در منطقه خضریه غیر از خطر مار و عقرب، وفور خرمگس کلافه‌مان کرده بود؛ شرایط طوری بود که وقتی سر سفره قاشق را به سوی بشقاب غذا می‌بردیم، بیش‌تر از برنج و مخلفات آن، خرمگس‌ می‌دیدیم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دوران هشت سال جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران خاطرات تلخ و شیرین بسیاری دارد که به نقل از رزمنده‌ها شنیده‌ایم. یکی خاطرات شیرین که در آن رگه‌هایی از طنز دیده می‌شود در قالب کتابی با عنوان «جنگ، انسان، حیوان» به قلم مرتضی سلطانی به تحریر درآمده است که در ادامه می‌خوانیم.

خرمگس‌هایی که عذاب‌آورتر از صدام بودند

در مأموریت‌های غرب و جنوب، گذشته از خطرات بمباران هواپیما و گلوله‌های توپخانه و توپ و تانک، مصیبت‌های ریز و درشت دیگری هم داشتیم که هم خطرآفرین بودند و هم عذاب آور.

گذشته از حیوانات وحشی و جانوران زهردار، قشری از موجودات بودند که آزاد به همه جا می‌رفتند و عذابمان می‌دادند؛ مثل زنبورها، سوسک، رتیل، عقرب، هزارپا و انواع مگس؛ به خصوص خرمگس‌های گنده‌ای که وجودشان اکثراً باعث آلودگی و مسمومیت و اسهال و استفراغ و دیگر بیماری‌ها می‌شد؛ حتی موارد بسیاری داشتیم که عملیات و پرواز به علت این معضلات متوقف شده بود.

اردیبهشت ماه سال ۶۱ برای انجام عملیات بیت‌المقدس در محلی به نام خضریه در جنوب بودیم؛ منطقه‌ای که تا چشم کار می‌کرد صاف بود و حتی یک درخت هم دیده نمی‌شد. گرما هم بیداد می‌کرد.

در ساعات روز اگر کار و پروازی نداشتیم، به سنگر‌های زیرزمینی پناه می‌بردیم و برای خواب در شب، کیسه‌خواب‌ها را در زیر آسمان خدا می‌انداختیم و به داخل آن می‌خزیدیم. تا دلتان بخواهد مار و عقرب و رتیل و دیگر حشرات موذی را هم داشتیم.

منتها برای نجات از دست آن‌ها در مرحله اول سعی می‌کردیم هیچ گونه روشنی و آتشی در شب ایجاد نکنیم و در مرحله دوم حتی سر و گردنمان را داخل کیسه خواب فرو می‌بردیم و زیپ را تا آخر می‌کشیدیم؛ هر چند که با این همه احتیاط غیرممکن بود که هر شب، یکی دو نفر نیش عقرب و رُتیل نخورند.

در منطقه خضریه غیر از خطر مار و عقرب، وفور خرمگس کلافه‌مان کرده بود. قاشق را که به سوی بشقاب غذا می‌بردیم، بیشتر از برنج و مخلفات آن، خرمگس می‌دیدیم که در حال نشست و برخاست بودند. بیشتر وقت‌ها کار به جایی می‌رسید که بشقاب غذا را با عصبانیت به بیرون از سنگر پرتاب می‌کردیم. هر چه هم پیف‌پاف و امشی می‌زدیم و می‌کشتیم، باز زیادتر می‌شدند.

موزیکمان هم صدای ترق و توروق مگس‌کش‌های ابداعی بود که درست کرده بودیم و چپ و راست با کِیف و حظ روی خرمگس‌ها فرود می‌آوردیم. منصور طاهری (از متخصصین فنی بالگرد شینوک) با غیض و شوخی می‌گفت: دست راستم از بس بالا و پایین رفته، پنج سانتی‌متر از دست چپم بلندتر شده است!

پنجمین روز استقرارمان بود. داخل سنگر نشسته بودیم و عصبی به قابلمه غذایمان نگاه می‌کردیم که چطوری در آن را برداریم و یک لقمه ناهار بخوریم. بالاخره گرسنگی غلبه کرد و اطراف سفره جنگی نشستیم. مهدی عین‌علی‌طلب (از خلبانان بالگرد ترابری هوانیروز که در ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۶۶ بالگردش در غرب کشور هدف موشک هواپیما‌های دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید) قابلمه را جلو کشید و برای هر یک، دو ـ سه کفگیر قاطی پلو داخل بشقاب ریخت.

با وجود اینکه پنجه یک دستمان را حافظ بشقاب کرده بودیم، باز هم نتیجه نداد و سیل خرمگس‌ها از لابلای انگشتان‌مان به سوی غذا هجوم بردند. ابراهیم حاتمی (از خلبانان بالگرد ترابری هوانیروز) قاشق را به زمین کوبید و با داد و بیداد کنار کشید. اصغر مخملباف، بشقابش را به بیرون پرتاب کرد و بقیه هم با اخم و چندش چشم به جولان خرمگس‌ها دوختیم. گذشته از مزاحمت، شکل و ترکیب‌شان هم حالمان را به هم می‌زد.

منصور طاهری با گفتن «ناهار نخواستیم» دست برد چهار طرف سفره را به هم بیاورد و محتویات آن را به بیرون پرتاب کند که علی با گفتن «صبر کن، صبر کن» تند از جایش برخاست و به طرف شیشه مربایی که داشتیم رفت. با تعجب به او نگاه می‌کردیم که یک بشقاب خالی مقابلش گذاشت و با ریختن مقداری مربا داخل آن، بشقاب را به گوشه‌ای از سنگر برد و زمین گذاشت. یکباره اکثر خرمگس‌های نشسته و درحال پرواز به سوی بشقاب حمله‌ور شدند و رنگ بشقاب سیاه شد. از دیدن این منظره خوشحال شدیم و با خیال راحت غذایمان را خوردیم.

منبع: فارس

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۵۳ ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
دم همتان گرم مردهای خدا
Iran (Islamic Republic of)
حمید
۱۹:۵۹ ۱۴ مرداد ۱۴۰۰
با این حال که میدانستند در جنگ چقدر زحمت کشیدن. نان در خون شهدا کردن. اونهایی که دنبال پول مملکت هستند و زندگی رو با دلار عوض کردن. الله اکبر.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۵ ۱۴ مرداد ۱۴۰۰
جوانهای ما اینطور برای مملکت جنگیدند ولی افسوس وصد افسوس برخی مسئولین بی تدبیر وآقا زاده های مفت خور چطور دارند زندگی میکنند خدایا به داد این ملت مظلوم برس که در بدترین شرایط دارند زندگی میکنند .پدران خجالت زده در پیش زن وبچه .جوانهای مستعد ما یا راهی خارج از کشور شدند یا به هزاران راه نامناسب کشیده شدند مسئولیت این بدبختی چه کسی است وپاسخ خون اون شهدا چه کسی باید یدهد ؟؟؟؟