به گزارش
خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، "دیشب تا جایی را
خواندید که وانت پیکانی جلوی پارک توقف کرد،" (ادامه داستان) مردی درشت هیکل از آن پیاده شد ، به قیافهاش می خورد خیلی خلاف باشد ولی محسن سمتش رفت، او را در آغوش کشید و با زبان لاتی با یکدیگر حال و احوال پرسی کردند، سپس آن مرد درشت هیکل یک بسته پلاستیکی در جیب محسن گذاشت و سوار برخودرویش از محل رفت.
پیش خودم گفتم محسن هم که خودش از اعتیاد جوانان تنفر داشت، خرده فروش همان مواد است، وقتی برگشت بحث آن مرد را وسط نکشید و رفت سراغ اینکه قبل از طلوع خورشید در پارک دیگر خبری نیست، مگر کسانی که راه گم کرده باشند و یا کارگران شبکار که از خستگی بخواهند، لحظهای بخوابند.
محسن که افراد داخل پارک را مشتریان خودش میدانست، گفت: البته زمستان بر خلاف تصور مردم، مشتریان پارک بیشتر هستند، چراکه معمولا کارگران و رفتگران که شبها مشغول به کار هستند به دلیل سرما وارد پارک شده و با روشن کردن آتش دورهم جمع میشوند.
وقتی داشت این حرفها را میزد؛ لبخندش مدام بر لب بود، به وضوح میشد فهمید که او از دورهم نشینی لذت میبرد که البته در ادامه خودش نیز این فکر مرا تائید کرد و گفت: خیلی خوب است، هر شب یک نفر خوراکی میگیرد و دورهم میخوریم، سیب زمینی ،جیگر ، سوسیس و . . . خیلی خوش میگذرد، وقتی با یک جمع انسانی که از دارایی دنیا مفلس هستند و خندههایشان تنها سرمایهشان است،هم نشین میشوی. در زمستان بچههای به اصلاح اراذل هم کمتر دیده میشوند، چون طاقت سرما را ندارند و پوستشان ترک میخورد.
خلاصه یک آتش راه میانداختند و هزار ثواب و برکت . . ..
محسن میگفت: آتش پارک او مقدس است و خیلی از مشکلات را حل کرده است، راستش منظورش را نفهمیدم و جرات هم نکردم دربارهاش کنجکاوی کنم، چون در همان 10 و 20 دقیقه فهمیدم، محسن از کنجکاوی بیش از حد خبرنگار خوشش نمیآید و هر آنچه باید خودش میگوید.
**ساعت 00:40 در حال قدم زدم بودیم که دوباره همان وانت بار بازگشت و همان مرد هیلکی که چهرهاش به خلافکاران حرفهای شهر میخورد، از ماشین پیاده شد و محسن را صدا کرد. محسن هم سریع به سمتش رفت و در حالی سرش را به علامت تاسف تکان میداد، از آن مرد خداحافظی کرد و برگشت پیش من.
پیش خودم فکر کردم که حتما موادشان تمام شده که اینقدر ناراحت هستند وگرنه دلیل دیگری برای ناراحتی وجود ندارد، محسن که به پیش من رسید گفت: خب همه پارک را مشاهده کردی با مشتریان شبانه پارک هم که آشنا شدی، دیگر اجازه مرخصی میدهید؟
پیش خودم گفتم الان وقتش است که برود، مواد پخش کند،گفتم بله – شما به کارتان برسید ، دوستانتان منتظر هستند؟ خندید و جواب داد: منتظر که هستند ولی دوست نیستند، بعد انگار که فهمیده باشد در فکرم چه میگذرد شروع به راه رفتن کرد و گفت: همیشه خوب است که انسان قبل از نتیجهگیری درباره کسی به قطعیت برسد، همیشه آنچه که چشمان میبینند درست نیست و شاید این تنها ظاهر قضیه باشد.
**ساعت 00:48 با این حرفها دقیق متوجه شدم که منظورش با من است، ولی اصلا حرفی نزدم و تنها شنونده حرفهایش بودم، محسن میگفت: آدمهایی به ظاهر دوست داشتنی وجود دارند که در باطن دشمن هستند، مثل دشمنان کشورمان که در لباس میش ، دست به کشتار میزدند و مردم بیگناه را میکشند به نظر من آنان از کسانی که در میدان جنگ آدم میکشند و سر میبرند، پستتر و حقیر تر هستند، آنان از ترس در کاخهای خود پنهان شدهاند، تا مبادا گزندی به آنان برسد اما عزرائیل (ع) نه کاخ میشناسد و نه توپ و خمپاره و تانک و در کمتر از یک چشم به زهم زدن زندگی را به پایان میرساند.
محسن که وارد بحث سیاسی شده بود، بحث را کوتاه کرد و گفت: در بعد کوچک این موضوع میتوان به سوداگران مرگ اشاره کرد که با آوردن مواد به کشور و تهیه آن و سپس توزیع در بین جوانان همان جنایتها را به صورت خاموش انجام میدهند، 100 درصد پشت همین مواد استکباری وجود دارد که کشتن انسان برایش از خوردن آب راحت تر است و آنان و بقیه مردمان اینجا نیستند، ببیند که جوانانی که میتوانند همچون ورزشکارانی نظیر دبیر، ساعی ، رضازاده و . . . برای کشورمان مقام بیاورند، امروز در گوشهای از همین پارک از شدت نئشگی دست و پا میزدند و همچون گوشت مردهای جان خود را از دست میدهند.
**ساعت00:59 معلوم بود که محسن دیرش شده است و میخواهد زودتر برود، ولی از طرفی هم میخواست حرفش را تمام کند.
محسن گفت: دیر شده هم تو باید بروی،هم من، ولی به یاد داشته باش آن مرد درشت هیکل یکی از خیرین زمستانی است که با حضور دور همان آتش مقدس با شنیدن مشکلات مفلسان این جامعه بخشی از درآمد روزانه و شبانهاش را برای کمک کنار میگذراد.
محسن همینطور که میرفت ، پرسیدم هر شب هستی؟ جواب داد نه نیستم شاید در ماه یک یا دو شب . . . محسن رفت و هنوز حرفهایش در گوشم میپیچید و درباره رمز و رازهای این پارک و پارکهای دیگر فکر میکنم. شاید به پارکهای دیگر بروم و قصههای شبهای پر رمز و رازشان را بنوسیم.
انتهای پیام/