در سال ۱۴۲۹ بعد از اینکه کریستوفر کلمبوس جزایر قناری را به امید یافتن سرزمینی تازه ترک کرد، آنطور که این کاشف در سفرنامه خود آورده است، هنگامیکه به دریای سارگاسو و منطقهای مثلثی شکل رسیدند او و خدمه کشتیاش گویهای بزرگ آتشینی را دیدند که به دریا میافتاد و قطبنمای کشتی هم انگار که از کار افتاده بود و جهات را اشتباه نشان میداد اما این تازه سرآغاز ماجرای شگفتانگیزی بود که سالهای سال همچنان ادامه داشته است.
در طول صدها سال کشتیها، هواپیماها و هلیکوپترهای زیادی به این منطقه رفتند و هیچگاه باز نگشتند. به دست آوردن اطلاعات بسیار دقیق از اولین گمشدگان این منطقه نیز غیرممکن است؛ چراکه ثبت این وقایع همگی نامنظم بوده است تا اینکه برای نخستینبار نیروی دریایی آمریکا این منطقه اسرارآمیز - یعنی مثلث برمودا - را به مردم جهان معرفی کرد. برمودا مثلثی نامرئی است که در اقیانوس اطلس قرار دارد. فلوریدا، پوئرتو ریکو و جزیره برمودا سه منطقهای هستند که اگر آنها را با یک خط مستقیم به یکدیگر متصل کنید شکل مثلث به دست میآید.
مثلث برمودا نام خود را از یک ماجرای شگفتانگیز گرفته است. ماجرا از این قرار بود که در پنجم دسامبر سال ۱۹۴۵ هواپیماهای بمبافکن آونجر مثل همیشه بر فراز اقیانوس اطلس به پرواز درآمدند تا تمرینات هوایی انجام دهند. برنامه اینطور بود که آنها باید از فلوریدا به پوئرتو ریکو و از آنجا به جزیره برمودا میرفتند و دوباره به فلوریدا برمیگشتند. اما همینکه این پنج هواپیما به جزیره برمودا نزدیک شدند طبق آنچه از آخرین پیامهای آنها در دست است هیچ افقی دیده نمیشد و مرز بین اقیانوس و آسمان قابلتشخیص نبود.
بعد از تمامی این اتفاقها تئوریهای بسیاری درمورد علت ناپدید شدنها ارائه شد؛ تئوریهایی که گاهی اوقات حتی رنگ شایعه نیز به خود گرفتند. در این بین همه افرادی که به نوعی در تلاش بودند تا پاسخی برای این پدیده پیدا کنند، با نظریههایی که داشتند سعی میکردند تا حرف خود را به کرسی بنشانند.
در میان تمامی این تئوریها عجیبترین آنها عبارتند از علل ماوراءالطبیعه، وجود آهنربای بسیار پرقدرت در جزیره، نوع قرار گرفتن ماه در آسمان، ظهور ناگهانی امواج سهمگین، پیچیدگی زمانی و مکانی، نیروهای الکترواستاتیک و بازگشت ساکنان شهر گمشده آتلانتا. در بسیاری از موارد پیش از اینکه هواپیما یا کشتی در جزیره برمودا ناپدید شود خلبان یا خدمه عرشه معمولا شکایت از این داشتند که قطبنمایشان از کار افتاده است.
علت از کار افتادگی یا خلاف جهت نشان دادن قطبنما این است که در مناطق معدودی از کره زمین شمال مغناطیسی با قطب شمال جغرافیایی یکی است و مثلث برمودا یکی از این مناطق است با توجهبه این مساله زمانیکه هنوز هواپیما یا کشتی به این منطقه نرسیده عقربه قطبنما شمال را نشان میدهد اما به محض اینکه کشتیها و هواپیماها به مثلث برمودا نزدیک میشوند، شمال مغناطیسی قطبنما جهتهای متفاوتی را نشان میدهد و همین مساله بهعنوان یکی از علل وقوع حوادث شگفت انگیز در این منطقه اعلام میشود.
در میان تمامی نظریهها، تئوری دکتر ریچارد مکلویر از جمله تئوریهایی است که قابل قبولتر است. دکتر مکلویر اینطور توضیح میدهد که در جزیره برمودا انبوهی از گاز هیدرات متان موجود است. این گاز نخستینبار در دهه ۲۰ و ۳۰ یعنی در اوایل به وجود آمدن صنعت گاز در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سابق شناخته شد.
