در شلوغی میدان ونک سر یکی از کوچه های بن بست در سرمایی که گاهی باد استخوان سوزی دارد ،تنها جلوی بساطش نشسته بود و خیره به مردمانی که از کنارش می گذشتند نگاه می کرد، شاید در دل با خودش شرط می بست این یکی ،دیگر حتما مشتری است .
هنگامی که به مردمانی که با شتاب زندگی ماشینی هرکدام با سرعت از کنارش عبور می کردند ،نگاه می کرد لبخند از روی لبانش محو نمی شد معلوم نبود معنی لبخندش چیست، دستی در موهای رنگ شده مشکی پر کلاغیش کشید و برای خود از فلاسک کنار دستش لیوانی چای داغ ریخت.
این بهترین فرصت بود تا بتوان با او گفت و گو کرد.
درد و دل های این کفاش 50 ساله سوژه گزارش امشب است که در ادامه آن را می خوانید؛
خود را به عنوان خبرنگار معرفی کردم ،لبخندی زد و گفت : سوژه بهتر از من برای درس عبرت دیگران پیدا نکردی ؟ سوژه مناسبی برای درس عبرت مردم نیستم اما تا دلت بخواهد حرفهای ناگفته در سینه دارم و از مسئولینی که به من نامهربانی کردند و توجهی نشان ندادند ، گله دارم .
خودش را اینطور معرفی کرد: مراد محمدی هستم و 50 سال سن دارم . این موی مشکی روی سرم فریبت ندهد تمام موهایم سفید است. دلم برایت از کدام قسمت زندگی بگوید. 8 ساله بودم از سنندج برای کار به تهران آمدم تا در آمدی داشته باشم. ابتدا کارم را با بنایی آغاز کردم بعد کم کم وارد حیطه کفاشی و واکس زدن کفشهای مردم شدم . راستش را بگویم کارم را دوست دارم و از 9 سالگی تا به الان به همین کار مشغول هستم.
مراد می گوید: از قبل از انقلاب تا سال 77 دکه ای کوچک داشت که کارهای مربوط به کفاشی را در آنجا انجام میداد و اوضاعش بد نبود، اما به گفته خودش در سال 77 به بهانه نداشتن مجوز می آیند و یک شبه تمام کسب و کار کوچکش را جمع میکنند.
مگر زمانی که دکه را راه انداخته بودی از شهرداری مجوز های لازم را نداشتی ؟آن زمان شهرداری سلسله مراتب مرتبی نداشت و هر روز قانون ها عوض می شد .بله من دست نوشته ای از شهر داری داشتم اما آنها قبول نکردند و گفتند مجوز معتبری نداری .
از سال 77 تا به الان در همین محله ونک در سرما و گرما از ساعت 7 صبح بساط خود را پهن میکنم و تا 8:30 یا 9 شب مشغول به کار هستم . هرروز دعا می کنم امروز بتوانم پول بیشتری به خانه ببرم تا شرمنده همسر و دختران نشوم اما . . .
"مراد سالهاست پله های شهرداری را بالا و پایین می کند . او می گوید فکر نمی کنم کسی باشد که به اندازه من برای شهرداری نامه داده باشد، هیچ اعتنایی به من نمی شود و نامه هایم فقط در بایگانی خاک می خورد. هرروز به امید اینکه از شهرداری با من تماس بگیرند و ملاقاتی با شهردار و یا مسئولی به من بدهند تا مجوز دکه ام فراهم شود ،روز را به شب می رسانم ."از خانواده ات بگو، چند فرزند داری ؟شاید این صحبت هایم را که الان میخواهم برایت بگویم، باور نکنی اما اگر روزی کسی به شکایت ما فقرا رسیدگی کرد ،مدارکی که دارم همه چیز را تصدیق می کند، 14 سال پیش زمانی که همسرم دختر اولم را باردار بود، به اصرار مادرم مرتب او را پیش دکتر و سونوگرافی می بردم. همه آنها از سلامتی دخترم خبر می دادند. اما زمانی که دخترم در بیمارستان به دنیا آمد ،او را تقریبا فلج و با پاهایی نامتقارن به ما تحویل دادند. در صورتی که زمان بارداری همسرم هیچ دکتری در ارتباط با فلجی و پاهای نامتقارن او به ما حرفی نزده بود و هیچ سونوگرافی هم این را تایید نکرده بود ،اما بعد از زایمان به همسرم گفتند دخترتان پاهای کوتاه و بلندی دارد.
