به گزارش
حوادث حوادث باشگاه خبرنگاران، پا به داخل آموزشگاهی مخصوص بچههای نابینا گذاشتم. در رابطه با موفقیتهای نابینایان این آموزشگاه چیزهایی کم و بیش به گوشم خورده بود. فضا، فضای خاصی بود. آن را نمیشد توصیف کرد، اگر هم توصیف کنم حق مطلب را ادا نکردم.
کودکان نابینا و معلولی که با بیاعتنایی به شلوغیهای پشت درب آموزشگاه در حال تکاپو بودند و صدای خندههایشان نشاطی صد چندان به آن فضا بخشیده بود. بعضی از آنها مشغول یادگیری کامپیوتر و عدهای دیگر در حال یادگیری زبان بودند. چند نفری هم در حال بازیکردن بودند، چند دقیقهای در حال خودم بودم و به آنها نگاه میکردم تا این که کسی از پشت صدایم کرد. ببخشید خانم اسم شما چیست؟
به سمت صدا برگشتم دختر نابینایی را دیدم که دستم را گرفته بود و لمس میکرد اسمم را به او گفتم و او هم خودش را معرفی کرد و گفت نامش زهراست.
با خوشحالی گفتم پس آن زهرای معروف خود تو هستی من هم میخواستم در اصل با تو گفتگویی داشته باشم.
زهرا خوشحال شد و همچنان دستم را لمس میکرد به جایی خلوت رفتیم تا با او گفت و گو کنم. ناگهان از من پرسید وقتی مرا دیدی از چهره من بدت نیامد؟
تعجب کردم با خوشرویی به او جواب دادم چه دلیلی دارد از دختر مهربان و با استعدادی مثل تو بدم بیاید. لبخند زد و دوباره سوال کرد تو چه شکلی داری؟
قبل از این که به او پاسخ دهم صورتم را لمس کرد و گفت خودم میگویم شما چه شکلی دارد. تمام اجزا صورتم را عینا توصیف کردحیرت کردم. البته در رابطه با قدرت حس لامسه نابینایان شنیده بودم اما تا به حال به چشم ندیده بودم.
زهرا بعد از مدتی شروع به صحبت کرد و ازخودش برایم گفت. زهرا دختری 12ساله است که به طور مادرزادی نابینا به دنیا آمد. زمانی که پا به این دنیا گذاشت تصویر جلوی چشمانش چیزی به جز سیاهی نبود اما دنیای او رنگی بود. او دختری شاد است و به موفقیتهای بی شماری به نسبت سنش دست پیدا کرده و این برای خودش و دیگران موجب افتخار است.
لا به لای صحبتهایش گاه به گاه با زبان انگلیسی جوابم را میداد و یا سوالاتی به انگلیسی از من میپرسید. او را تحسین کردم و با تعجب پرسیدم زبان انگلیسی را کجا با این مهارت آموختی؟ جواب داد: همین جا در همین آموزشگاه یاد گرفتم.
اینجا خانه دوم من و دوستانم است. ما همه مهارتهایمان را همین جا کسب کردیم. مهارتهایی مانند کامپیوتر، زبان، آموزش چرتکه، ریاضی، موسیقی و ...
زمانیکه خصوصیات اخلاقیش را جویا شدم برایم گفت: از نظر خودم دختری مهربان و دلسوز هستم. البته نه دلسوز برای همه برای مادرم که به خاطر من سختیهای زیادی کشیده است و برای آنهایی که مریض و ناتواناند دلسوزی میکنم. برخوردهای بعضی از انسانها مرا به آدمی زودرنج و حساس تبدیل کرده است.
برای زهرا رنگها معنا و مفهومی ندارند. رنگها همه یک رنگ هستند، سیاه. زمانی که از او خواستم رنگ زرد را برایم توصیف کنند جوابی نداشت تا به من بدهد.
با تعجب گفتم زرد رنگ خورشید است اما چه حرف احمقانهای؛ آخر او چه میداند خورشید چیست که رنگش را بداند در میان صحبتهایمان برگهای سفید از من خواست تا به قول خودش چیز خارقالعادهای برایم درست کند.
زهرا همینطور که با کاغذ بازی میکرد، گفت: دوست دارم زودتر بزرگ شوم تا کسی به من ترحم نکند. هرجا که قدم میگذارم همه میگویند: آخی، دختر بیچاره ان شاءالله خداوند تو را شفا بدهد، چرا باید از خداوند بخواهم که به من بینایی عطا کند.
دختر 12 سال خدا رو شکر میکرد، چون راضی بود به آنچه که برایش مقدر شده است و سپاس میگوید، دیگر نعتهایش را که خداوند به ارزانی داشته است.
