سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی(معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش) یکی از قهرمانان جنگ است که چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و سرانجام در ۱۳۷۳.۱۰.۱۵ بر اثر سانحه هوایی به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری به آرزوی دیرینهاش رسید.
یک روز سرهنگ عراقی برای گفتوگو و رفع اختلاف آمد. در بین صحبتهایش گفت "صدام حسین" ولی امر شماست و شما باید از او اطاعت کنید. من در جوابش گفتم ولی امر ما "امام خمینی" است و ما به جز او کسی را به ولی امری قبول نداریم. جرّ و بحث من و سرهنگ به جایی رسید که سیلی محکمی به من زد و من هم متقابلاً با یک سیلی جواب او را دادم.
بچهها در حالیکه فریاد میزدند گفتند: مگر ما حیوان هستیم که اینطور رفتار میکنید. درها را که بستهاید، هوا کثیف و متعفن است، پنجره و هواکش هم که ندارد. مگر شما انسان نیستید؟ نگهبانها بدون اعتنا به اعتراضات ما در را بستند و رفتند.
سرگرد"محمودی" با مشورت بچهها به این نتیجه رسید که اگر مقدار نیاز واقعی سیمان و ماسه را بگویند ممکن است عراقیها زیر بار نروند و کار انجام نشود. بهتر است ابتدا مقدار کم را بگوییم، کار که نیمه کاره ماند، حتماً بقیه را فراهم خواهند کرد.
ایران به منظور خنثی کردن ادعای "صدام" مبنی بر اینکه دیوار دفاعی بغداد حتی از دیوار پدافندی مسکو قویتر است، لازم بود یک حمله هوایی ضربتی بر روی تأسیسات نظامی و یا اقتصادی بغداد اجرا کند.
حدود 75 الی 80 ساعت بود که غذا نخورده بودیم. زانوهایم میلرزید و هنگام راه رفتن باید مراقب بودم زمین نخورم. برای نماز ظهر بلند شدم که وضو بگیرم ناگهان پاهایم لرزید و به زمین خوردم...
سرگرد خلبان "شروین" از جا برخاست و خطاب به مسئول زندان گفت: "اگر شما فکر میکنید مسئولان و ارتش ایران در مورد اسیران شما کوتاهی میکنند، کاملاً در اشتباهید. شما ما را از همه آن امتیازها منع کردهاید..."
چشمبند را باز کرده و مرا وارد اتاق کردند. حدود 10 نفر با درجات مختلف در دو طرف پشت میز نشسته بودند. در وسط، شخصی چاق با کله تاس پشت میز خودش نشسته بود...
به شمال قول میدهم به زودی تهران را خواهیم گرفت و کابارهها و مراکز رقص و آواز را برایتان راه خواهیم انداخت، حالا از شما میپرسم این زنی که شما را شاد میکند بهتر است یا خمینی؟»
من شماره 2 بودم. انتهای باند و "رمپ پرواز" را هدف قراردادم. بمبهایم تمام شد. به سمت خاک خودمان گردش کردم، عراقیها دیوار آتش تهیه دیده بودند و به محض رد شدن مورد اصابت قرار گرفتم.
در روز دوم چهل و چهارمین دوره رقابتهای کشتی آزاد قهرمانی بزرگسالان جهان نمايندگان کشورمان در وزن هاي 60، 84 و 120 کيلوگرم امروز در سالن پاپ لازلو شهر بوداپست مجارستان به مصاف حريفان خود مي روند.
دست و چشم مرا بستند و دو نگهبان در حالیکه بازويم را گرفته بودند مرا پايين برده، سوار ماشين كردند. از چند خيابان و چهارراه و چالهها و دست اندازهاییکه در مسیر بود گذشتیم.
با صدای آژیر قرمز ناگهان رشته افکارم گسسته شد، نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. لحظهای بعد صدای عبور هواپیمای (اف-4) را در آسمان پایگاه هوایی الرشید بغداد شنیدم و برایم خیلی عجیب بود؛ زیرا عراق فقط هواپیمای روسی داشت...