دکتر مکلویر میگوید که گازهای طبیعی و اشتعالزای بسیاری نظیر متان، اتان، بوتان و پروپان در پوسته زمین یافت میشود که همگی آنها در زیر زمین وجود دارد و در منطقه اقیانوس اطلس هم یافت میشود. همگی این گازها به غیر از هلیوم چنانچه دمای آب پایین و فشارش بالا باشد میتوانند با آب مخلوط شوند و در نتیجه هیدرات به وجود آورند که البته این پدیده در بسیاری از نقاط زمین دیده میشود و هیدرات متان هم در قسمتهایی از آبهای جهان به میزان قابلتوجهی وجود دارد که یکی از این مکانها مثلث برموداست.
یکی از ویژگیهای گاز متان این است که با به وجود آوردن حبابهایی در سطح آب، چگالی آن را کاهش میدهد و در نتیجه کشتیهایی که در این نقطه قرار میگیرند بیشتر در آب فرو میروند و با یک موج کوچک هم قابلغرقشدن هستند. همچنین اگر گاز متان با هوا ترکیب شود اشتعالزا میشود و شاید دلیل اینکه بسیاری از هواپیماها هم در این منطقه ناپدید شدهاند همین نکته باشد.
یکی از مواردی که در قرن بیستم و دهه ۸۰ سر و صدای بسیاری به پا کرد داستان دختری پنج ساله بود. مادر این کودک زمانیکه او را باردار بود به سفری دریایی میرود و درست هنگام گذشتن از نزدیکی منطقه برمودا، نوزاد متولد میشود. ادعا میشود این نوزاد بزرگتر که شد قدرتهای ماوراءالطبیعیای نظیر حرکت دادن اجسام با نگاه کردن به آنها یا خواندن ذهن افراد داشت.
دکتر گونتر بیل - روانشناس آلمانی - که وظیفه مطالعه روی رفتارهای این دختر را برعهده داشت هرگز حاضر به افشای نام دخترک اسرارآمیز نشد. در مصاحبهای که با دکتر بیل صورت گرفت او توضیح داد که تقریبا ۱۷ ماه است دختر پنج ساله را زیر نظر دارند و در حال مطالعه روی رفتارهای عجیب و غریب این دختر هستند که به نظر میرسد ارتباط مستقیمی با تولد او در مثلث برمودا دارد.
دکتر بیل در پاسخ سوال خبرنگاران که این دختر چه شکلی است و چه چیز او را ترغیب به مطالعه روی او کرده، پاسخ داد: «تغییرات این دختر مثل تغییر شکل یک کرم ابریشم به پروانه است. در ۱۵ ماه گذشته چشمهای این کودک بیش از حد طبیعی رشد کرده و انحراف خاصی دارد که در کودکیاش آن را نداشت.
پیشانیاش هم به دلیل رشد مغزیای که دارد بزرگتر شده. باید بگویم در تمام این سالهایی که مشغول کار هستم به هیچ عنوان چنین چیزی را ندیدهام. متناسب با تمامی این رشدها تغییرات ذهنی هم در این کودک مشاهده شده است. باورکردنی نیست اما او تنها با یک نگاه قادر است اجسام کوچک را به حرکت درآورد و توانایی شگفتانگیزترش این است که میتواند ذهن افراد را بخواند و ۹۰ درصد درست حدس بزند.»
دختربچه پنج ساله در سفری از باهاما به میامی متولد شده بود. به گفته پدر این دختر و همچنین بیشتر مسافرانی که روز تولد دخترک در کشتی تفریحی حضور داشتند تقریبا ۴۵دقیقه بعد از زمان تولد او همه چیز ناگهان به هم ریخت و بیشتر آنها حس حضور چیزی عجیب و غریب را داشتند. پدر و مادر این کودک هر دو بر این عقیده بودند که قدرت دخترشان ارتباط مستقیمی با آشفتگی اوضاع در لحظه تولد او در کشتی دارد.
در این بین نکته بسیار مهم این بود که حتی خانواده دخترک هم از او میترسیدند و از نظر دکتر بیل مهمتر از همه این بود که هر لحظه امکان اینکه دختر پنج ساله به خود صدمه برساند وجود داشت؛ چراکه او کاملا نمیتوانست با این شرایط کنار آید و دلیل اینکه دکتر بیل نام او را برای رسانهها فاش نکرد این بود که با بزرگ کردن این مورد نه تنها کاری از پیش نخواهد رفت بلکه کنار آمدن او و خانوادهاش با چنین شرایطی سختتر خواهد شد.
اگرچه این ماجرا در زمان خود یکی از خبرهای داغ مطبوعات بود اما خیلی زود این ماجرا از یاد همه رفت و بعد از آن هیچ خبری از سرنوشت این دختر در اختیار عموم قرار نگرفت. از دیگر داستانهای شگفتانگیز که لارنس کوچ- محقق مشهوری که در مورد اسرار برمودا تحقیقات بسیاری کرده- با آن مواجه شده ماجرای عروس گمشده و پرستار گرفتار در برموداست.