دخترتان هنوز هم بعد از 14 سال فلج است و یا پاهایش با عمل یا درمان بهبود پیدا کرده است ؟من و همسرم تا بزرگ شدن دخترمان از غصه آب شدیم و هر دو ما خیلی زود پیر شدیم . او به سختی بزرگ شد .زمانی که به کودکی رسید با تمام مشکلاتی که داشتم و نداشتن هزینه عمل ،اما با هر سختی بود او را عمل کردیم. کاملا بهبود پیدا نکرد ولی می تواند به سختی قدم بردارد .پزشکان گفتند 3 سال دیگر که سن رشدش رو به اتمام بود باید باز هم او را عمل کنیم .از حالا نگران این هستم که هزینه 50 میلیونی عمل او را از کجا بیاورم.
فرزند دیگری هم داری ؟آیا همسرت هم مشغول به کار است ؟دختر دیگرم 7 سال دارد و خداروشکر او سالم است.به مدرسه میرود و خوشبختانه هنوز غرق دوران کودکیش است .
همسرم سالها بافنده فرش بود، اما چندین سال است که به دلیل نداشتن وضع مالی خوب آن را رها کرد چرا که نمی توانستم وسایل لازم برای بافتن فرش را برایش فراهم کنم .حتی برای یک وام 5 میلیون تومانی هم برای فرشبافی او اقدام کردم اما باز هم مساعدتی دریافت نکردم.
"مراد 41 سال است، هر روز از 7 صبح تا 8:30 شب با وجود اینکه هم ناراحتی کلیه دارد و هم مشکل دیسک کمر و در عین حال یک چشمش نیز سوی کمی دارد، در گرما و سرما بساط خود را پهن می کند تا نان حلالی بر سر سفره خانواده اش ببرد."مراد دائما می گفت: من دوست دارم در مسیری باشم که به مردم خدمت کنم .شغلم را دوست دارم چون مستقیما به مردم خدمت میکنم و دعای خیر آنها بدرقه راه و امیدم برای ادامه این مسیر است.
"تمام آن چیزی که مراد 50 ساله بعد از 41 سال کار کفاشی و خدمت به مردم از مسئولین می خواهد یک سرپناه است که به او اجازه بدهد با این مریضی اش در آنجا مشغول به کار شود.درخواست او از شهرداری یک دکه کوچک است که بتواند کار کوچک خود را کمی گسترش دهد و درآمدی بیشتر به خانه ببرد."مراد می گوید :از مسئولین شهرداری فقط مجوز و وام برای یک دکه کوچک می خواهم.م ن از کسی پول آماده نمی خواهم من تقاضای یک دکه کوچک را دارم تا در آمدم را کمی بالا ببرم .تمام شرایط و مالیات ان را هم می پذیرم .فقط یک سرپناه برای کارم می خواهم تا مجبور نباشم 13 ساعت را در گوشه خیابان در این سرما سپری کنم.
به گفته مراد بهترین ثروتی که پروردگار مهربان به او داده است یک همسر خوب و قانع است که با تمام فقر و نداری او کنار آمده است و فرزندانش را به خوبی تربیت می کند. خانواده 4 نفره مراد بسیار به یکدیگر دلبسته هستند. همه خانواده تا ساعت 12 شب هم که باشد ،منتظر مراد می مانند تا به خانه بیاید و دور هم شام بخورند.
انتهای پیام/
کاش کاری از دستم بر می امد ...