با وجود این که زهرا از نعمت دیدن دنیا و هر آنچه که در آن است محروم مانده اما این به آن معنا نیست که تواناییهایش را جدی نگیرد. او در مدرسهای عادی درس میخواند و به گفته مادرش جزو نفرات برتر کلاس است. همچنین زهرا در حال نوشتن کتابی برای کودکان است که تا چند ماه دیگر نیز این کتاب چاپ میشود.
زهرا بیان داشت: حافظه قوی دارم و همه چیز را راحت به خاطر میسپارم. حافظ چند جزء از قرآن کریم هستم و در منطقه و شهر به طور متوالی مقام اول را در حفط قرآن کسب کردهام.
مادر زهرا در بین صحبتهای فرزندش گفت: زمانی که دخترم یک سال بیشتر نداشت تمام کلمات سختی را که به او میگفتم تکرار میکرد، او دختر با هوشی است که همه مربیان و معلمان او این موضوع را تصدیق میکنند.
وی ادامه داد: دخترم را در مدرسه عادی ثبت نام کردم تا نه تنها از دیگر همسن و سالانش عقب نماند بلکه دامنه اطلاعاتیاش گستردهتر شود چرا که در مدرسه مخصوص نابینایان آنطور که باید با آنها کار نمیشود. ناگفته نماند که من بارها شده است که از نان شب خود گذشتم تا هزینه تحصیلی زهرا را فراهم کنم و تا زنده هستم نمیگذارم از آموزش فرزندم چیزی کم شود.
5 دقیقه از گپ و گفت ما نگذشته بود که کار دستی زهرا که قایقی کاغدی و بسیار زیبا بود، آماده شد، جالب بود دختری 12 ساله قایقی را شبیه سازی کرد که تاکنون حتی یکبار هم قایقی را با چشم سر ندیده بود.
زهرا از آرزوهایش گفت، از اینکه آرزو دارد خداوند آرزوهای مادرش را برآورده کند چرا که همه زندگیاش را مدیون او بود. مادری که از روز اول تولد زهرا با آرامش و راحتی خداحافظی کرد و همین بزرگترین درد ناگفته دختر 12 ساله است که هنوز صورت فرشته زندگیاش را ندیده است.
با شور و هیجان از آرزویی حرف میزد که غیر ممکن بود او میخواست که زمان به گذشته برگردد و خانوادهها مثل قدیم در خانههای حیاطدار با یکدیگر زندگی کنند و به دور از ابزارهای پیچیدهای که این روزها انسانها را از هم دور میکند.
مهمترین موفقیتی که به قول زهرا باعث شده بود همه او را باور کنند و احساس ترحم خود را کنار بگذارند مقامی بود که در مسابقات چرتکه جهانی کسب کرده بود.
مربی آموزشگاه خانم امیری گفت: انجام عملیات ریاضی با چرتکه، کار آسانی نیست حال تصور کنید که نابینا هم باشید و فقط با حس لامسه مهرهها را حرکت دهید. آموزش و آمادهکردن آنها برای مسابقات کار بسیاری دشواری بود که خوشبختانه از عمده آن برآمدیم.
مربی آموزشگاه افزود: من برای اولین بار در ایران و در دنیا توانستم چرتکه را به نابینایان آموزش دهم و 3 نفر از آنها را به عنوان نفرات برتر به مسابقات جهانی چرتکه در مالزی اعزام کنیم، این 3 دانشآموز نابینا تنها افراد نابینای شرکت کننده در این دوره مسابقات بودند که در سطح خود بین 3 هزار دانش آموز برتر مقامات اول تا سوم را کسب کردند که زهرا نفر اول در این دوره از مسابقات شد.
زهرا در واکنش به برنده شدنش در مسابقات چرتکه اظهار داشت: خوشحالم که توانستم مادرم را راضی کنم و جواب قطرهای از زحماتش را این گونه بدهم او به من افتخار میکند، مادرم برای من همه زندگیام است.
در پایان دختر نابینا که وجودش سرشار از تلاش،امید و اعتماد به نفس بود، گفت: نابینایی برای من محدودیت ایجاد نکرد، توانستم با کمک مادرم و تلاشهای مستمر پلههای موفقیت را طی کنم و خداوند متعال را برای تمامی نعمتهایش به ویژه مادری که من به هدیه داده است، شکرگزاری میکنم.
آموزشگاه اردستانی آموزشگاه تخصصی و علمی برای افزایش مهارتهای آموزش مهارتهای مختلفی مانند چرتکه زبان انگلیسی کارهای دستی و آموزش خودیاری و جهتیابی از جمله آموزشهایی است که در این موسسه صورت میگیرد.
انتهای پیام/
با سلام و احترام
كاكي اندكي از بودجه تخصيص يافته به سازمان ليگ فوتبال و ليگ برتر ,صرف ارزوي اقشار نيازمند جامعه مي شد. فعلا در زمينهاي چمن فوتبال بجاي بازي جذاب ,شاهد مدلهاي مو و تاتو .,هستيم
با تشكر