عروس گمشدهتام پلیزانت ۵۸ ساله قایق بادبانیای خرید تا با آن به منطقه مثلث ترس برود؛ جاییکه ۳۵ سال پیش نوعروس خود را در آنجا از دست داده بود. تام پلیزانت سال ۱۹۴۰ جوان ۲۲ سالهای بود که به تازگی سربازیاش تمام شده بود. در آن زمان او با دختر مورد علاقهاش رجینا که سالها بود او را میشناخت ازدواج کرد. تام برای اینکه رجینا را غافلگیر کند قایق بادبانیای خرید که با یکدیگر برای ماه عسل به فلوریدا بروند.
آنها در راه به میامی و از آنجا به باهاما رفتند تا بندرگاههای زیبای آنجا را ببینند. بعد از همه گشت و گذارها زوج جوان در اقیانوس اطلس به طرف مثلث شیطان به راه افتادند. تا اینکه هوا ناگهان توفانی شد و موجهای سهمگین قایق را به این طرف و آن طرف میبرد. هوا که آرام شد از رجینا خبری نبود و تام برای همیشه عروس خود را از دست داد. بعد از آن هم دیگر ازدواج نکرد تا اینکه ۳۵ سال بعد در تابستان سال ۱۹۷۵ قایق دیگری خرید و به امید روزهای گذشته در آبهای اقیانوس اطلس به راه افتاد.
تام دقیقا همان مسیری را میرفت که با عروس گمشدهاش رجینا طی کرده بودند و وقتی به بندرگاههای باهاما رسید لنگر را به آب انداخت تا کمی استراحت کند که ناگهان متوجه خانمی شد که به او نزدیک میشود. زن شروع به صحبت کردن با تام کرد و در کمال تعجب نام زن هم رجینا بود و با صحبتهایی که میکرد تام مطمئن شد که این زن همسر گمشده اوست. آنها دو روز تمام یکدیگر را ملاقات کردند و نکتهای که تام را شگفت زده کرد این بود که نام کلیسایی که زن ازدواج کرده بود دقیقا شبیه نام همان کلیسایی بود که تام و همسرش در آن پیوند زناشویی بسته بودند. اما چگونه چنین چیزی ممکن بود.
تام مطمئن بود که رجینا در دریا و منطقه مثلث شیطان غرق شده بود. او دیگر مطمئن بود که آن زن رجینا، همسرش است و از اینکه او را پیدا کرده بسیار خوشحال بود. دو روزی از این ماجرا گذشت و تام تصمیم گرفت با همسرش که او را بعد از ۴۰سال پیدا کرده بود دوباره در دریا سفر کند که باز هم درست در همان منطقهای که همسرش را از دست داده بود هوا توفانی شد. تام حدود ۲۰ ساعت بیهوش شده بود و با وجود اینکه شاهدان بسیاری آن دو را با یکدیگر دیده بودند اما بعد از به هوش آمدن تام دیگر خبری از رجینا نبود.
مردهای که زنده شدناخدا بارنی اسپونر ۶۵ ساله به خانوادهاش گفته بود که پس از مرگش جسد او را به دریا بسپارند تا دریای بیکران آرامگاه ابدیاش باشد. در یکی از روزها ناخدا به همراه همسرش لیلیان، نوه ۲۰ سالهاش جاناتان و سه خدمه دیگر سوارکشتیایبهنام ماتیلدا ۲ شدند و برای ماهیگیری در اقیانوس اطلس به حرکت درآمدند. ناخدا ناراحتی قلبی داشت و نباید کارهای سخت میکرد اما عشق به ماهیگیری به او اجازه نمیداد تا دریا را رها کند.
تا اینکه بالاخره در همین سفر سکته قلبی کرد و باقی ماجرا از زبان نوه ناخدا اینطور بود؛ «هیچ شکی نبود که پدربزرگ مرده است. نه نفس میکشید و نه قلبش میزد و هیچ علائم حیاتیای در او دیده نمیشد. همه گفتند که بهتر است به سنت جورج برگردیم و پدربزرگ را خاک کنیم اما مادربزرگ مخالفت کرد. گفت که باید آرزوی پدربزرگ را برآورده کنیم.»
آنها دور جسد پیرمرد پتویی پیچیدند و لنگر قدیمیای را که در کشتی داشتند به جسد وصل کردند و پدربزرگ را در دریایی که آرزویش را داشت انداختند. اینکه واقعا چه اتفاقی برای پدربزرگ افتاد برای کسی مشخص نیست اما او کاملا به یاد میآورد که انگار وارد دنیای بیگانگان شده بود. به گفته خود اسپونر او تمام کشتیها و حتی هواپیماهایی را که تا آن زمان در مثلث شیطان فرو رفته بودند دید.
