به گزارش
خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران؛ غفلت یکی از بدترین ویژگیهایی است که دردسرهای زیادی به سر آدمیزاد عاقل در میآورد، بعضیها فکر میکنند غفلت همان فراموشی است اما نه، فراموشی اگر روند طبیعی خود را طی کرده باشد اتفاقا در برخی از موارد میتواند به زندگی انسانها کمک کند، در صورتی که غفلت سراسر دردسر میشود و مشکل به بار میآورد.
بزرگترین غفلت انسانها، دوری از یاد و نام خدا و لطف آفریدگار جهان در حق ماست. غبار غفلت پلکهایمان را سنگین و نقطه دیدمان را کدر میکند. آن وقت است که داشتههای ارزشمند خود را خوب نمیبینیم. داشتههایی که هرکدامشان به اندازه یک دنیا میارزند، برای بعضی از آنها اصلا نمیتوان قیمت تعیین کرد، چیزهای با ارزشی مثل امنیت، سلامتی، مثل همسر و بچه و آرامش...
از این نعمتها برخورداریم و چون خدای بزرگ بیهیچ منتی چنین نعمتهایی در اختیارمان گذاشته و به راحتی در دسترس ما قرار گرفتهاند از آنها غافل میمانیم، داستان زندگی دوستی که از غفلتهای زندگیاش نالان بود گواهی بر این مدعاست.
میگفت: اگر از روز اول به عقل الان بودم معنای واقعی زندگی را میفهمیدم و از لحظه لحظه جوانی و عمر خود به نحو شایسته و بایسته استفاده می کردم.
او با گفتن این جمله اشک در چشمانش حلقه زد، پس از چند ثانیه سکوتی معنادار ادامه داد: ۱۲ سال قبل ازدواج کردم. از روز اول زندگی میخواستم همه چیز تمام و کمال پیش برود. گاهی به خاطر شور شدن غذا سر نو عروس خانهام داد میکشیدم و با نکته سنجی، سخت گیری میکردم تا بداند با که زندگی میکند و چگونه باید زندگی کند.
ما صاحب یک فرزند شدیم. برای تربیت دخترم نیز دقت نظر داشتم. بیش از حد داغ میکردم و میخواستم مو را از ماست بیرون بکشم تا مبادا بچهام بیادب بار بیاید و.... سه سال از بهترین روزهای با هم بودنمان با گیرهای الکی من گذشت.
معصومه که زنی آرام و کم حرف بود، در برابرم کوتاه میآمد. او سعی میکرد احترامم را حفظ کند. دوست نداشت اخم به صورتم ببیند و اگر بگو مگویی هم میشد بعد از چند دقیقه، دلجویی میکرد و با این رفتارهایش روز به روز مرا بیشتر به خود وابسته میکرد.
اما نمیخواستم غرورم خرد شود و همچنان با لحنی تند صدایش میزدم و ابهت مردانهام را به رخش میکشیدم. افسوس که هیچ وقت فکر نمیکردم فرصتها اندک هستند و حادثهای تلخ ما را برای همیشه از هم جدا خواهد کرد.
من در تصادف رانندگی معصومه را از دست دادم. به چشمانم مرگ دلخراش او را دیدم و دخترم نیز به شدت آسیب دید. با وقوع این حادثه لعنتی، تار و پود زندگیام به هم ریخت. بچهام را که از بیمارستان ترخیص کردم گرفتار نگهداری از او شدم. هر روز صبح باید ملیکا را به مهدکودک میبردم و تا ظهر دغدغه داشتم که آیا داروهایش را سر وقت میخورد یا نه؟
روزها و شبهای بسیار سختی را با یادگار معصومه سپری کردم. با اینکه چند سال از آن ماجرای غم انگیز میگذرد و من دوباره ازدواج کردهام اما دیگر به معنای واقعی، روی خوشبختی را ندیدهام. نمیخواهم ناشکری کنم. نمیخواهم از داشتههایی که الان خدا در اختیارم گذاشته غفلت بورزم. اما فراموشی روزها و لحظاتی که از دست دادهام خیلی سخت است. سخت و شکننده.
دلم برای معصومه تنگ شده است.ای کاش معصومه زنده بود، برایم غذای شور و ته گرفته درست میکرد.ای کاش اینجا بود، با هم مینشستیم، ابهت مردانهام را میشکستم، برایش گریه میکردم و باهم حرف میزدیم. میگفتم لکنت زبان ملیکا بعد از تصادف رو به بهبودی است، دخترمان هنوز هم بهانهاش را میگیرد و مجبورم پنهانی برای دلتنگیهایم اشک بریزم.
ما لحظههایی در زندگی داریم که با تیک تاک ثانیهها در حال عبور از جاده عمرمان هستند و دیگر هیچ وقت تکرار نخواهند شد. لحظهای که ازدواج میکنیم، بچه دار میشویم، اولین دندان در دهان فرزند دلبندمان جوانه میزند، راه میافتد و برایمان خوش زبانی میکند، لحظهای که همسرمان میخندد و میتوانیم به پارک برویم، بنشینیم و....
لحظههای قشنگی داریم، حتی همین لحظه که در آن هستیم خیلی قشنگ و رویایی است. باید قدر این لحظهها را بدانیم، باید به زندگی عشق بورزیم و البته دقت عمل هم لازم است تا مبادا لحظههای عمرمان قربانی ندانم کاریهایمان شود. حادثهای که چند سال قبل زندگیام را سیاه کرد از سر سهل انگاری و غفلت من بود. اگر ماشین را قبل از سفر به تعمیرگاه برده بودم آن تصادف رخ نمیداد.
اینها همه تجربه است، حرفهایی از جنس پند و اندرز، گفتههایی ارزشمند و قابل تامل. میشود زندگی را زیبا دید، میشود از خود گذشت، میشود دیگران را دوست داشت، به زندگی لبخند زد و....
انتهای پیام/
قطعاً و یقیناً در این رابطه هم با مشکل جدی مواجه هست!، مگر اینکه خانم فعلی بدون فرزند بوده باشه و از استثناعاتی که در یک میلیون خانم شاید یکی پیدا بشه که با بچه همسر اول سازگار باشه!!!!!!!!!!
واقعا متاسفم چرا ما قدر لحظاتی رو که درونش هستیم نمیدونیم ؟
میدونید چرا چون از بودن خدا قافلیم و فکر میکنیم همیشه زنده باقی خواهیم ماند