به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، علم در این سالها وزارت دربار را بر عهده داشت و یکی از نزدیکترین دوستان شاه به شمار میرفت. علم پیش از وزارت دربار و در سالهای 41-42 نخستوزیری را بر عهده داشت و در یادداشتهای خود بارها و بارها به سرکوب و کشتار مردم در قیام 15 خرداد اشاره، و به این اقدام خود افتخار میکند.
بیشتربخوانید: روایتی از کارکرد فساد دولتی برای تحکیم قدرت پهلویها/ تحلیلگران خارجی از انقلاب اسلامی چه میگویند؟
رشد و پیشرفت علم از طریق خانواده آغاز شد. پدر او، محمدابراهیم شوکتالملک، حاکم قائنات و سیستان بود و از حامیان رضاخان به شمار میرفت. همسر علم نیز یکی دیگر از اسباب ترقی او شد. اسدالله، در سال 1318 با ملکتاج قوام (دختر قوامالملک) ازدواج کرد و از آنجا که پسر قوام نیز با اشرف پهلوی ازدواج کرده بود، از همین طریق به دربار راه یافت و با محمدرضا پهلوی رفیق شد.
اولین سمت علم در دهه 20 و از سوی احمد قوام به او اعطا شد. او در سال 1324 فرمانده کل سیستان و بلوچستان شد و در دی ماه 1328 به مدت یک ماه وزیر کشور کابینه محمد ساعد و در کابینه بعدی ساعد وزیر کشاورزی شد.
با تشکیل کابینه مصدق، علم برکنار، اما به دلیل وفاداری به شاه در تیر 1331 به سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی گماشته شد و ظاهراً به علت حمایت از شاه به دستور مصدق به بیرجند تبعید شد. بعد از سقوط دولت دکتر مصدق، علم به تهران بازگشت و مجدداً به سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی منصوب شد. او در کابینه حسین علاء در 1334 به وزارت کشور منصوب شد و نقش مهمی را در ورود اشخاص موردنظر شاه به مجلس نوزدهم ایفا کرد.
آخرین سمت سیاسی علم، وزارت درباره بود که از آذرماه 1345 تا مرداد ماه 1356 ادامه یافت. او طی این سالها و طبق یادداشتهای خودش، 23 شغل بر عهده داشت و به نوعی «ابوالمشاغل» دوره پهلوی محسوب میشود. طی سالهای دهه پنجاه به دلیل پیشرفت سرطان خون و مؤثر واقع نشدن معالجات ادامه فعالیت علم در سمتهای مختلف ناممکن شد و سرانجام در 25 فروردین 1357 در 59 سالگی در آمریکا درگذشت و جنازهاش بعد از انتقال به ایران در مقبره خانوادگی در مشهد دفن شد.[1]
مجموعه یادداشتهای علم که هر روز آن را به صورت محرمانه ثبت میکرده، منعکسکننده وقایع و اوضاع تاریخی و سیاسی سالهای 1346 تا 1356 است. او محرم اسرار و از معدود شخصیتهای مورد اعتماد شاه بود. علم در همه جنبههای زندگی شاه و روابط او با خانواده و نزدیکانش دخالت مستقیم داشت. علم تقریباً هر روز چند ساعتی را با شاه میگذارند یا با او تماس تلفنی داشت. بر این اساس، یادداشتهای روزانه وی حاوی اطلاعات مستندی درباره اوضاع ایران، سیاست داخلی و خارجی، زندگی روزانه شاه و رویدادهای مهم تاریخ معاصر ایران است.
علم خود در باره یادداشتهاش چنین گفته است: «خیال دارم یادداشتهای سی سال زندگیام را با شاه بنویسم اگر وقت و عمری باشد... وصیت میکنم که مبادا خدای ناکرده این یادداشتها را در موقعی که شاهنشاه و من یا یکی از ما زنده باشیم منتشر کند، یا خدای ناکرده موقعی که کوچکترین خطری برای رژیم در بر داشته باشد.» وی در ادامه چنین تاکید کرده است: «دفترچه یادداشت قبلی را در بانک یونیون سوئیس به امانت گذاشتم و به دخترم توصیه کردم که قبل از پنجاه سال دیگر، یعنی به طور قطع بعد از درگذشت من، آن را چاپ نکنند. همچنین قبل از درگذشت ارباب عزیزم که امیدوارم خداوند مرا قبل از او از دنیا ببرد. چون زندگی بدون او برای من مفهومی ندارد. دیگر این که اگر خدای نکرده رژیم تغییر کرد که نخواهد کرد، آن وقت دخترم میتواند اگر زنده بماند، این یادداشتها را منتشر کند.»
