچه‌ها با شنیدن خبر از خوشحالی آرام‌ و قرار نداشتند و زیر لب زمزمه‌ می‌کردند: «موشک‌، جواب موشک».

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.
 
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "سید الاسراء" مفتخر شد.
 
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگی‌نامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند؛ قسمت بیست و ششم این خاطرات به شرح ذیل است:

" با گذشت چند سال از اسارت به تدریج حساسیت‌هایی در جمع بیست و پنج نفری ما به وجود آمد که جناب محمودی به عنوان ارشد آسایشگاه برای رفع آن با همکاری بچه‌ها قوانینی را تدوین کرد که تمامی خلبانان موظف به اجرای آن بودند. این قوانین به صورت «کتابچه دستور العمل» درآورده شد و اسامی بیست و پنج نفر در زیر آن نوشته شده بود که همه امضا کردند.
 
تمام مسائلی که در طول روز با آن سر و کار داشتیم در این دستورالعمل در نظر گرفته شده بود. اعضای هیئت رئیسه چهار نفر بودند؛ دو نفر اصلی و دو نفر مشاور. آن‌ها بودند که تصمیم می‌گرفتند دستشویی‌ها چند روز در میان نظافت شود و یا اینکه چه موقع آسایشگاه باید نظافت عمومی بشود.

براساس این دستورالعمل، هر سه ماه یکبار گروه‌بندی و سلول‌های ما تغییر می‌کرد. افرادی که مایل بودند با هم در یک سلول باشند اسامی‌شان را به هیئت رئیسه می‌دادند.

مذاکرات درباره این که چه کسی با چه شخصی هم‌گروه شود و کدام سلول را انتخاب کند، خیلی داغ بود. این‌گونه مسائل شور و نشاطی در جمع به وجود می‌آورد؛ به خصوص زمان انتخابات هیئت رئیسه که بیشتر شبیه انتخاباتی بود که در شهرها برای احراز کرسی نمایندگی مجلس صورت می‌گیرد. این موضوعات در آن شرایط و موقعیت‌ بهترین دل‌مشغولی بود و مدت‌ها ما را سرگرم می‌کرد.
 
شنیدن خبر پیروزی رزمندگان از رادیو، برای بالا بردن روحیه بچه‌ها خیلی موثر بود. مدتی بود اخبار موشک باران ایران را می‌شنیدیم و از این بابت بسیار غمگین و ناراحت بودیم.

 
ما نظامی بودیم و می‌دانستیم ایران موشکی که بتواند بغداد را مورد اصابت قرار دهد در اختیار ندارد و همین موضوع روحیه بچه‌ها را خرد کرده بود و همه می‌گفتند با این وضعیت ایران حتماً شکست خواهد خورد.   
 

چند روزی از موشک‌باران گذشته بود که ناگهان نیمه‌های شب صدای انفجاری مهیب در نزدیکی زندان الرشید شنیده شد. هر کس در مورد انفجار اظهارنظر می‌کرد. بعضی‌ها می‌گفتند بمب بوده که توسط مجاهدان عراقی منفجر شده است.

شب بعد مسئول رادیو، اخبار را گرفت. او بسیار خوشحال بود. با توجه به این که طبق دستورالعمل نباید همان شب خبر منتشر می‌شد، ولی باباجانی پس از مشورت با جناب محمودی و  قول گرفتن از بچه‌ها مبنی بر بازگو نکردن خبر، گفت: صدای انفجاری که دیشب شنیدید مربوط به موشک‌های دوربرد ایران است که به ساختمان «بانک رافدین» بغداد اصابت کرده و آن را در هم کوبیده است.

بچه‌ها با شنیدن خبر از خوشحالی آرام‌ و قرار نداشتند و زیر لب زمزمه‌ می‌کردند: «موشک‌، جواب موشک». عراق در روزنامه‌هایش هیچ اشاره‌ای به موشک ایران نکرده بود فقط نوشته بودند "بانک رافدین" توسط خرابکاران ایرانی بمب‌گذاری شده است.

 
سرانجام جنگ موشک‌ها هم‌کاری از پیش نبرد و جنگ به مرحله جدیدی سوق داده شد که همان بمب‌های شیمیایی بود. پس از مدتی حملات نیروهای از سرگرفته شد و این بار عراق بود که با سلاح‌های شیمیایی زمین‌های از دسته رفته‌اش را پس می‌گرفت.

عراق در روزنامه الثوره، عکس یک سرباز عراقی را به صورت کاریکاتور کشیده بود که در دستش اسپری حشره‌کش قرار داشت. دود سیاهی از این اسپری خارج شده بود و تعداد زیادی از نیروهای ایرانی به صورت گیج و مبهوت روی زمین‌ دراز کشیده بودند.

دیدن این صحنه برای ما دلخراش و ناراحت‌کننده بود و این خود نشان‌دهنده این بود که عراق از سلاح شیمیایی استفاده می‌کند و از افشای آن هم هیچ واهمه‌ای ندارد.

 
من و تعدادی از جوانان که تجربه کمتری داشتیم، از این واقعه به شدت آسیب دیده بودیم و من آنچنان از اتفاقاتی که رخ داده بود افسرده بودم، که حاضر نشدم سر سفره سال تحویل بنشینم و دعا بخوانم؛ لذا خودم را به رخت شستن مشغول کردم.

پس از تحویل سال، ارشد آسایشگاه که با تجربه‌‌تر از من بود، به سراغم آمد و من را در آغوش گرفت و بوسید و سال نو را به من تبریک گفت. او از من خواست ناراحت نباشم و توضیح داد هر جنگی هم شکست دارد و هم پیروزی، با پیروزی نباید زیاد خوشحال و با شکست هم نباید زیاد ناراحت شد.

پس از اینکه لباس‌هایم را پهن کردم به اتاقی که در آن‌جا مراسم برگزار می‌شد، رفتم و با بقیه دوستان روبوسی کردم و در حالی‌که همه ناراحت و گریان بودند، سال نو را به آنان تبریک گفتم. یکی از بچه‌ها شیرینی دست‌ساز خود را به من تعارف کرد و با این کار ذهنم را از حصارهای زندان به بیرون برد. "

ادامه خاطرات امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر می‌شود.
 
انتهای پیام/

 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار