به گزارش
خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، وقتی که تب تابستان کم میشد و گرمایش رو به خنکای پاییز میرفت، خبرهای جدیدی به گوش محمود رسید، خبرهایی که قرار را از او گرفت و تصمیمش را با تعلل رو به رو نکرد.
محمود که از قبل از انقلاب در مسجد محله و هر جایی که به کمک نیاز بود حضور داشت، وقتی صدای دفاع ازخاک میهن را شنید، مصمم کوله بارش را بست اما به عنوان یک رزمنده....
او در سرش اندیشه دیگری را میپروراند. 18سالش بود اما میدانست که میتواند با اراده و نیروی ایمان خود و عشق، نه در میدان مبارزه بلکه این بار در میدان رزم نشان دیگری از خود به جای بگذارد.
صدای جنگ تازه بلند شده بود و هنوز یک سال از آن روزها نمیگذشت که در گوش محمود آهنگ اعزام به جبهه نشست. از دوستانش شنید که هلال احمر نیروی امدادگر به جبهه اعزام میکند. عزمش را جزم کرد و با اندک آشنایی که از امدادگری داشت در هلال احمر ثبت نام کرد.
پس از آموزش دورههای ضربتی و کوتاه مدت و البته دورههای عملی در بیمارستان امام خمینی(ره) سرانجام وی سال 60 به جبهه اعزام شد. محمود جز آن دستهای بود که به جبهههای غرب و مریوان رفت، و ورودش با شروع عملیات "محمد رسول الله (ص)"همزمان شد و از همان لحظهی ورودش به مریوان، فصل جدیدی را از زندگی خود آغاز کرد.
بارش سنگین برف و سرمای بسیار و عبور از جادههای باریک و صعب العبور اولین ساعتهای تجربه حضور او در جبهه بود.
شب نخست مهمان کوهستان شد و در ایستگاه اول چادر کوچکی دید که در ناهمواری زمین تنها ایستاده بود اگر چه چادر با هر ورزش باد تکان میخورد اما در سرمای استخوان سوز و بارش شدید برف، پناهگاه شبانهای برای رزمندهها به حساب میآمد.
سرش را به داخل چادر انداخت، چشمانش از تعجب گرد شده بود و بر لبانش خنده نشست؛ 18نفر در یک چادر 6نفره به طوری که کنار هم نشسته بودند که گرمای حضورشان سرمای بیرون را میسوزاند.
تعارف و بفرما و بنشین، در آن شرایط نامفهوم و غریب به نظر میرسید. از میان هیچ فضای خالی چادر سهم محمود امدادگر تازه نفس کنار صندوق مهمات شد.او میبایست به صورتی فشرده خود را کنار صندوق مهمات جای دهد. آن شب نخستین تمرینی بود که محمود را با دنیای صاف و یکرنگ رزمندهها آشنا و صمیمیت را از موج نگاهشان لمس میکرد.
در روزهای اول اعزام به منطقه دزلی مریوان و شروع عملیات غرور آفرین محمد رسول الله(ص)، محمود با اولین مجروح خود رو به رو شد. پس از دریافت خبر مجروحیت یکی از رزمندهها در قلهای در نزدیکی خاک عراق، با یکی از بسیجیها برای امداد رسانی به راه افتاد.
وقتی به رزمندهی مجروح جوان گیلکی رسید، خنده ی روی لبش، محمود را در این که زخمی شده است به شک انداخت. کمی بیشتر نگاه کرد، جراحت سختی بر سینه رزمنده جا خوش کرده بود و در سفیدی برف چون یاقوتی سرخ در زیر نور خورشید به تلألو در آمده بود.
اقدامات اولیه نجات آغاز شد و سپس جوان گیلکی روی برانکارد گذاشته شد، مسیر طولانی،برفی و صعب العبور بود، از دست نشاندههای دشمن که یک گام اشتباه و یا ریزش سنگی کوچک،آتش بازی خون باری به وجود می آمد.
صدای رزمنده مجروح که مدام میگفت:بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا . . . آهنگ زیبایی را در کوهستان طنین انداز کرده و همراه خستگی و دلتنگی محمود و دوست همراهش گویا راهگشا و دلگرمی خوبی برای آنان شده،پس از طی مسیر سرانجام به آمبولانس در کوهپایه رسیدند و مجروح به منطقهی امن و درمانگاه منتقل شد.
امدادگران جنگ اجازه جنگیدن نداشتندرسالت اول و اصلی آنها امدادگری بود. کولهای به آنها میدادند که میبایست از آن به خاطر نجات فردی دیگر، مراقبت کنند. این نخستین درسی بودکه امدادگران دفاع مقدس به آن پایبند بودند. اما جنگ بود و بحران که هیچ چیز در آن قابل پیش بینی نیست.
محمود که در شبهای سرد کوهستان پس از عملیاتها، خستگی را در چهرهی دوستان رزمندهاش میدید، داوطلب میشد تا در تاریکی شب بیدار بماند و اگر ردی از تجاوز دشمن مشاهده کرد، نیروهای خود را مطلع کند. در دوران سه ماه حضور محمود در جبهههای غرب اتفاقات و داستانهای بسیاری پیش چشمانش رقم خورد.
شاید او هیچگاه عباس مومنی راننده آمبولانس دوران جنگ تحمیلی را فراموش نکند. عباس شبانه همراه یک امدادگر برای انتقال مجروح به منطقه صعب العبور کوهستانی اعزام شد؛ سفیدی سقف آمبولانس در سفیدی برف و درههای پیچ در پیچ گم میشد. وقتی به محل مورد نظر رسیدند، گروه امدادگر دیگری مجروح را به منطقه امن منتقل کرده بودند.
سنگینی و سختی راه آنان را مجبور به اقامت در دامنه کوه کرد. قرار شد امدادگر خارج از آمبولانس و دورتر از آن و عباس در ماشین آمبولانس شب را تا صبح به سر ببرند. طلوع خورشید سفیدی دامنه کوه بالا زد وقتی امدادگر از خواب بیدار شد اثری از آمبولانس و عباس ندید. ساعتها جستجو کرد و سرانجام در نیمه شب سرنوشت عباس و آمبولانس در میان بهمن به پایان رسید.
سرمای آن روزها و در آن سال بسیار بی سابقه بودتنها توپ و خمپاره دشمن در کمینگاه رزمندگان نبود، سرما زدگی نیز گاهی مهمان ناخوانده میشد. آن روزها محمود به خوبی دید که دوستش چگونه و با چه مهارتی رزمنده سرما زده را نجات داد و او را احیا کرد.
در همان روزها و در مبارزه یکی از عملیاتها، سه شبانه روز در داخل سنگر مشغول مداوای مجروحان بود، وقتی از سنگر بیرونآمد، در سرمای هوا، جوانی در جلوی چشمش ایستاد که گرمای وجودش تا الان همراه او شد. استقرار و اطمینان در چشمان رزمنده موج میزد. فرمانده آن روز که بعدها حتی آوازهاش خیلی زود خط شکن صف دشمن شد، کسی نبود جز حاج احمد متوسلیان و این خاطره 3 ثانیهای برای محمد یک عالم ارزش داشت.
پس از بازگشت دوره سه ماهه درمنطقه غرب "محمود رمضانیان" در مسجدی در آبادان به آموزش امدادگری مشغول شد، گویا حضور سه ماههاش در مریوان او را به خوبی برای چنین روزی آماده کرده بود. امدادگران بسیاری در کلاس درس او نشستند که صبر، شجاعت، غلبه بر احساسات مهمترین درسهای هر زنگ آنها بود.
برخی از دانش آموختههای او با شهادت خود، ایثار را تمام کردند"محمود مرادی" که هیچ گاه از ذهن او بیرون نمیرود، 17سالش بود که در سال 63 زیر توپ و خمپاره مجروح شد و در حین انتقال به بیمارستان شهید شد. معلم امدادگر "محمود رمضانیان"،در عملیات فتح المبین دچار جراحت و بنابراین برای درمان به عقب منتقل شد.
سال 65 در بحبوحه جنگ، سور و سات عروسی محمود بر پا شدهمسر محمود که از قبل یکدیگر را به جهت نسبت فامیلی نزدیک میشناختند مخالفتی با حرفه او یعنی امدادگری نکرد. چون میدانستند که امدادگری مخصوص جنگ نیست و در هر حادثهای امدادگر حضور دارد.
نگرانی همسرش هیچ گاه منجر به مخالفت با حرفه امدادگری نشد. حتی زمانی که درسال 80 حکم ماموریت محمود رمضانیان به افغانستان زده شد، با اشغال افغانستان ازسوی طالبان و همزمان شدن با شهادت صارمیان، نارضایتی به چهره همسرش ننشست.
محمود که چهره نگران همسرش را ندید، پس از باز کردن و استعانت جستن از قرآن کریم و آیه مبارکی که در جلوی چشمش درخشید، اطمینان و با توکل به خدا، مصمم چمدانش را برای سفر به افغانستان بست. آن زمان رمضانیان به همراه محمولههای کمک به مناطق بحران زده افغانستان به آن کشور اعزام شد و پس از امدادر رسانی مجدد به ایران بازگشت و دوباره نجات حادثهدیدگان و آموزش امدادگران ادامه داد.
حال پس از 34 سال امدادگری و آموزگار امدادگران بودن، محمود رمضانیان دوران نقاهت خود را پس از جراحی سنگین ستون فقرات و کمر طی میکند و امسال کسی که حتی محرم را در کربلا (جبهه دفاع مقدس) عزاداری کرده بود، باید کاروان حسین (ع) را از داخل تلویزیون ببیند و به یاد روزهایی بیافتد که یکه تاز میدان نجات بود.
انتهای پیام/