البته نباید تصور کرد این کتاب بدون هیچ اشکال و سانسوری است. علینقی عالیخانی که از دوستان نزدیک علم و وزیر اقتصاد دوره پهلوی در مقدمه کتاب تصریح میکند که نام برخی افراد از کتاب حذف شده است و ادعا شده که دلیل این امر، دردسرهایی است که ممکن است برای این افراد به وجود بیاید یا در بخش دیگری عالیخانی تصریح میکند که «قضاوتهای بیش از اندازه تند و بیرحمانه شاه یا علم درباره چند تن از اطرافیان شاه که با بازماندگان علم رفت و آمد دارند» (ص ۱۶) از متن کتاب حذف شده است.
از طرفی ویراستار «مسائلی که جنبه کاملاً شخصی و خصوصی دارند» را نیز از خاطرات علم حذف کرده است؛ چراکه به عقیده وی این مسائل «کمکی به درک تاریخ این دوره نمیکند» (ص ۱۶) در حالی که اتفاقاً این نکات از قابلیت بالایی برای درک تاریخ دورانی برخوردارند که شاه در اوج دیکتاتوری به سر میبرد و کلیه منابع کشور به مثابه مایملک شخصی وی و درباریان به حساب میآمد، البته علم در خاطرات خود اشارات متعددی به اینگونه موارد دارد که حذف نشده و در مجلدات چاپ شده به چشم میخورند، اما از سخن ویراستار کتاب چنین برمیآید که نکات خاص و ویژه در این زمینه، حذف شدهاند و بدین ترتیب امکان شناخت بهتر و عمیقتر محمدرضا و درباریان، از مردم کشورمان گرفته شده است.
در ادامه بخشهایی از یادداشتهای علم را مشاهده میکنید. این بخشها از جلدهای مختلف کتاب انتخاب شده و مربوط به سالهای 1349 تا 1353 است.
«شورای امنیت به اتفاق آراء میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نمایندة ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود؛ گویندة رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند که گویی بحرین را فتح کردهایم! ولی این خنده به آن معنی نیست که من با این کار مخالفت دارم. شاید درباره طرز اجرای آن، یا در اصل مطلب که همة اقلیتهای ایرانی در همة شیخنشینها به رسمیت شناخته بشوند، حرف داشته باشم، ولی حال که آن نشد با این راه حل موافق هستم، غیر از این نمیشود.» (جلد 2، صفحه 50)
«عرض کردم، مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد. نمیدانم چطور شد که به عرض من طور دیگر توجه کردند. فرمودند، تربیت بدنی وسائل ندارد. نه زمین بازی داریم، نه بودجه کافی هست، نه مربی داریم. من عرض کردم، منظورم این نبود، منظورم این است که مردم باید در سیاست بازی کنند و خود را در آن شریک بدانند. یک دفعه به عرض من توجه کردند. عرض کردم، چه دلیل دارد که دولت بر سر کار باشد، همة عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلاً در انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟ بگذارید مردم حس بکنند که انتخابات آزاد است.
انجمنهای شهر و ایالتی و ولایتی چه تأثیری در سیاست کشور دارد که دولت میخواهد در دست داشته باشد؟ بگذارید آزادانه سروکله هم بزنند و اگر انتخابات مجلس، حالاها باید یک حدودی داشته باشد، چرا باید در انتخابات شهرداری چنین باشد؟ چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمرهشان حرف نزنند. اینکه به جایی صدمه نمیزند. فرمودند، چطور صدمه نمیزند؟ مثلاً مزخرفات عجیبی در مورد گرانی میگویند، که اینطور نیست. عرض کردم، اولاً متأسفانه اینطور است، ثانیاً بر فرض چرت و پرتی میگویند چه ضرری دارد یک دریچه اطمینانی باز میشود. فرمودند، به همین مناسبت هم من گفتهام حزب اقلیت باشد. عرض کردم، فرمودهاید، ولی شیر بییال و دم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند: آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چطور توجه ندارند؟ عرض کردم، تبلیغات هم غلط است. یک مقداری را درست نمیگویند، یک مقداری را هم که میگویند، آنقدر مبالغه میکنند و آنقدر تملق نسبت به اعلیحضرت همایونی میگویند که مردم را بیزار میکنند.» (جلد 2، صفحات 228-229)