اسپونر آنچه را که در زمان مرگش شاهد آن بود اینطور برای خانوادهاش تعریف کرد: «من صورت افرادی را که تاکنون خبر ناپدید شدنشان را شنیده بودم به وضوح میدیدم. خیلی زیاد بودند و از جلوی چشمانم مثل یک فیلم آهسته رد میشدند. هیچ حالت خاصی در چهرهشان مشاهده نمیشد و انگار که در زمان منجمد شده بودند.»اسپونر به هیچ عنوان یاد نداشت که این سفر شگفتانگیزش چه مدت طول کشید و تنها چیزی که یادش میآمد این بود که یورش ناگهانی حواس به بدن او موجب شد تا ناخودآگاه سرش را برگرداند و پایین را نگاه کند.
اسپونر بدن خود را دید که در آبها شناور است. ۷۲ساعت از این ماجرا میگذشت و جاناتان که مدام پدربزرگش را که جنازهاش دنبال قایق در حرکت بود نگاه میکرد، ناگهان متوجه تکانهای مرد شد. سوار قایق نجات شد و بالای سر جنازه رفت و به صورت پدربزرگ خیره شده بود که ناگهان چشمهای مرد باز شد.
نوهاش کلمهای هم نمیتوانست حرف بزند. یکی از خدمه که همراه پسر جوان بود ناخدا را که اکنون نفس میکشید بلند کرد و با کمک جاناتان به کشتی آورد. هیچ کس باورش نمیشد که او دوباره زنده شده است. هرچند ممکن بود که اسپونر دچار تجربه نزدیک به مرگ شده باشد اما برای چیزهایی که او پس از مرگ دیده بود، هرگز پاسخی یافت نشد. این ماجرا در مجله «ویکیوردنیوز» به چاپ رسیده است.
پرستار و سفر مرگشانن بریسی پرستار ۴۲ ساله نیوزیلندی از زمان کودکی آرزوی سفر به دریاها را داشت و این رویا را از وقتی که سواحل پیگاسوس را با پدرش قایقسواری میکرد در دل داشت. پس از اینکه شانن ازدواج کرد صاحب دو فرزند پسر شد. او و همسرش در کنار فرزندانشان زندگی شاد و خوبی داشتند تا اینکه همسر شانن بر اثر سکته قلبی مرد و آنها را تنها گذاشت.
شانن هم پول بیمهای را که از مرگ همسرش برایش به ارث رسیده بود سرمایهگذاری کرد؛ در حالی که خرج و مخارج زندگی خود و پسرانش را از راه پرستاری تامین میکرد. ۴۰ سال از عمر این پرستار میگذشت و حالا وقت آن رسیده بود که او هم به آرزوی کودکیاش جامه عمل بپوشاند. بدین ترتیب با پساندازی که داشت قایقی خرید تا با آن سفر کند. فرزندانش را هم به دست پدر و مادربزرگشان سپرد تا بتواند با خیال راحت سفر دریایی خود را آغاز کند غافل از اینکه حادثهای وحشتناک در انتظار شانن و «موج لبریز دریا» قایق شانن است.
شانن بیخبر از همه جا راهی اقیانوس اطلس شده و ماجرا اینطور از زبان او نقل میشود؛ «نزدیک عصر بود و من در کابینم مشغول نوشتن گزارش روزانهام بودم که ناگهان متوجه شدم تمام دور و برم مهآلود شده. ابتدا فکر کردم که هوا مه شده و چیز مهمی نیست. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که ناگهان کولاک شد. همه چیز سفید شده بود و به سختی میتوانستم دستم را از جلوی صورتم کنار ببرم که ناگهان آن اتفاق وحشتناک افتاد. ناگهان حس کردم که در جای دیگری هستم. انگار در قایقم نبودم و حس میکردم که در فضایی تهی قرار گرفتهام و مدام در حال فرو رفتن هستم.
جلوی چشمم صورتهایی از مردان و زنان و کودکان ظاهر میشدند که همگی آنها مرده بودند. باورم نمیشد من هم داشتم میمردم. هیچ کاری از دستم برنمیآمد. تنها کاری که میتوانستم بکنم دعا کردن بود. با تمام وجود دست به دعا برداشتم و از خدا خواستم تا مرا نجات دهد که دوباره خود را در قایقم یافتم. هوا دوباره صاف شده بود و آسمان هم پر از ستاره بود.
همه این ماجرا آنقدر سریع گذشت که انگار یک یا دو دقیقه بیشتر طول نکشید اما ساعت قایقم نشان میداد که این ماجرا ۱۲ ساعت طول کشیده است.» هنگامیکه شانن این داستان را برای همه تعریف کرد به او گفتند که خواب دیده و هیچ اتفاق وحشتناکی در کار نبوده اما از نظر بسیاری شانن از منطقه برمودا گذشته بود و برای همین هم چنین حادثه باورنکردنیای برای او رخ داده است.