«صبح خیلی زود کاردار سفارت آمریکا به من تلفن کرد که کار فوری دارم- هنوز سفیر جدیدشان نیامده است. ساعت هشت به او وقت دادم. پیام نیکسون را برای شاهنشاه آورد که تصمیم خودش را در مورد مینگذاری آبهای ویتنام شمالی و بمباران ویتنام شمالی و قطع مذاکرات پاریس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود. گفت، فقط به لندن، پاریس، بروکسل، رم، بن، توکیو و تهران اطلاع میدهیم، چون متحد ما محسوب میشوید. من پیام او را وقتی شرفیاب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه باید جواب مثبتی مرحمت فرمایید. فرمودند، آخر ما همهجا گفتهایم باید مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود ... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم با کمال تأسف شیشه عمر ما هم دست آمریکاست؛ یعنی اگر آمریکا اینجا شکست بخورد، دیگر فاتحه دنیای آزاد خوانده شده. فرمودند درست است، ولی این با گردنکلفت شمالی چه کنم؟ عرض کردم، من جوابی تهیه خواهم کرد و به عرض مبارک میرسانم.» (جلد 2، صفحه 253)
«گزارشاتی راجع به نفت عرض کردم که فلاح داده بود. قدری راجع به ملک حسین صحبت شد که بالاخره معلوم شد سوءقصدی به جانش شده است، اما چه جور، معلوم نیست. صحبت شجاعت فوقالعاده او شد. من پرسیدم، جرأت اعلیحضرت فقید چهطور بود؟ فرمودند، در جنگ که ندیده بودم، ولی در ناخوشی جرأت چندانی نداشتند. عرض کردم، چون همیشه سالم بودند، لابد کسالت سخت ناراحتشان میکرد. فرمودند، باید اینطور باشد.» (جلد 2، ص 392)
«علاوه بر تشریفات و مهمانیهای مستمر و علاوه بر ملاقاتهای مردم و راهانداختن کار آنها و رساندن عرایض آنها به شاهنشاه من به طور رسمی، تا آن جا که حافظهام حکایت میکند، این کارها را دارم:
مسئول مستقیم آستان قدس رضوی؛
مسئول مستقیم بازرسی دانشگاهها از طرف شاهنشاه- که یک کار بسیار بزرگ و پیچیده است؛
رئیس هیئت امنای دانشگاه پهلوی؛
رئیس هیئت امنای دانشگاه آریامهر؛
رئیس هیئت امنای مدرسه عالی پارس؛
رابط مخصوص شاهنشاه با سفرای خارجی- مطالبی که با وزیر خارجه نمیفرمایند؛
رئیس هیئت امنای دانشگاه مشهد؛
عضو لازمالحضور هیئت امنای دانشگاه تهران؛
عضور لازمالحضور هیئت امنای دانشگاه تبریز؛
رئیس انجمن سلطنتی بهبود نژاد اسب- که خودم هم به آن علاقه زیاد دارم، رئیس عالی والاحضرت همایونی هستند؛
رئیس انجمن سلطنتی خانههای فرهنگ روستایی. رئیس عالی والاحضرت همایونی هستند.
رئیس کمیته پیشآهنگی؛
رئیس کانون کار؛
نائب رئیس سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی- رئیس والاحضرت اشرف؛
نائب رئیس انجمن شیر و خورشید سرخ- رئیس والاحضرت شمس؛
رئیس انجمن مادران و نوزادان؛
نائب رئیس کانون پرورش فکری کودکان- ریاست عالیه، علیاحضرت شهبانو؛
مسئول مستقیم لژیون خدمتگذاران بشر؛
مسئول مستقیم عمران کیش؛
رئیس هیئت امنای بنیاد پهلوی؛
نائب رئیس هیئت امنای بنیاد فرهنگ ایران- مؤسسهای که متون اصلی کتابهای مهم فارسی را تفحص، چاپ و منتشر میکند؛
علاوه بر این، امور شخصی و مالی شاهنشاه را اداره میکنم؛
خود اداره وزارت دربار دردسر بزرگی است، بهخصوص با گرفتاریهایی که شاهنشاه با علیاحضرت ملکه پهلوی و خواهرها و برادرها و به طور کلی با اقوام و خویشان دارند!» (جلد 2، صفحات 297-298)
«با کشتی به ابوموسی و تنبها رفتیم. مانور که عبارت از تیراندازی با موشک و توپ به هدفهای دریایی بود و همچنین سرعت عمل کشتیها، شاهنشاه را خوشحال نکرد که بسیار هم عصبانی کرد. چند گلوله توپ به هدفها انداخته شد، یکی نخورد. شاهنشاه خیلی عصبانی شدند و به فرمانده نیروی دریایی فحش دادند، تا عصری حرف نزدند.» (جلد 3، صفحه 34)
راجع به یک معامله عرض کردم که فلان کس یک میلیون دلار حق معامله میخواهد از طرف ما بگیرد. با کمال تعجب دیدم اجازه دادند که باز هم معامله بکنیم. بعد پیش خودم این مطلب را تجزیه و تحلیل کردم که چهطور شاهنشاه که در این مسائل این همه سختگیر هستند، به این آسانی تسلیم این نظر شدند. باز هم دیدم شاه انسان کاملی است. میخواهد به این شخص کمک شده باشد. (جلد 3، صفحه 119)
«صحبت کمگندمی پیش آمد. خیلیخیلی با ملایمت به رئیس دولت، هویدا، فرمودند راستی در این کار هم قدری تأخیر شد. یا للعجب از این رودروایسی با این هویدا. گندم تنی 84 دلار را حالا به 220 دلار خریدهایم. در هفتصد تن اقلاً یکصد و سی میلیون دلار خسارت دیدهایم. بازخواست همین است؟ (جلد 3، صفحه 126)
«راجع به تأسیس بنیاد علم که در بیرجند تأسیس میکنم و در وصیتنامهام هست، اجازه گرفتم. شاهنشاه با تأمل اجازه فرمودند. خیلی باعث تعجبم شد. بعد هرچه فکر کردم که این شاهنشاه روشندل خیر، چهطور در این مسأله تأمل فرمود؟ به این نتیجه رسیدم که اظهار وجود را به هیچ صورتی نمیتواند قبول بکند. البته حق هم دارد؛ شاهنشاه است و الملک عقیم است.» (جلد 3، صفحه 146)
«فرمودند دیگر چه کاری داریم؟ عرض کردم گوشت و خواربار خیلی گران شده است. قیمت گوشت از 12 تومان به 16 تومان معامله میشود، آنهم ظرف دو روز. گوشت مخلوط از 10 به 14 تومان. آن هم توسط گوشتفروشیهای وزارت کشاورزی! شاهنشاه خیلی عصبانی شدند. فرمودند وقتی گوشت نیست، چه باید کرد؟ عرض کردم چرا نباید باشد؟» (جلد 3، صفحه 160)
فرمودند 1000 دلار به ماهیانه 10000 دلاری پاشاده افغانستان برای مخارج تحصیل بچههای او اضافه کن. همچنین ماهیانه 10000 دلار به پادشاه یونان بده. بعد هم یک منزل برای پادشاه افغانستان در رم بخرید. همه این پول را از بودجه سری دولت بگیرید. (جلد 3، صفحه 324)
«سر شام رفتم، مطلب مهمی نبود. صحبت از بچگیهای شاهنشاه بود. شکایت داشتند که مرحوم دکتر مودبالدوله نفیسی پیشکار ما در سوئیس اجازه نمیداد که به اسکی برویم یا شنا کنیم. ممکن است این عمل در من عقده ایجاد کرده باشد. در صورتی که شاهنشاه واقعاً عقده ندارد. فقط گاهی احساس میکنم، ممکن است از تملق راضی بشوند آن هم از بس ما ایرانیها واقعاً عادت به تملقگویی داریم، خواهناخواه طرف هم بالاخره خوشش میآید و باور میکند.» (جلد 4، صفحات 59 و 60)
«عصری در منزل کار کردم. عامری رئیس حزب مردم پیش من آمده بود که پول ندارم و کسی به من پول نمیدهد. اجازه حرف زدن که ندارم. روزنامهها هم که باید دائماً تعریف بنویسند، من چه طور اشخاص را در این حزب جمع بکنم؟ آشوپلویی هم که برای افراد در میان نیست. به شاهنشاه عرض کن، یا بکش یا چینه ده، یا از قفس آزاد کن! خیلی خندهام گرفت. بهخصوص که با لحن کرمانی قشنگی میگفت. خیلیخیلی خندیدم.» (جلد 4، صفحه 236)
«صحبت 17 دی و آزادی بانوان شد که علیاحضرت ملکه پهلوی تعریف کردند روزی که رضاشاه مرا از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند، در بین راه در اتوموبیل به من گفتند من امروز مرگ را بر زندگی ترجیح میدادم که زنم را سربرهنه پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است و گرنه ما را وحشی و عقبافتاده میدانند.»
منبع: فارس
انتهای پیام/